نادعلی
من ناد علی میگویم با صوت جلی میگویم
هو یا مددی یا مولا ، هو یا مددی یا مولا
* در هر بند بیت بالا تکرار شود
امشب مستم مستانه ، مهمان شب میخانه
در ساغر دل دارم می ، از چشم خوش جانانه
امشب شده ام مولائی ، شیدا شده ام شیدائی
با هر که ندارد عشقش ، بیگانه منم بیگانه
در خلوت وصل یارم ، خوش حال و هوائی دارم
بر گرد رخش پرگارم ، او شمع و منم پروانه
از جام طرب مدهوشم ، با مدعیان خاموشم
واعظ برو و در گوشم ، افسانه مخوان افسانه
ای سلسله هشیاران! دست از سر من بردارید
کز گردش چشم ساقی ، مستانه شدم مستانه
ای مایه شور و مستی ، تا با دل من پیوستی
دانم که به بحر هستی ، دردانه توئی دردانه
رخسار ترا مفتونم ، صحرای ترا مجنونم
هردم زلب میگونت پیمانه کشم پیمانه
تا عشق تو شد استادم ، از داروندار آزادم
با گنج غمت آبادم ، در این دل چون ویرانه
(قدسی) شده دُرد آشامت ، ته جرعه کشد از جامت
تا او شده مست نامت ، کی پا کشد از میخانه
قسم به عشق كه مولود كعبه را كشتند
شب است وكودك بغضم بهانه ميگيرد
دل غريب مرا، غم نشانه ميگيرد
شب است وطفل نگاهم نميرود در خواب
چو شمع گريد و پروانهوار، درتبوتاب
چه روي داده كه شب را فسرده ميبينم ؟
پگاه را سحر تير خورده ميبينم
كدام واقعه امشب وقوع مييابد؟
كه پلك چشم سحر ، يك نفس نميخوابد
چرا شب وسحر وصبح ، زار ميگريند ؟
ستارهها ، همه بياختيار ميگريند ؟
چرا شفق چو دلِ جام باده گلگون است ؟
نواي مرغ سحرخيز عشق ، محزون است
ستارهها زچه بر بام كوفه ميريزند ؟
سحر براي مناجات بر نميخيزند ؟
چرا زكوفه كنون بوي لاله ميشنوم؟
چرا زسيـنة محـراب ، ناله ميشنوم؟
مؤذن از چه دگر سر نميدهد آوا ؟
مگر نماز ، به مسجد نميشود برپا ؟
كدام فاجعه رخ داده در بسيط زمين؟
مگر فتاده زانگشتر زمانه نگين ؟
فلك زچيست كه اينگونه دل پريشاني ؟
زيار ما چه شود گر بلا بگرداني ؟
چه نيتّي به سر ، امشب فتاده گلچين را ؟
كه اضطراب گرفته است باغ آئين را
بگير اي فلك از مهر ، داس گلچين را
مگر خزان نكند نوبهار آئين را
كدام واقعه امشب وقوع خونين يافت ؟
كه جبرئيل ، زعرش برين به فرش شتافت
سحر ! بگوي كه دست پليد و غرقه به خون
زآستين كدامين خبيث شد بيرون ؟
صفير صاعقه ها يا نداي قَدقُتِل است ؟
كه سوز زمزمه ، پيچيده در رواق دل است
قسم به عشق ، كه مولود كعبه را كشتند
يگانه ملجأ و معبود كعبه را كشتند
زشهر كوفه همان شهر ساكت وخاموش
خروش قد قُتِل آيد زآسمان بر گوش
نواي فُزتُ به محراب عشق ، پيچيده است
عليg چو غنچه ، به رخسار مرگ خنديده است
نداي فُزتُ وَرَبَّه ، چو در فضا پيچيد
زهول حادثه بر خويش ، كوفه ميلرزيد
ميان مسجد كوفه ، منادي توحيد
به خون خويش ، به وقت پگاه درغلطيد
به كوفه چون عليg آن نور حق به حق پيوست
به عرش ، رشتة كروبيان ، زهم بگسست
خداي من ، به گل روي مصطفي(ص) سوگند
به لحظه لحظه مناجات مرتضي(ع) سوگند
قسم به لعل لب روزهدار آن دلدار
كه در پگاه به شمشير وصل كرد افطار
قسم به روزة مقبول آن عدالت ناب
كه روزه را به خُم خون شكست در محراب
قسم به فرق همايون اولين مظلوم
كه از شفاعت مولا مسازيم محروم
به (قدسي) ايمني از آفت عذاب ببخش
دلي پر از مِيِ اشراق بوتراب(ع) ببخش
بازدیدها: 1374