همت در مثنوی
همت در مثنوی و زبان آیات و روایات با شواهدی از دیوان حافظ:
به فرمودة قرآن ،افراد با همت میخواهند که به افزونی های نزد خداوند دست یابند:
«وَلَدَيْنا مَزيدٌ» : (و نزد ما افزونِ ]بر آن[ است.) ق: 35.
«فى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليکٍ مُقْتَدرٍ» : (در جايگاه صدق و راستى، نزد پادشاه توانا و مقتدر.)
قمر: 55.
استقامت در راه کسب از قرآن:
«إنَّ الَّذينَ قالُوا: رَبُّنا اللّهُ، ثُمَّ اسْتقامُوا، تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ المَلائِكَةُ: أَلّا تَخافُوا، وَلا تَحْزَنُوا، وَأبُشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ : (همانا آنان كه گفتند : پروردگار ما خداست سپس ]بر گفتار خويش[ پايدار ماندند، فرشتگان بر ايشان فرو آمده و ]مىگويند :[ كه هرگز ترس و غم و اندوهى نداشته باشيد و شما را بشارت باد به بهشتى كه وعده داده مىشديد.) فصلت: 30.
حکمت 47 نهج البلاغه:
امام عليه السلام فرمود:
قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ،…….
ارزش هر كس به اندازه همت او
در غررالحكم، ح 10271..«ما رَفَعَ أمْرَءٌ كَهِمَّتِهِ وَ لا وَضَعَهُ كَشَهْوَتِهِ؛
هيچ چيز انسان را به مانند همت او بلندمقام نمىكند و هيچ چيز، او را مانند شهوتش پست نمىسازد»
پس شهوت ضد همت است
چون شهوت سر در آخور خود خواهی و خود پرستی و خود شیفتگی در می آورد
ولی همت از انسان یک ایثار آفرین جبهه های مر د و مردانگی می سازد[1]
بازتاب همت انسان در کارهای او است:
اول : در دعا و گریه خالصانه
دوم :در سعی و تلاش صادقانه
سوم : در ترک معصیت تائبانه
چهارم: در اطاعت و تبعیت مشتاقانه
پنجم : در کسب فضائل اخلاقی عارفانه
ششم: در رفع رذائل اخلاقی ابلهانه
هفتم : در کسب عدالت حکیمانه که سبب تعدیل قوای باطنی می گردد [2]
از مثنوی در بارة همت:
مولانا در داستان لیلی و مجنون و بوسیدن مجنون سگ کوی لیلی را حتی آن سگ را با همت می داند:
***نواختن مجنون آن سگ را که مقیم
کوی لیلی بود
(567) همچو مجنون كو سگى را مىنواخت
بوسهاش مىداد و پيشش مىگداخت
(568) گِردِ او مىگشت خاضع در طواف
هم جُلابِ شكّرش مىداد صاف
(569) بو الفضولى گفت اى مجنونِ خام
اين چه شيداست اين كه مىآرى مُدام
(570) پوز سگ دائم پليدى مىخورد
مقعد خود را به لب مىاُسترد
( 571) عيبهاى سگ بسى او بر شمرد
عيب دان از غيب دان بويى نبرد
( 572) گفت مجنون تو همه نقشى و تن
اندر آ و بنگرش از چشم من
(573) كين طلسم بسته مولى است اين
پاسبان كوچه ليلى است اين
(574) همتش بين و دل و جان و شناخت
كو كجا بگزيد و مسكن گاه ساخت
(575) او سگ فرّخ رخِ كهف من است
بلكه او هم درد و هم لَهفِ من است
نصیحت مولانا به افراد باهمت که به کمتر از عشق خداوندی تن در ندهند:
در دفترسوم :
( 1435) غرقة نورى كه او لَم يُولَد است
