زیان تعظيم خلق
امیر مومنان در حکمت 37 می فرمایند:
وقال عليه السلام وَقَدْ لَقِيَهُ عِنْدَ مَسِيرِهِ إِلَى الشَّامِ دَهَاقِينُ الْأَنْبَارِ،
اين سخن را امام عليه السلام زمانى بيان فرمود كه در مسير حركتش به شام كشاورزان و دهبانان شهر «انبار» با او ملاقات كردند
فَتَرَجَّلُوا لَهُ وَاشْتَدُّوا بَيْنَ يَدَيْهِ. (و به عنوان احترام) از مركب پياده شده و با سرعت پيش روى او حركت كردند (و اين مراسمى را كه نشانه خضوع فوقالعاده در برابر امراى ستمگر بود انجام دادند).
فقال عليهالسلام مَا هَذَا الَّذِي صَنَعْتُمُوهُ؟ فَقَالُوا: خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا،
امام عليه السلام فرمود: «اين چه كارى بود كه كرديد؟» عرض كردند: اين رسوم و آدابى است كه ما اميران خود را با آن بزرگ مىداريم.
فَقَالَ: وَاللَّهِ مَا يَنْتَفِعُ بِهَذَا أُمَرَاؤُكُمْ!
امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند زمامداران شما از اين عمل بهرهاى نمىبرند
وَإِنَّكُمْ لَتَشُقُّونَ عَلى أَنْفُسِكُمْ فِي دُنْيَاكُمْ،
و شما با اين كار در دنيا مشقت زياد بر خود هموار مىسازيد
وَتَشْقَوْنَ بِهِ فِي آخِرَتِكُمْ.
و در قيامت بدبخت مىشويد.
وَمَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ،
چه زيانبار است مشقتى كه به دنبال آن عقاب الهى باشد
در قرآن در سورة 67 و 68 احزاب در بارة کافران و عذاب آن ها که تقصیر را به گردن رهبران خود می اندازند می فرماید:
وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا (67) رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً (68) و [نیز] می گویند: پروردگارا! البته ما [به اختیار و انتخاب خودمان] از فرمانروایان و بزرگانِ [بی دین] خود اطاعت کردیم، در نتیجه ما را منحرف کردند «67»پروردگارا! [سهم] آنان را از عذاب دوچندان ده! و کاملاً [از رحمتت] دورشان ساز !«68»
ادامة قصار : وَأَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الْأَمَانُ مِنَ النَّارِ.
و چه پرسود است آرامشى كه با آن امان از آتش دوزخ فراهم گردد.
الْمَشَقَّةَ ، الدَّعَةَ
. «تَشُقُّونَ» از ماده «شقاء» به معناى مشقت و «تَشْقَوْنَ» از ماده شقاوت به معناى بدبختى است
و «دَعَة» همان آرامش است
در كتاب صفين بعد از اين جمله چنين آمده كه امام عليه السلام فرمود: «اين كار را ديگر تكرار نكنيد؛ فَلا تَعُودُوا لَهُ».[1].
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم: روزى امير مؤمنان به سراغ اصحابش آمد در حالى كه بر مركب سوار بود. گروهى پشت سر حضرت به راه افتادند. امام نگاهى به آنها كرد و فرمود: با من كارى داريد؟
عرض كردند: نه يا اميرالمؤمنين ولى دوست داريم همراه تو راه برويم. امام به آنها فرمود:
«انْصَرِفُوا فَإِنَّ مَشْيَ الْمَاشِي مَعَ الرَّاكِبِ مَفْسَدَةٌ لِلرَّاكِبِ وَمَذَلَّةٌ لِلْمَاشِي؛
برگرديد، زيرا راه رفتن پياده در كنار سوار موجب مفسده (غرور و خودبرتربينى) براى شخص سوار و سبب ذلت براى پياده است».
سپس امام صادق عليه السلام افزود: دفعه ديگرى باز امام سوار بود و جمعى پشت سر او پياده به راه افتادند. امام عليه السلام فرمود:
«انْصَرِفُوا فَإِنَّ خَفْقَ النِّعَالِ خَلْفَ أَعْقَابِ الرِّجَالِ مَفْسَدَةٌ لِقُلُوبِ النَّوْكَى؛
بازگرديد، زيرا صداى كفشها پشت سر انسانها موجب فساد دلهاى احمقان مىشود (بحارالانوار، ج 41، ص 55، ح 2) (نوكى جمع أنوَك بر وزن أحمق و به معناى احمق است».
امام در بخشی از خطبة 216 نیز می فرمایند : …..
وَإِنَّ مِنْ أَسْخَفِ حَالاَتِ الْوُلاَةِ عِنْدَ صَالِحِ النَّاسِ،. (بدانيد!) از بدترين و سخيفترين حالات زمامداران نزد مردم صالح اين است
أَنْ يُظَنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ، كه گمان برده شود آنها دوستدار تفاخرند
وَيُوضَعَ أَمْرُهُمْ عَلَي الْکِبْرِ, و كار آنها را بر نوعى برترىجويى حمل كنند،
وَقَدْ کَرِهْتُ أَنْ يَکُونَ جَالَ فِي ظَنِّکُمْ أَنِّي أُحِبُّ الْإِطْرَاءَ، من خوش ندارم كه اين فكر در ذهن شما جولان كند كه مدح و ستايش را دوست دارم
وَاسْتماعَ الثَّنَاءِ، و از شنيدن آن لذت مىبرم.
