انسان، شهروند دو جهان است
جسم دارد وبا جان میزید
جانِ گروهی_ در زیست جهان خود
با ذکر الهی و عالم قیامت و انوار الهی ارتباط دارند
انسان، شهروند دو جهان است
چون جسم دارد شهروند جهان طبیعت و ماده می باشد و چون دارای روح است شهروند جهان برین و ماوراء نیز هست
و جسم او از عالم طبیعت گرفته شده و از آن رشد می پذیرد،
غذا می گیرد و با نباتات در این بخش هماهنگ است
و روح او از جهان برین آمده و تغذیه می کند
عالمی که کاملا با این عالم تفاوت ماهوی دارد
روح انسان مدیریت جسم را برعهده دارد
و همة اعضای او را به حرکت در می آورد
بدون روح ،جسم بی حرکت و بی درک و بی شعور در کنجی خزیده است
به عنوان مثال شب که انسان به خواب می رود جسم او به وسیلة جان حیوانی[1]
و جان نباتی در بستر به سر می برد
ولی روح او با تعلق به جسم ،
آزاد در عالم دیگری سیر می کند
فرق روح ایمانی در مومن و روح حیوانی و نباتی در کافر در این است که
روح مومن چون از یاد خدا تغذیه می شود وصل به عالم انوار خداوندی است
ولی روح کافر تنها در مرحلة درک کلیات عقلی و نه ایمانی به سر می برد و تمام استنتاج های او در بستر عقل جزئی خلاصه می شود
او از بهره های معرفتی محروم است و زندگی انسانی او حول محور جهان بینی محدود به عالم طبیعت خلاصه می شود
در صورتی که روح مومن با ارتباط به عالم وحی ، با روح اولیا و انبیای الهی از یک سرچشمة برین آب می نوشد
مولانا در ابیات 425تا 466 این موضوعات را بررسی می کند :
مثال برای فهم جسم و جان:
(425)
شب به هر خانه چراغى مىنهند
تا به نور آن ز ظلمت مىرهند
(426)
آن چراغ اين تن بود نورش چو جان
هست محتاج فتيل و اين و آن
(427)
آن چراغ شش فتيله اين حواس
جملگى بر خواب و خور دارد اساس
چراغ شش فتيله: كنايت از پنچ حس و حس مشترك.
(428)
بىخور و بىخواب نزيد نيم دم
با خور و با خواب نزيد نيز هم
معنی:شب هنگام در هر خانه ای چراغی روشن می کنند تا به واسطۀ نورآن از تاریکی رها شوند
جسم انسان مانند چراغ و روح حیوانی او مانند نور است که به فتیله و روغن و. ..احتیاج دارد
پنج حس و حسّ مشترک، شش فتیلۀ این چراغ تن هستند که قوت آن ها را خوردن و خوابیدن تأمین می کند
همۀ آن حواس بدون خواب و خور نیم نفس هم نمی توانند حیات داشته باشند
(429)
بىفتيل و روغنش نبود بقا
با فتيل و روغن او هم بىوفا
معنی : طبیعت چراغ تن انسان این است که بدون فتیله و روغن خاموش می شود و با فتیله و روغن هم، دوام همیشگی ندارد
علت فانی شدنش ؟:
(430)
ز آن كه نور علّتىاش مرگ جوست
چون زيد كه روز روشن ، مرگ اوست
معنی : نور تن چون با اسباب و علل مادّی روشن است و آن اسباب و علل خود طبیعتاً در پی زوال است پس هنگامی که روز روشن فرا رسد مرگ او هم فرا می رسد
اَغنَی الصَّباحُ عَنِ المِصباح «صبحگاه از چراغ بی نیاز است»
نور علتى: نورى كه از روغن و فتيله پديد آمده، نورى كه علت مادى دارد. روز روشن…: چون روز شود آن چراغ نورى ندهد.