لَم يَلِد لَم يُولَد آنِ ايزد است
( 1436) رُو چنين عشقى بجو گر زندهاى
ور نه وقتِ مُختلف را بندهاى
(1437)منگر اندر نقش زشت و خوب خويش
بنگر اندر عشق و در مطلوب خويش
( 1438) منگر آن كه تو حقيرى يا ضعيف
بنگر اندر همّت خود، اى شريف
( 1439) تو به هر حالى كه باشى مىطلب
آب مىجو دائما، اى خشك لب
در بارة حسام الدین و همت والای او که مثنوی را به اوج دانش و فرهنگ و عقلانیت برد می فرماید:
در دفتر چهارم:
( 1) اى ضياءالْحَق، حُسامالدّين تویى
كه گذشت از مَه به نورت مثنوى
( 2) همّتِ عالىِّ تو اى مُرتَجا
مىكَشَد اين را، خدا داند كجا
( 3) گَردنِ اين مثنوى را بستهاى
مىكَشى آن سوى كه دانستهاى
( 4) مثنوى پويان،كَشَندة ناپديد
ناپديد از جاهلى كِش نيست ديد
با دمِ عالی همتان میوه در دهان شیرین می شود در داستان آن زاهد در کوهستان:
در دفتر چهارم:
( 681) كه خدا شيرين بكرد آن ميوه را
در دهانِ تو به همّتهاىِ ما
وصف عارفان با همت:
در دفتر چهارم:
( 1764) حمدِ عارف مر خدا را راست است
كه گَواهِ حمدِ او شد پا و دست
( 1765) از چَهِ تاريكِ جسمش، بركشيد
وز تَكِ زندانِ دنيااَش خريد
( 1766) اطلسِ تَقْوی و نورِ مُؤتَلِف
آيتِ حمدست او را بر كَتِف
( 1767) وارهيده از جهانِ عاريه
ساكنِ گلزار و عَيْنٌ جَارِيَه
( 1768) بر سَريرِ سِرِّ عالیهمّتش
مجلس و جا و مقام و رُتبتش
( 1769) مَقْعَدِ صِدقِى كه صدّيقان در او
جمله سرسبزند و شاد و تازهرُو
( 1770) حمدشان چون حمدِ گلشن از بهار
صد نشانی دارد و صد گير و دار
با همتان صیقل دل می کنند و هرچه بیشتر دعا و سعی دارند بیشتر مصفا می شوند:
در دفترچهارم :
( 2909) هر كسى اندازة روشندلى
غيب را بيند به قدرِ صَيْقَلى
( 2910) هر كه صَيقل بيش كرد، او بيش ديد
بيشتر آمد بر او صورت پديد
( 2911) گر تو گويى كآن صفا فضلِ خداست
نيز اين توفيقِ صيقل زآن عطاست
( 2912) قدر همّت باشد آن جهد و دعا
لَيْسَ لِلإنسانِ اِلاَّ مَا سَعَى
( 2913) واهبِ همّت، خداوند است و بس
همّتِ شاهى ندارد هيچ خَس
( 2914) نيست تخصيصِ خدا كس را به كار
مانعِ طَوع و مراد و اختيار
در داستان آن سبطی که آن قبطی را مورد عنایت قرار داد به مدد حضرت موسی ع:
در دفترچهارم از قول آن قبطی:
( 3514) آنكه جوی و چشمهها را آب داد
چشمهای در اندرونِ من گشاد
( 3515) اين جگر كه بود گرم و آبْخوار
گشت پيشِ همّتِ او آب، خوار
( 3516) كافِ كافی آمد او بهرِ عِباد
صدقِ وعدة كَهيعَصَ
با همتان به کرم الهی پای بندند و می دانند که هرچه همتشان عالی باشد بیشتر از دوست عنایت می بینند:
پنجم( 1755) هر گرسنه عاقبت قوتى بيافت
آفتاب دولتى بر وى بتافت
( 1756) ضيفِ با همّت چو ز آشى كَم خورد
صاحب خوان آش بهتر آورد
( 1757) جز كه صاحب خوان درويشى لئيم
ظنّ بَد كم بَر به رزّاق كريم
همت مانند آن کیمیا ئی است که مس وجود آدمی را زر می کند:
در دفتر پنجم:
( 490) من غلام آن كه نفروشد وجود
جز بد آن سلطان با اِفضال وجود
( 491) چون بگريد آسمان گريان شود
چون بنالد چرخ يا رب خوان شود
( 492) من غلام آن مس همّت پرست
كو به غير كيميا نارد شكست
( 493) دست اشكسته بر آور در دعا
سوى اشكسته پَرد فضل خدا
در داستان ایاز و محمود، اشاره به این که باهمتان کتمان اسرار می کنند:
در دفتر پنجم:
( 2055) پيشِ با همّت بود اسرار جان
از خسان محفوظ تر از لعل كان
( 2056) زر به از جان است پيش ابلهان
زر نثار جان بود نزد شهان
در بارة همت بلند و تلاش برای به دست آوردنش که ویژة انسان است:
در دفترششم
(134)مرغ با پَر مىپرد تا آشيان
پَرِّ مردم همّت است اى مردمان
(135)عاشقى كآلوده شد در خير و شر
خير و شر منگر، تو در همّت نگر
(136)باز، اگر باشد سپيد و بىنظير
چون كه صيدش موش باشد شد حقير
(137)ور بود جُغدى و ميلِ او به شاه
او سرِ باز است، منگر در كلاه
(138)آدمى بر قدّ يك طشتِ خمير
بر فزود از آسمان و از اثير
(139)هيچ كَرَّمْنا شنيد اين آسمان؟
كه شنيد اين آدمىِّ پُر غمان
در داستان خریدن بلال توسط رسول خدا ص در اثر بخشی دیدار آن حضرت می فرماید:
در دفترششم:
(1083)چون ترا ديدم، بديدم خويش را
آفرين آن آينهى خوش كيش را
(1084)چون ترا ديدم، مُحالم حال شد
جانِ من مُستغرقِ اِجلال شد
(1085)چون ترا ديدم، خود اى روحَ البِلاد
مِهرِ اين خورشيد از چشمم فتاد
(1086)گشت عالى همّت از تو چشمِ من
جز به خوارى ننگرد اندر چمن
(1087)نور جُستم، خود بديدم نورِ نور
حوُر جُستم، خود بديدم رَشكِ حُور
(1088)يُوسُفى جُستم لطيف و سيم تن
يُوسُفِستانى بديدم در تو من
(1089)در پىِ جنّت بُدم در جُستجو
جنّتى بنمود از هر جُزوِ تو
در بارة همت عالی :
در دفترششم
(1126)حَبَّذا اَسبانِ رامِ پيش رَو
نه سِپَس رَو، نه حرونى را گِرو
(1127)گَرم رَو، چون جسمِ موساىِ كليم
تا به بَحرَينَش چو پهناىِ گليم
(1128)هست هفصد ساله راهِ آن حُقُب
كه بكرد او عزم در سَيرانِ حُب
(1129)همّتِ سيرِ تنش چون اين بُوَد
سيرِ جانش تا به علّيين بُوَد
(1130)شهسواران در سِباقت تاختند
خربَطان در پايگه انداختند
از نگاه با همتان به دیگران، آن ها نیز با همت می شوند:
در دفترششم
(2808)چشم شه بر چشم باز دل زدهست
چشم بازش سخت با همت شدهست
(2809)تا ز بس همت كه يابيد از نظر
مىنگيرد باز شه جز شير نر
(2810)شير چه كآن شاه باز معنوى
هم شكار تست و هم صيدش توى
دفتر اول( 2974)
هر كه تنها نادرا اين ره بريد
هم به عون همت پيران رسيد
با همتان اند که از دنیا می گذرند:
دفتر اول بیت 2609 :
پس سلیمان همتی باید که او
بگذرد زین صدهزاران رنگ و بو
با همتان ندیمان اولیای الهی می شوند و به مقامات عالی می رسند
در دفتر دوم:
( 1372) گر تو باشى راست ور باشى تو كژ
پيشتر مىغژ بدو، واپس مغژ
( 1373) پيش شاهان گر خطر باشد به جان
ليك نشكيبند از او با همَّتشان