وَلَسْتُ ـ بِحَمْدِ اللهِ ـ کَذلِکَ، من بحمد اللّه چنين نيستم»؛
وَلَوْ کُنْتُ أُحِبُّ أَنْ يُقَالَ ذلِکَ
و به فرض كه من (به مقتضاى طبيعت بشرى) مدح و ثنا را دوست مىداشتم،
لَتَرَکْتُهُ انْحِطَاطاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ عَنْ تَنَاوُلِ آن را به جهت خضوع و تواضع در برابر خداوند سبحان ترك مىكردم.
مَا هُوَ أَحَقُّ بِهِ مِنَ الْعَظَمَةِ وَالْکِبْرِيَاءِ. همان خداوندى كه به جهت عظمت و كبرياييش از همه سزاوارتر براى ثنا و ستايش است
وَرُبَّمَا اسْتَحْلَي النَّاسُ الثَّنَاءَ بَعْدَ الْبَلاَء،«بسيار مىشود كه مردم ستودن افراد را، به جهت تلاشهايشان (در اداى حقوق) شيرين مىشمرند (ممكن است اين امر براى شما ايرادى نداشته باشد،
فَلاَ تُثْنُوا عَلَيَّ بِجَمِيلِ ثَنَاءٍ، ولى من از شما مىخواهم كه) مرا با سخنان زيباى خود نستاييد
لِإِخْرَاجِي نَفْسِي إِلَي اللهِ وَ إِلَيْکُمْ مِنَ التَّقِيَّةِ فِي حُقُوقٍ
به جهت اينكه در برابر خداوند و نزد شما از ترس مسئوليّت الهى حقوقتان را ادا كردهام
لَمْ أَفْرُغْ مِنْ أَدَائِهَا، (چرا كه) هنوز از اداى آنها به طور كامل فراغت نيافتهام
وَفَرَائِضَ لاَ بُدَّ مِنْ إِمْضائِهَا، و واجباتى كه بر عهده دارم كاملا به مرحله اجرا در نيامده است»؛
فلا تكلّموني بما تكلّم به الجبابرة، با من آنگونه كه با زمامداران ستمگر سخن گفته مىشود، سخن نگوييد
ولا تتحفّظوا منّي بما يتحفّظ به عند أهل البادرة، و آنگونه كه مردم خود را در برابر حاكمان تندخو و جبّار حفظ مىكنند محدود نسازيد
ولا تخالطوني بالمصانعة، و به طور تصنّعى و منافقانه با من رفتار نكنيد.
ولا تظنّوا بي استثقالا في حقّ قيل لي، هرگز درباره من گمان مبريد كه درباره حقى كه به من پيشنهاد مىكنيد كوتاهى كنم (يا ناراحت شوم)
ولا التماس إعظام لنفسي، و هرگز خيال نكنيد من در پى بزرگ ساختن خويشتنم،
فإنّه من استثقل الحقّ أن يقال له أو العدل أن يعرض عليه، زيرا كسى كه شنيدن حق يا پيشنهاد عدالت به او برايش سنگين باشد
كان العمل بهما أثقل عليه. عمل به آن دو، براى او سختتر و سنگينتر است،
فلا تكفّوا عن مقالة بحقّ، أو مشورة بعدل، بنابراين از گفتن سخن حقّ يا مشورت عادلانه، خوددارى نكنيد،
فإنّي لست في نفسي بفوق أن أخطيء، زيرا من (به عنوان يك انسان و نه به عنوان يك امام معصوم) خود را بالاتر از آن نمىدانم كه اشتباه كنم
ولا آمن ذلك من فعلي، و از خطا در كارهايم ايمن نيستم
إلّا أن يكفي اللّه من نفسي ما هو أملك به منّي، مگر اينكه خداوندى كه از من قادرتر است مرا از خطا حفظ كند.