نسبت جان انسان با نور جانان و نور قیامت:
(431)
جمله حسهاى بشر هم، بىبقاست
ز آن كه پيش نور روزِ حشر، لاست
معنی : جملگی حواس انسان بی دوام است زیرا در مقابل نور روز حشر فنا می شوند[2]
نور حس در برابر نور قیامت رنگ می بازد:
(432)
نور حسّ و جان بابايان ما
نيست كلّى فانى و لا چون گيا
به عنوان مثال:
(433)
ليك مانند ستاره و ماهتاب
جمله محوند از شعاع آفتاب
معنی: نور حواس و روح اجداد ما مثل آن گیاهی نیست که روزی سبز می شود و بعد کاملا از بین می رود و کاملاً فانی می شود
این حواس و روح ها مانند نورماه و ستاره اند که مغلوب تابش خورشید می شوند و ظاهراً محو می شوند [3]
مثال برای جانی که غرق نور خداوندی و یاد او می شود:
(434)
آن چنان كه سوز و درد زخم كيك
محو گردد چون در آيد مار اليك
اليك: به سوى تو.
معنی :سوز و زخم و درد نیش حشرةکک در اثر هیبت حملۀ مار وقتی به سوی تو می آید محو می شود ولی از بین نمی رود
مثال دیگر برای یاد خداوند:
(435)
آن چنان كه عور، اندر آب، جست
تا در آب از زخمِ زنبوران، برست
(436)
مىكند زنبور، بر بالا طواف
چون بر آرد سر، ندارندش معاف
طواف: گرد گرديدن
(437)
آب ذكر حقّ و زنبور اين زمان
هست ياد آن فلانه و آن فلان
معنی :هرگاه برهنه ای به ميان آب پرید، در آب از زخم نيش زنبورها ايمن مىگردد
و حال آن که زنبور ها بر سر آب پرواز می کنند و هرگاه او سر از آب بيرون کند سر او را از نيش زدن معاف نمی دانند
آب، ياد خداوند و زنبوران ياد فلان و بهمان است که موجب آزار روح می شود «ياد دنيا و آنچه وابسته به دنياست، چون آن زنبوران است و ياد خدا آبى كه وى را از گزند باز مىدارد.»
انسان غافل :
(438)
دم بخور در آب ذكر و صبر كن
تا رهى از فكر و وسواس كهن
دم خوردن: در فرهنگها به معنى فريفته شدن، نفس راست كردن. آسوده شدن آمده است كه جز معنى اول، ديگر معناها در لغت نامه شاهدى ندارد. اين ظاهراً به معنى فرو رفتن و خود را مشغول ساختن است
معنی : در ميان آبِ ذكر خدا نَفَس را در سينه حبس کن و بر سختی آن بساز تا از افكار پليد و پوسیدۀ نیاکان و نفس رهايى يابى «وسوسه ها در اثر گذشت زمان در نفس نهادینه می شوند و کهنه می گردند) (رعد، 28، ص 252كه مىفرمايد: أَلا بِذِكْرِ اَللَّهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ يعنى آگاه باش كه دلها با ياد خدا اطمينان مىيابند»
اثر یاد خداوند در روح انسان :
(439)
بعد از آن تو طبع آن آب صفا
خود بگيرى جملگى سر تا به پا[4]
(440)
آن چنانك از آب، آن زنبور شر
مىگريزد از تو هم گيرد حذر
(441)
بعد از آن خواهى تو دور از آب باش
كه به سِرّ، هم طبعِ آبى خواجه تاش
معنی : بعد از آنی که به یاد خدا خو گرفتی همۀ وجود تو رنگ زلال آن را خواهد گرفت
و مانند آن زنبور که از آب مىگريزد از تو نيز دور مىشود
اگر طبع آب ذکر را گرفتی در تو خاصیّتی پدید می آید که زنبوران وسواس از تو دور می شوند اگرچه تو دور از آب ذکر ظاهری باشی
«پس بايد چنان در ياد خدا غوطه خورى كه وسوسههاى نفسانى را بر تو دستى نباشدوخود آبى شوى كه زنبور از تو بگريزد، ديو نفس به تو زيان نرساند بلكه به فرمان تو در آيد.»