( 1374) شاه چون شيرينتر از شكّر بود
جان به شيرينى رود خوشتر بود
با همتان تا به آن جا رشد می کنند که پیامبران جامعه می شوند:
در دفتر اول:
( 3462) گفت پيغمبر كه هست از امّتم
كو بود هم گوهر و هم همّتم
( 3463) مر مرا ز آن بيند جانشان
كه من ايشان را همىبينم از آن
در بارة صاحبان همت شاهد دیگر که اینان پیامبران جامعه اند :
در دفتر دوم:
(3708) قول إن مِن أمّةٍ را ياد گير
تا به الاّ و خَلا فِيها نذِير
(3709) گفت خود خالى نبوده است اُمّتى
از خليفه حق و صاحب همّتى
(3710) مرغ جانها را چنان يكدل كند
كز صفاشان بىغش و بىغِل كند
(3711) مشفقان گردند همچون والده
مُسلمون را گفت نَفسٌ واحِده
(3712) نفس واحد از رسول حق شدند
ور نه هر يك دشمن مطلق بُدند
با همتان پیامبر شده ، دستگیر مردمان افتاده اند:
در دفتر دوم:
(در وصف اولیاء خدا)
(3748) مىكنيم از غايت جهل و عَما
قصدِ آزارِ عزيزان خدا
(3749) جمع مرغان كز سليمان روشناند
پرّ و بال بىگنه كى بر كنند
(3750) بلكه سوى عاجزان چينه كشند
بىخلاف و كينه، آن مرغان خوشاند
(3751) هدهد ايشان پى تقديس را
مىگشايد راه صد بلقيس را
(3752) زاغ ايشان گر به صورت زاغ بود
بازِ همّت آمد و ما زاغ بود
(3753) لكلكِ ايشان كه لك لك مىزند
آتش توحيد در شك مىزند
(3754) و آن كبوترشان ز بازان نشكُهد
باز سر پيش كبوترشان نهد
(3755) بلبل ايشان كه حالت آرد او
در درون خويش گلشن دارد او
(3756) طوطى ايشان ز قند آزاد بود
كز درون قندِ ابد رويش نمود
(3757) پاى طاوسان ايشان در نظر
بهتر از طاوس پرّان دگر
(3758) منطق الطّيران خاقانى صداست
منطق الطّير سليمانى كجاست
(3759) تو چه دانى بانگ مرغان را همى
چون نديدستى سليمان را دمى
(3760) پرِّ آن مرغى كه بانگش مطرب است
از برون مشرق است و مغرب است
(3761) هر يك آهنگش ز كُرسى تا ثَرى است
وز ثرى تا عرش در كرّ و فرى است
(3762) مرغ كو بى اين سليمان مىرود
عاشق ظلمت چو خفّاشى بود
(3763) با سليمان خو كن اى خفّاشِ رد
تا كه در ظلمت نمانى تا ابد
(3764) يك گزى ره كه بد آن سو مىروى
همچو گز قطب مساحت مىشوى
(3765) و آن كه لنگ و لوك آن سو مىجهى
از همه لنگى و لوكى مىرهى
****
در وصف افراد دون همت که طالب دنیا و شهوت و شکم می باشند:
در دفتر اول:
( 3878) بس كن اى دون همّت كوته بنان
تا كىات باشد حيات جان به نان
( 3879) ز آن ندارى ميوهاى مانندِ بيد
كآبرو بُردى پى نانِ سپيد
دون همتان دل خوش به رنگ و بو و اشتغال به رنگ و بو و سرخ و زرد دنیا دارند مانند طاووس:
صفت طاوس و طبع او، و سبب كشتن
ابراهيم عليه السّلام او را
( 395) آمديم اكنون به طاوس دو رنگ
كو كند جلوه براى نام و ننگ
( 396) همّت او صيد خلق از خير و شر
وز نتيجه و فايده آن بىخبر
( 397) بىخبر چون دام مىگيرد شكار
دام را چه علم از مقصود كار؟
( 398) دام را چه ضرّ و چه نفع از گرفت؟
