مقام بیخودی راست روان
و وحدت محبوب و محب
یک ویژگی دیگر ذاتی که در راست روان هست مقام بیخودی و وحدت محبوب و محب است که اینان در اثر اطاعت و تبعیت به مقامی می رسند که با حضرت حق یکی می شوند و همة لوازم امکانی از آن ها ساقط می شود مگر آن که اینان عبد اند و او معبود
در زیارت رجبیه در بارة امامان معصوم این جمله را می خوانیم: أسألك بما نطق فيهم من مشيتك ، فجعلتهم معادن لكلماتك وأركانا لتوحيدك وآياتك ، ومقاماتك ، التي لا تعطيل لها ، في كل مكان يعرفك بها من عرفك ، لا فرق بينك وبينها ، إلا أنهم عبادك وخلقك فرقی بین تو و بین اینها نیست غیر از اینکه اینها بنده تو هستند.
و این مقام معیت آنان با خداوند در مقام نوری است:
در (سوره البقره) آیة 57 ص 8 :…..وَ مَا ظَلَمُونَا وَ لَاكِن كاَنُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ
… و اين نياكان شما بما ستم نكردند بلكه بخودشان ستم مىكردند
ذیل این آیه در تفسیر برهان به نقل از کتاب کافی ج 1 ص 360 ح 91 ، از امام علی علیه السلام روایتی آمده است که
فرمودند : خداوند دست نایافتنی تر از آن است که به او ستم شود یا به خود نسبت ستم دهد اما او ما امامان علیهم السلام را با خود یکی دانست و ستم بر ما را ستم به خود و ولایت ما را ولایت خود بر شمرد
مولانا در این بارة در دفتر دوم در ادامة داستان آن باز که در لانة جغدان افتاد می فرماید:
( 1170) من نيم جنس شهنشه دور از او
ليك دارم در تجلّى نور از او
( 1171) نيست جنسيّت ز روى شكل و ذات
آب جنس خاك آمد در نبات
( 1172) باد جنس آتش آمد در قِوام
طبع را جنس آمده است آخر مُدام
( 1173) جنس ما چون نيست جنس شاه ما
ماى ما شد بهر ماى او فنا
( 1174) چون فنا شد ماى ما او ماند فرد
پيش پاى اسب او گردم چو گرد
( 1175) خاك شد جان و نشانيهاى او
هست بر خاكش نشان پاى او
در باره تبعیت از پیامبر و آل او می فرماید:
( 1176) خاك پايش شو براى اين نشان
تا شوى تاج سر گردن كشان
( 1177) تا كه نفريبد شما را شكل من
نُقلِ من نوشيد، پيش از نَقلِ من
( 1178) اى بسا كس را كه صورت راه زد
قصد صورت كرد و بر اللَّه زد
در ادامه چند مثال در باره معیت حق با اولیا می آورد:
( 1179) آخر اين جان با بدن پيوسته است
هيچ اين جان با بدن مانند هست
( 1180) تاب نور چشم با پيه است جفت
نور دل در قطره خونى نهفت
دفتر دوم
( 1181) شادى اندر گُرده و غم در جگر
عقل چون شمعى درون مغز سر
( 1182) اين تعلّقها نه بىكيف است و چون
عقلها در دانش چونى زبون
( 1183) جان كُل با جان جزو آسيب كرد
جان از او دُرّى ستد در جيب كرد
( 1184) همچو مريم جان از آن آسيب جيب
حامله شد از مسيحِ دل فريب
( 1185) آن مسيحى نه كه بر خشك و تر است
آن مسيحى كز مساحت برتر است
( 1186) پس ز جان جان چو حامل گشت جان
از چنين جانى شود حامل جهان
( 1187) پس جهان زايد جهانى ديگرى
اين حَشَر را وانمايد محشرى
( 1188) تا قيامت گر بگويم بِشمرم
من ز شرح اين قيامت قاصرم
( 1189) اين سخنها خود به معنى يا ربى است
حرفها دام دم شيرين لبى است
( 1190) چون كند تقصير؟ پس چون تن زند
چون كه لبَّيكش به يا رب مىرسد
( 1191) هست لبّيكى كه نتوانى شنيد
ليك سر تا پاى بتوانى چشيد
سپس در دفتر اول اثر این معیت با محبوب را عاشقانه چنین بیان می کند:
دفتر اول( 1811) باده در جوشش گداى جوش ماست
چرخ در گردش گداى هوش ماست
( 1812) باده از ما مست شد، نى ما از او
قالب از ما هست شد نى ما از او
( 1813) ما چو زنبوريم و قالبها چو موم
خانه خانه كرده قالب را چو موم
والسلام
بازدیدها: 17