در اینجا نقبی میزند به روح فانی شدگان و مقام فنا:
(442)
پس كسانى كز جهان بگذشتهاند
لا نيند و در صفات آغشتهاند
لا نبودن: نيست نشدن، نابود نگشتن. آغشته بودن در صفات: محو شدن در صفات حضرت حق
(443)
در صفات حق صفات جمله شان
همچو اختر پيش آن خور بىنشان
معنی :کسانی که دنیا را رها کرده اند فانی نشده اند بلکه در آفتاب صفات الهی، دیگر نور مختصر وجودی آنها محو شده است و صفات بشری و ویژگی های انسانی آن ها مانند نور ستارگان که در آفتاب محو می شود دیگر بی نشان می شوند
در سورۀ یس، 32،(وَ إِنْ كُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ):
(444)
گر ز قرآن نقل خواهى اى حَرون
خوان جَمِيعٌ هُم لَدَينَا مُحضَرُون
حرون: سركش. جَمِيعٌ لَدَينا مُحضَرُون: گرفته از قرآن كريم است: (يس، 53)إِنْ كانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ نيست [رستاخيز] جز يك بانگ، پس ناگهان همگان نزد ما آمادهاند
معنی : در روز قیامت همۀ انسان ها با ویژگی هایشان نزد ما حاضر می شوند
«شد حواس و نطق بابايان ما / محو نور دانش سلطان ما/ حسها و عقلهاشان در درون / موج در موج لدينا محضرون3672- 3671، 1»
(445)
مُحضَرُون معدوم نبود نيك بين
تا بقاى روحها دانى يقين
(446)
روحِ محجوب از بقا، بس در عذاب
روحِ واصل در بقا پاك از حجاب
معنی :نکته ای که در آیه هست این است که محضرون به معنی حضور در پیشگاه الهی است پس ارواح باقى هستند و فانی نمی شوند
ولی فرق هست مابین روح خوبان و مؤمنان با روح کافران، رو ح کافران چون از بقای الهی در حجاب است در عذاب به سر می برد و این عذاب بُعد است و بالعکس روح پاکان چون به بقاء الهی واصل شده است از هرگونه حجابِ بُعد پاک است
در روح حیوانی وحدت وجود ندارد:
(447)
زين چراغ حسّ حيوان المراد
گفتمت هان تا نجويى اتّحاد
المراد: القصه.
معنی :همۀ این مَثَل ها را گفتم تا هیچ گاه در روح حیوانی افراد کافر به دنبال اتّحاد و یگانگی نباشی
وحدت روح ایمانی با عالم اعلا:
(448)
روحِ خود را متّصل كن اى فلان
زود با ارواحِ قُدس سالكان
وقت را تلف نکن و روح خود را به ارواح مقدس سالكان راه حق متصل كن«وَتَصیرَ اَرواحُنا مُعَلَّقَهً بِعِزِّ قُدسِکَ: تا ارواح ما به مقام بلند قدس تو بپیوندد «مناجات شعبانیه»»
(449)
صد چراغت ار مُرند ار بيستند
پس جدااند و يگانه نيستند
صد چراغ: استعارت از روح حيوانى. (در روح حيوانى اتحاد نيست). ار مرند ار بيستند: اگر نابود شوند و اگر زنده باشند.
معنی : و بدان که اگر در مر حلۀ روح حیوانی هستی اگر صد چراغ هم از قوای کارآمد داری باز هم در بیگانگی به سر می بری
(450)
ز آن همه جنگند اين اصحابِ ما
جنگ كس نشنيد اندر انبيا
اصحاب ما: كنايت از مردم دنيا.