زين گرفت بىهدهاش دارم شگفت[3]
ابیاتی از خواجه در بارة مدد و همت خواهی از اولیای الهی و خوبان خداوندی که اهل همت اند:
غزل 328:
همتم بدرقة راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
غزل 37:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
غزل 57:
روی خوب است و کمال هنر و دامن پاک
لاجرم همت پاکان دوعالم با اوست
غزل 130:
غلام همت آن نازنینم
که کار خیر بی روی و ریا کرد
غزل 171
بر تخت جم که تاجش معراج آسمان است
همت نگر که موری با آن حقارت آمد
غزل 177:
غلام همت آن رند عافیت سوزم
که در گدا صفتی کیمیا گری داند
غزل 183:
همت حافظ و انفاس سحر خیزان بود
که زبند غم ایام نجاتم دادند
غزل 205:
بر سر تربت ما گر گذری همت خواه
که زیارت گه رندان جهان خواهد بود
غزل 296:
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بدرقة رهت شود همت شحنة نجف
غزل 208:
گر مدد خواستم از پیر مغان عیب مکن
شیخ ما گفت که در صومعه همت نبود
غزل 227:
ذره را تا نبود همت عالی حافظ
طالب چشمة خورشید درخشان نشود
غزل 313:
دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف
ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم
غزل 321:
شکر خدا که هرچه طلب کردم از خدا
بر منتهای همت خود کامران شدم
غزل 398:
تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت
همت در این عمل، طلب از می فروش کن
و از سعدی:
همت بلند دار که مردان روزگار
از همت بلند به جائی رسیده اند
[1] – چند روایت دیگر در بارة همت :
«مَنْ لَمْ يَكُنْ هَمُّهُ ما عِنْدَ اللّهِ سُبْحانَهُ، لَمْ يُدْرِکْ مُناهُ» : (هر كس همّ و غمّش آنچه كه نزد خداوند سبحان است نباشد، به آرزوى خود نخواهد رسيد.) غرر و درر موضوعى، باب الهمّة، ص 423.
«مَنْ صَغُرَتْ هِمَّتُهُ، بَطَلَتْ فَضيلَتُهُ» : (هر كس همّتش خُرد و كوچك باشد، فضيلت و شايستگىاش از بين خواهد رفت.) غرر و درر موضوعى، باب الهمّة، ص 424.
«مَنِ اسْتَدامَ قَرْعَ الْبابِ وَلَجَّ، وَلَجْ» : (هر كس پيوسته درى را بكوبد و پافشارى نمايد، ]از آن در[ داخل مىشود.) غررر و درر
«خَيْرُ الْهِمَمِ أعْلاها» : (بهترين همّتها، بلندترينِ آنهاست.) غرر و درر موضوعى، باب الهمة، ص423.
«مَنْ كَبُرَتْ هِمَّتُهُ، عَزَّ مَرامُهُ» : (هر كس همّتش بزرگ باشد، هدفش بلند و برتر خواهد بود.) غرر و درر موضوعى، باب الهمّة، ص 424
«ألشَّرَفُ بِالهممِ الْعالِيَةِ، لابِالرِّمَمِ البالِيَةِ.» (غرر و درر موضوعى، باب الهمّة، ص423 ) : (شرافت و بزرگى به همّتهاى بلند است، نه به استخوانهاى
پوسيده ] پدران و اجداد [)
در كتاب غررالحكم از امام علی، همين معنا به صورت ديگرى بيان شده است، مىفرمايد:
«مَنْ شَرَفَتْ هِمَّتُهُ عَظَمَتْ قِيْمَتُهُ؛
كسى كه همت عالى داشته باشد قيمت و ارزش او زياد است». غررالحكم، ص 448، ح 10278.
