اي گل صد برگ بوستان ولايت
طوطي طبع من اي فرشتة اسرار
بزم بيارا ، شكر بريز زمنقار
درج كلام از عقيق معنا پرساز
بادة مضمون يكي دو ساغر بگسار
در بَرِ آئينة فصاحت بنشين
آب زسر چشمة بلاغت بردار
هلهله در دل زشور عشق بيانداز
ولوله در سر فكن ز نشئِة گفتار
روزني از دل به بينهايت واكن
تا شوي از جلوة حقيقت سرشار
در نِيِ انديشه شور زمزمه بفشان
دست خيال مرا زعاطفه بفشار
ساز كن آهنگ دلنواز عراقي
زمزمه كن ، صحبت از حجاز به پيش آر
پيش مَن عاشق از مدينه سخن گوي
چند بسوزم چو شعله در تبِ ديدار؟
چند بنالم كه دارد اين دل بيتاب ؟
فاصله با بارگاه احمد(ص)مختار
مانده به دل حسرت زيارت زهرا(س)
چند نهان تربت حبيبة دادار؟
چند جدا باشم از بقيع سعادت ؟
غربت آن آستان دهد دلم آزار
عاشق ديدار قبر چار امامم
سوختم از اشتياق ديدن دلدار
شوق تمناي پور فاطمه(س)دارم
شمع وجودم گداخت در غم آن يار
بر حسن مجتباست(ع)روي نيازم
باكرم او مرا فتاده سروكار
شافع امّت امام دوم معصوم
رهبر حقباوران و سرور احرار
بندهنوازي كه بر غريبي قبرش
بارد خونابه چشم گنبد دوّار
اي گل صدبرگ بوستان ولايت !
اي به شرف نور چشم حيدركَرّار(ع) !
اي زحديث تو مشکبو نَفَسِ صبح !
اي گل روي تو شمع خلوت اسحار !
مدح تو شيرينترين ترانة موزون
وصف تو جانماية تراوش اشعار
عشق تو آتش فكنده در رگ ايجاد
نور تو نه طاق را نموده پديدار
خال تو ديباچة كتاب كرامت
خط تو مجموعة خزائن اسرار
نقش زيباترين تغزّل هستي
نام تو سرمطلع جريدة اعصار
لالة اين دشت ، سينهچاك صفايت
نرگس اين باغ ، در فراغ تو بيمار
گلبن توحيد و گوشوارة عرشي
حلقهبهگوشت در اين چمن ، گل و گلزار
راه تو سرمشق رهروان حقيقت
رسم تو در كيش حقپرستي ، معيار
فضل تو مافوق دانش بشريّت
ناطقه پيش تو مات و لال زگفتار
مير جوانان خلد ، خوانده رسولت(ص)
كيست كه بر اين شرف ، ندارد اقرار ؟
جز تو كه ريحانة رسول(ص) خدائي
هست چه كس را چنين مقام سزاوار ؟
جز تو كه بر عرش و فرش مهتر و مولا ؟
جز تو كه بر خاص و عام سيّد و سالار ؟
عالم ناسوت را تو قبلة حاجات
مخزن لاهوت را تو گوهر شهوار
حلم تو آموزگار صبر و صداقت
علم تو در معرفت ، معلم ابرار
ريزه خور سفرة تو جود و سخاوت
طفل دبستان تو ، فتوت و ايثار
رقعة وصف ترا نباشد پايان
گر كه شود طول كهكشانها طومار
اي كه به دام محبت تو اسيرم !
بَنْدي عشق توام چو مرغ گرفتار
مرغ گرفتار خويش را مكن آزاد
بلبل خود را جدا مخواه زگلزار
آهوي خود را رها ز دامت ، مپسند
بندي خود را به دست حادثه مسپار
آب حيات مناست دانه و دامت
جنت و حور مناست آن گل رخسار
ياد توام غمگسار خلوت شبها
زانكه دل آزردهام زصحبت اغيار
پنجره بگشودهام زسينه به سويت
غوطهورم كُن شها ، به چشمة انوار
(قدسي) درمانده را ز فضل عميمت
بيبَر و بيبهره از شفاعت مگذار
بازدیدها: 49