معنی : سبب نزاع اینان همین است که در مرحلۀ روح حیوانی به سر می برند در صورتی که انبیای الهی همیشه با هم اند و هیچ گاه کسی شاهد جنگ آنان نبوده است
فرق روح انبیاء ،با راه نیافتگان به حقیقت:
(451)
ز آن كه نور انبيا خورشيد بود
نورِ حسّ ما چراغ و شمع و دود
معنی :آنان چون خورشیدند و دیگران که تنها دارای نور حسّی هستند چون چراغ و شمع و دود می باشند ناپایدار و بی ثبات
ویژگی نور حسی:
(452)
يك بميرد يك بماند تا به روز
يك بود پژمرده ديگر با فُروز
نور حسی مانند نور شمع است که بعضی تا صبح دوام ندارند و بعضی تا صبح دوام دارند و بعضی زود می پژمرند و بعضی نورشان بادوام است مانند: ضعف بعضی از حواس در پیری
ویژگی روح حیوانی:
(453)
جان حيوانى بود حىّ از غذی
هم بميرد او به هر نيك و بدى
غذا: بايد ممال (غذى) خوانده شود. نيك و بد: كنايت از حادثهها، اتفاقهاى گونه گون
معنی : جان حیوانی زنده به طعام است و بالاخره چه در خوشی و چه در ناخوشی روزی عمرش به پایان می رسد
(454)
گر بميرد اين چراغ و طى شود
خانة همسايه ،مظلم كى شود
خانه همسايه: استعارت از جسمى ديگر كه با روح حيوانى زنده است. (مردن يكى در ديگرى اثر نمىگذارد)
(455)
نور آن خانه، چوبى اين هم به پاست
پس چراغ حسّ هر خانه، جداست
(456)
اين مثال جان حيوانى بود
نه مثال جان ربّانى بود
معنی :اگر روزی چراغ روح حیوانی خاموش گردد هیچ گاه خانۀ همسایۀ تن او تاریک نمی شود یعنی با مردن یک حیوان حیوان دیگری نمی میرد و این دلیل بر جدایی این دو روح است
از آن جهت که نور خانۀ همسايۀ تن این حیوان با خاموش شدن چراغ خانۀ تن او روشن می ماند پس نتیجه می گیریم که چراغ هر حس خانهاى نیز از حس دیگر جداست و همان طور که در بیت 452 گفته شد این ها با هم يكى نيستند
همۀ این مثال هایی که گفته آمد دربارۀ جان حيوانى است و مثال جان ربّانى چیز دیگری است
مثال برای روح انسانی:
(457)
باز از هندوى شب، چون ماه زاد
در سر هر روزنى_ نورى فتاد
هندوى شب: اضافه مشبه به بمشبه. از هندوى شب ماه زادن: روح انسانى در قالب تيره تن پديد گشتن. [5]
معنی : وقتى از دل هندوی شب ماهتاب روح انسانی زاییده می شود بر هر پنجره و روزنهاى از تن مؤمنان نوری تجلّی می کند
(458)
نور آن صد خانه را تو يك شُمَر
كه نماند نور اين بىآن دگر
معنی : در اين مرحله، نور همۀ خانهها یک نور بیشتر نیست و اگر از خانه ای نور رفت از دیگر خانه ها نیز می رود
به عنوان مثال:
(459)
تا بود خورشيد تابان، بر افق
هست در هر خانه، نور او قُنق
(460)
باز چون خورشيد جان آفل شود
نور جمله خانهها زايل شود
قنق: (تركى) مهمان
معنی :تا وقتی که خورشید در افق نور افشانى مىكند در هر خانه ای نور او مهمان است
و به هنگام غروب، نوراز تمام خانهها رخت بر می بندد
فرق میان مِثل و مثال:
(461)
اين مثال نور آمد مثل نى
مر تو را هادى عدو را ره زنى
معنی : اين مثال ها مِثل نیست و این برای آن است كه تو را هدایت کند و راهزن شود دشمنی را که نمی خواهد حقیقت را قبول کند «بقره، 26، ص5: ما ذا أَرادَ اَللَّهُ بِهذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً: خدا از اين مثال چه خواست كه بسيارى را بدان گمراه مىكند و بسيارى را راه نمايد.»