[2] – از پیام امام آقای مکارم : ذیل حکمت 47 :
. منظور از همت
تصميماتى است كه انسان براى انجام كارهاى مهم مىگيرد و به دنبال آن تلاش مىكند.هر اندازه اين تصميمات والاتر و اين تلاشها گسترده باشد همت انسان بلندتر است
و اينكه امام مىفرمايد: ارزش هر كسى به اندازه همت اوست براى آن است كه اشخاص والا همت معمولًا تلاش مىكنند تا به مقامات عالى برسند پس نبايد ارزش وجودى ظاهرى آنها را امروز ملاحظه كرد بلكه آن نيروى نهفته در درون آنها كه نامش همت است بايد مقياس و معيار شمرده شود.
[3] – پیرامون همت به نقل از حافظ نامة خرم شاهی :
همت از روى لغت (با اوّل مكسور و ثانى مشدّد) قصد و آهنگ؛
و از روى اصطلاح، قصد و توجه قلب است به جميع قواى روحانى به جناب سبحانى. و فِی التحقيقات: «الهمّة ما ينبعث من نفسك على طلب المعالى و قيمة كل امرىٍ همته. »
و یا همت عبارت است از توجه قلب با تمام قوای روحانی خود به جانب حق برای حصول کمال در خود یا دیگری(التعریفات)
غزالی می نویسد: و این پوشیده نیست که تصرف دل در تن روان است و تن مسخّر دل است ولکن بباید دانست که روا بود که بعضی از دلها که شریفتر و قوی تر بود و به جواهر ملائکه نزدیک تر و ماننده تر بود اجسام دیگر بیرون از وی مطیع وی گردند تا هیبت وی مثلاً بر شیری افتد زبون و مطیع گردد و چون همت در بیماری بندد بهتر شود و هم در تندرستی افکند بیمار شود و اندیشه در کسی بندد تا به نزدیک وی آید حرکتی در باطن آن کس پدید آید و همت در آن بندد که باران بیاید این همه ممکن است به برهان عقلی و معلوم است به تجربت ( کیمیای سعادت، ج 1، ص 33 و 34)
و باز از (غزالی) در معناي عرفاني همت:
در اين معني در تعريف همت گفته اند: «همت عبارتست از توجه قلب با تمام قواي روحاني خود به جانب حق، براي حصول کمال در خود يا ديگري (التعريفات). غزالي مي نويسد: «و اين پوشيده نيست که تصرف دل در تن روان است و تن، مسخر دل است، و لکن ببايد دانست که روا بود که بعضي از دلها که شريفتر و قويتر بود و به جواهر ملايکه نزديکتر و ماننده تر بود، اجسام ديگر- بيرون از وي- مطيع وي گردند تا هيبت وي مثلا بر شيري افتد، زبون و مطيع گردد و چون همت در بيماري بندد بهتر شود و وهم در تندرستي افکند بيمار شود، و انديشه در کسي بندد تا به نزديک وي آيد حرکتي در باطن آن کس پديد آيد، و همت در آن بندد که باران آيد، بيايد، اين همه ممکن است به برهان عقلي و معلوم است به تجربت.» (کيمياي سعادت، ج 1، ص 33-34؛ نيز: ج 1، ص 202).
از (هفت پيکر، ص 226) می نویسم:.