در مثنوی دفتر اول از بیت ( 1849):
در بيان مضرت تعظيم خلق و انگشت نما شدن
( 1849) تن قفس شكل است تن شد خار جان
در فريب داخلان و خارجان
( 1850) اينش گويد من شوم هم راز تو
و آنش گويد نى منم انباز تو
( 1851) اينش گويد نيست چون تو در وجود
در جمال و فضل و در احسان و جود
( 1852) آنش گويد هر دو عالم آن تست
جمله جانهامان طفيل جان تست
( 1853) او چو بيند خلق را سر مست خويش
از تكبر مىرود از دست خويش
( 1854) او نداند كه هزاران را چو او
ديو افكنده ست اندر آب جو
( 1855) لطف و سالوس جهان خوش لقمهاى است
كمترش خور كان پر آتش لقمهاى است
( 1856) آتشش پنهان و ذوقش آشكار
دود او ظاهر شود پايان كار
سپس یک معیار کلی به دست می دهد برای آن متکبرانی که می گویند ما از مدح شادمان نمی شویم و آن این است که هرگاه آن ها را ذم گفته شود آیا نگران و ناراحت نمی شوند ؟پس معلوم است که از مدح شادمان می شوند:
( 1857) تو مگو آن مدح را من كى خورم
از طمع مىگويد او پى مىبرم
( 1858) مادحت گر هجو گويد بر ملا
روزها سوزد دلت ز آن سوزها
( 1859) گر چه دانى كاو ز حرمان گفت آن
كان طمع كه داشت از تو شد زيان
( 1860) آن اثر مىماندت در اندرون
در مديح اين حالتت هست آزمون
دفتر اول ( 1861) آن اثر هم روزها باقى بود
مايهى كبر و خداع جان شود
( 1862) ليك ننمايد چو شيرين است مدح
بد نمايد ز آن كه تلخ افتاد قدح
( 1863) همچو مطبوخ است و حَب كان را خورى
تا به ديرى شورش و رنج اندرى
حب: در تعبيرات پزشكى، دارويى كه بكوبند و با مايع بسرشند و بشكل دانهى گندم يا نخود و عدس و نظاير آنها بسازند. بحر الجواهر، در ذيل: حب.
( 1864) ور خورى حلوا بود ذوقش دمى
اين اثر چون آن نمىپايد همى
( 1865) چون نمىپايد همى پايد نهان
هر ضدى را تو به ضد او بدان
( 1866) چون شكر پايد نهان تاثير او
بعد حينى دمل آرد نيش جو
( 1867) نفس از بس مدحها فرعون شد
كن ذليل النفس هونا لا تسد
( 1868) تا توانى بنده شو سلطان مباش
زخم كش چون گوى شو چوگان مباش
( 1869) ور نه چون لطفت نماند وين جمال
از تو آيد آن حريفان را ملال
والسلام
[1] – به قول آیه الله مکارم در کتاب پیام امام : اسلام كه به انسانها شخصيت داده و آدمى را مسجود فرشتگان و اشرف مخلوقات مىداند و جهان را مسخر او مىشمرد، اجازه نمىدهد افراد با ايمان براى بزرگداشت امرا تن به كارهاى ذليلانه بدهند. به يقين اگر به جاى على عليه السلام معاويه بود آنها را به اين كار تشويق مىكرد ولى امام به آنها هشدار داد و به سه دليل آنان را بر حذر داشت.
نخست اينكه امرا هيچگونه نفع عاقلانهاى از اين كار نمىبرند، بلكه ممكن است باعث غرور و كبر آنها شود و شخصيت خود را گم كنند.
ديگر اينكه زحمت فوق العادهاى بر دوش تودههاى مردم مىافتد و گاه ممكن است در چنين شرايطى افرادى ضعيف زير دست و پا بمانند.
سوم اينكه اين عمل ناصالح مايه گرفتارى در آخرت مىشود، زيرا نوعى شرك محسوب مىشود.
به عكس، اگر آنها به احترامات معقول قناعت كنند و به جاى اين مشقت، آرامش را براى خود بپذيرند، آرامشى كه امان از آتش دوزخ را نيز به همراه دارد،
هم امرا گرفتار كبر و غرور نمىشوند و هم مردم مشقت توأم با ذلت را نمىبينند و هم در آخرت سربلند خواهند بود
بايد توجه داشت كه هدف از اين سخنان اين نيست كه مردم، بزرگان را احترام نكنند، بلكه منظور اين است كه احتراماتى كه نسبت به شاهان و مانند آنها داشتند و نشانه ذلت و بدبختى احترامكنندگان بوده و مايه غرور و نخوت احترام شوندگان ترك شود.
نكته روايت «نصر بن مزاحم»
از آنچه «نصر بن مزاحم» در كتاب صفين آورده استفاده مىشود كه دهقانهاى شهر انبار علاوه بر اين كار اسبها و غذاهاى خوب براى امام و لشكريان و علف بسيار براى مركبهاى آنها را به عنوان هديه آورده بودند و امام افزون بر اينكه مراسم ذلتبار آنها را تخطئه كرد افزود: اما اين چهارپايانى كه آوردهايد ما مىپذيريم؛ ولى به عنوان خراجتان قبول مىكنيم و غذاهايى را هم كه آوردهايد در صورتى مىپذيريم كه قيمت آن را از ما بگيريد. (صفين، ص 144.)
البته پذيرفتن هديه مسلمان نه تنها عيب نيست، بلكه سنتى است و حتى در روايات گفته شده كه از پذيرش هديه برادران مسلمان خوددارى نكنيد، ولى هدف امام اين بوده كه اين سنت نادرست را بشكند كه براى در امان ماندن از شر امرا براى آنان هدايايى مىبردند و روشن سازد كه حكومت اسلامى همچون حكومت سلاطين جبار نيست
بازدیدها: 66