مثال کافران:
(462)
بر مثال عنكبوت آن زشت خو
پردههاى گنده را بر بافد او
(463)
از لعاب خويش، پردة نور كرد
ديدة ادراك خود را كور كرد
لعاب: استعارت از سفسطههاى فيلسوفانه
معنی :حال دشمن زشت خو مانند عنکبوت است که پرده های تو در توی ظلمت برای قبول نکردن حقیقت به دور خود می تند
او از لعاب دهان خویش در برابر نور، پرده كشيده و در نتیجه چشم ادراك خود را كور كرده است و نور الهی درون را در پردة وهم تاریک خود و سفسطهها ی بی اساس پوشانده است
مثال برای راهیابی به صراط مستقیم: صراط مستقیم در حکم گردن اسب است و راه باطل در حکم پای اسب
برای سوار شدن باید گردن اسب را گرفت ، اگر پایش را گرفتی لگد می خوری:
(464)
گردن اسب ار بگيرد، بر خورد
ور بگيرد پاش، بستاند لگد
بر خوردن: بهره بردن
(465)
كم نشين بر اسب توسن بىلگام
عقل و دين را پيشوا كن و السلام
بر اسب توسن بىلگام نشستن: استعارت از جست و جو براى رسيدن به حقيقت با انديشه كوتاه بدون راهنمايى گرفتن از راهنماى كامل
معنی : او اگر گردن اسب را بگیرد می تواند بر پشت او نشیند ولی چنانچه پاهای او را بگیرد از او لگد می خورد مراد از گردن اسب این است که از راه عقل و شرع باید به حقیقت رسید و مراد از پای او اوهام پوچ و ظلمت های نفسانی و دنیایی است که باید ترک آن کرد
بر پشت اسب سركش بىلگام منشین و عقل و دين را پيشواى خود ساز
یکی دیگر از راه های موفقیت ریاضت نفس:
(466)
اندر اين آهنگ منگر سست و پست
كاندرين ره صبر و شِقّ اَنفس است
آهنگ: قصد، كنايت از بيان مطلب.
معنی :سخن مرا به پستی و سستی نگاه مکن زیرا رسیدن به حقیقت نیازمند بردبارى و تحمل رنج و مشقت است «نحل، 7، ص267: وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلى بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بالِغِيهِ إِلاَّ بِشِقِّ اَلْأَنْفُسِ و بر مىگيرد بارهاى شما را به شهرى كه نتوانيد بدان برسيد جز به رنج و سختى [خويش].
والسلام
[1] – جان حیوانی جانی است که دارای احساس و درک وهمی و خیالی است و هیچ درک عقلی ندارد
[2] – حواس با نيرويى كه از قوت جسمانى مىگيرند پايدار است و چون مرگ رسيد اين حسها از كار مىافتد.) (إِلىَ اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ(آل عمران، 109، ص64) إِلىَ اللَّهِ الْمَصِيرُ(فاطر، 18، ص436)مَنْ ماتَ فَقَدْ قامَتْ قِيامَتُهُ (بحارالانوار،، ج 58، ص7.)
هر آنچه گردد اندر حشر پيدا / ز تو در نزع مىگردد هويدا
(گلشن راز) »
روز حشر: روز رستاخيز. در آن روز حجابها از ميان مىرود و حقيقت آشكار مىشود. لا: نيست، نابود
[3] – آدمى تنها جان حيوانى نيست كه چون گياه با مرگ نابود شود، بلكه ارواح آدميان در عالم لَدَينا مُحضَرون باقى است ليكن محو تجلّى حضرت حق است)
(تا آدمى با اين حواس به كار مشغول است از آثار آن حواس آگاهى ندارد
[4] – بقره، 138، ص21: صِبغَهَ اللهِ وَمَن اَحسَنُ مِنَ اللهِ صِبغَه،این رنگ خداست و رنگ چه کسی از رنگ خدا بهتر است
[5] – روایاتی مانند: اَوَّلُ ماخَلَقَ الله نوری بحارالانوار، ج15، ص24،روایت44 و آیة …خَلَقَکُم مِن نَفسٍ واحِدَه(اعراف، 189، ص175)، و در زیارت جامعه کبیره خَلَقَکُمُ اللهَ اَنواراً فَجَعَلَکُم بِعَرشِهِ مُحدِقین، و روایت شیعَتُنا خُلِقوا مِن فاضِلِ طینَتِنا، در راستای معنای همین بیت است)»
بازدیدها: 91