مشهور است که در يکي از لشکرکشيهاي محمود غزنوي به هند، چند تن از مرتاضان به معبدي نشسته و همت به ميراندن محمود از راه دور بسته بودند، و محمود از اثر آن بيمار شده بود و اطبا از علاج او عاجز مانده بودند. يکي از اهل باطن چاره اي انديشيد از اين قرار که وانمود کنند محمود از بيماري مرموزش شفا يافته است. لذا طبل شادي کوفتند و اين شادي و شايعه را به گوش مرتاضان همتگر رساندند، و خلل در اراده و همت آنان افتاد و دنباله ي کار را رها کردند و محمود جان به در برد. نظامي همچنين در هفت پيکر اشاره به قلعه ي طلسم شده اي دارد که سرانجام صاحب همتي با همت بستن خود و گروه کثيري از مردم آن را مي گشايد نظامي در(مخزن الاسرار، ص 90)
گويد:
داد کن از همت مردم بترس
نيمشب از تير تظلم بترس
همت از آنجا که نظرها کند
خوار مدارش که اثرها کند
همت آلوده ي آن يک دو مرد
با تن محمود ببين تا چه کرد
همت چندين نفس بي غبار
با تو ببين تا چه کند روزگار
در (منطق الطير، ص 84) در بارة شیخ صنعان که دعا و همت مریدان او را از بند آن دختر ترسا رهاند:
در داستان شيخ صنعان عطار، وقتي که مريدان از به درآمدن شيخ خود نوميد مي شوند و به کعبه بازمي گردند، چاره ي کار را در ندبه و زاري به درگاه خداوند مي بينند و چهل شبانه روز به اعتکاف و دعا مي پردازند تا اينکه شبي سردسته ي مريدان حضرت پيامبر (ص) را در خواب مي بيند و مژده ي به راه بازآمدن و توفيق توبه ي شيخ صنعان را مي شنود:
مصطفي گفت اي به همت بس بلند
رو که شيخت را برون کردم ز بند
همت عاليت کار خويش کرد
دم نزد تا شيخ را در پيش کرد
همت در معنای اخلاقی در دیوان حافظ: برابر با اراده و آرمان و آرزوي والا،بلندنظري، بلندطبعي :
غلام همت آنم که زير چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذيرد آزادست
تو و طوبي و ما و قامت يار
فکر هر کس به قدر همت اوست
عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد
هر که در راه طلب همت او قاصر نيست
گر چه شرم آلود فقرم شرم باد از همتم
گر به آب چشمه ي خورشيد دامن تر کنم
اشعار بیشتری از خواجة شیراز در بارة همت:
روي خوبست و کمال هنر و دامن پاک
لاجرم همت پاکان دو عالم با اوست
ملکت عاشقي و گنج طرب
هر چه دارم ز يمن همت اوست
اي توانگر مفروش اينهمه نخوت که ترا
سر و زر در کنف همت درويشانست
برسان بندگي دختر رز گو به درآي
که دم همت ما کرد ز بند آزادت
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز
ما دم همت بر او بگماشتيم
چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت
کر غنچه چو گل خرم و خندان به درآئي
بر سر تربت ما چون گذري همت خواه
که زيارتگه رندان جهان خواهد بود
همت حافظ و انفاس سحرخيزان بود
که ز بند غم ايام نجاتم دادند
دل برگرفته بودم از ايام گل ولي
کاري بکرد همت پاکان روزه دار
حافظ اگر قدم زني در ره خاندان به صدق
بدرقه ي رهت شود همت شحنه ي نجف
دريا و کوه در ره و من خسته و ضعيف
اي خضر پي خجسته مدد کن به همتم
همتي بدرقه ي راه کن اي طاير قدس
که درازست ره مقصد و من نوسفرم
چون صبا افتان وخيزان مي روم تا کوي دوست
وز رفيقان ره استمداد همت مي کنم
دست از طلب ندارم، تا كامِ من بر آيد
يا جانرسد به جانان، يا خود ز تن بر آيد
هر دم چو بى وفايان، نتوان گرفت يارى
ماييم و آستانش، تا جان ز تن بر آيد
بازدیدها: 204