علم و معرفت بخش سوم
در بخش اول نوشتم که علم لدنی چیزی نیست که در مکتب و مدرسه و امثال آن به دست آید و این علم نصیب نا اهلان هرگز نمی شود و خداوند آن را نخست به انبیا و اولیا می آموزد و سپس به آنانی که دارای صفای باطن اند و به تصفیة خویش مشغول گردند که در نتیجه علوم ذوقی و کشفی در دل آنان پدید می آید و درس عشق را خداوند به آن ها می آموزد
مولانا بشنوید در دفتر سوم از بیت( 3856):
هر كه در خلوت به بينش يافت راه
او ز دانشها، نجويد دستگاه
دستگاه : کرسی دانش
سوم( 3857) با جمال جان، چو شد هم كاسهاى_
باشدش ز اخبار و دانش، تاسهاى_
تاسه: دلتنگی
او در دفتر ششم می فرماید:
(1931)ور بخوانى صد صُحُف، بىسَكتهاى_
بىقَدَر يادت نماند نكتهاى_
به عنوان مثال :
ششم (1933)شد ز جَيب، آن كفِّ موسى، ضَو فِشان
كآن فزون آمد ز ماهِ آسمان
اینان چون از درون سرشار از زلال معرفت لدنی می باشند دیگر به آب های بیرونی نیازمند نیستند
اینان عالمان ربانی هستند که از درون دل به منبع فیض ازلی متصل اند
از مولانا در این باره دردفترششم(3596):
حَبَّذا كاريزِ اصلِ چيزها
فارغت آرَد از اين كاريزها
معنی بیت :خوشا بدان قناتی که اصل همة امور است. آن قنات می جوشد و تو را از سایر قنات ها بی نیاز می کند.
دفترششم (3597)تو ز صد يَنبوع، شربت مىكَشى
هر چه ز آن صد كم شود، كاهَد خوشى
یَنبوع: چشمه.جمع: یَنابیع
دفترششم (3598)چون بجوشد از درون، چشمهى سَنى
ز استراقِ چشمهها، گَردى غنى
سَنی: رفیع، بلندمرتبه.
به عنوان مثال:
ششم (3600)قلعه را چون آب آيد از برون
در زمانِ امن باشد بر فزون
دفترششم (3601)چون كه دشمن گِردِ آن حلقه كَند
تا كه اندر خونشان غرقه كُند
دفترششم (3602)آبِ بيرون را ببُرّند آن سپاه
تا نباشد قلعه را ز آنها پناه
ششم (3603)آن زمان يك چاهِ شورى از درون
بِه ز صد جيحونِ شيرين از برون
ششم (4649)گُلشنى كز بَقل رويد، يك دم است
گُلشنى كز عقل رويد، خُرّم است
بَقل: سبزه و گیاهی که از زمین بروید.
ششم (4650)گُلشنى كز گِل دمد، گردد تباه
گُلشنى كز دل دمد، وا فَرحَتاه
وافَرحَتاه: کلمه ای است که در مقام اظهار شادی گویند، خوشا.
دفترششم (4651)علمهاىِ با مزهى دانستهمان
ز آن گلستان يك دو سه گلدسته دان
ششم (4652)ز آن زبونِ اين دو سه گُل دستهايم
كه درِ گُلزار، بر خود بستهايم
او در دفتر اول مابین اهل تن و اهل دل، فرق می گذارد و علم لدنی را مخصوص اهل دل می داند:
اول ( 3446) علمهاى اهلِ دل حماّلشان
علمهاى اهلِ تن احمالشان
أحمال: جمع حِملْ: بار.
اول ( 3447) علم چون بر دل زند يارى_ شود
علم چون بر تن زند بارى_ شود
اول ( 3448) گفت ايزد «يَحْمِلُ أسْفارَهُ»
بار باشد علم، كآن نبْود ز هو
سوره جمعه آیة 5: مَثَلُ اَلَّذِينَ حُمِّلُوا اَلتَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ اَلْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً ، مثل آنان كه تورات را بر [عهده] آنان نهادهاند، پس آن را نتوانند برد مانند خر است كه كتابهايى بر دارد
اول ( 3449) علم كآن نبود ز هو، بىواسطه
آن نپايد همچو رنگ ماشطه
هو: اشارت است به پروردگار.
ماشطه: صفت فاعلى است از مشط، آرايشگر.
امير المؤمنين على (ع) در(نهج البلاغه، كلمات قصار:
107). فرمايد: «بسا دانشمندى كه نادانى وى او را از پا در آورد و دانش او با او بود و او را سودى نكرد»
نظر مولانا آن است که اگر در علم آموزی ظاهری از هوا خالی باشی تو را به حقیقت راه خواهند داد
اول ( 3450) ليك چون اين بار را نيكو كشى
بار بر گيرند و بخشندت خوشى
اول ( 3451) هين مكش بهر هوا، اين بار علم
تا شوى راكب تو بر رهوارِ علم
راكب: سوار.
رهوار: مركب، وسيلت سوارى
در مذمَّت علم مدرسه ای:
چهارم( 3314) همچو موسى نور كى يابد ز جيب
سخره اُستاد و شاگردِ کتیب( كتاب)
نور از جَيب يافتن: اشاره به معجزة حضرت موسی دارد
سخره اوستاد: آن كه در پىِ فرا گرفتن دانش صورى است، و تحت تعليم استاد است.
كتاب: بايد «كتيب» خوانده شود.
اول ( 3460) خويش را صافى كن از اوصاف خود
تا ببينى ذات پاك صاف خود
اوصاف خود: اوصاف حيوانى.
دفتر اول ( 3461) بينى اندر دل علوم انبيا
بىكتاب و بىمُعيد و اوستا
مُعيد: اعاده كننده، باز گويندة درس در مکتب
اول ( 3464) بىصحيحين و احاديث و روات
بلكه اندر مشرب آب حيات
صحيحين: الجامع الصحيح تأليف محمد بن اسماعيل بخارى (وفات- 256 ه)، و صحيح ابو الحسن مسلم بن حجاج نيشابورى (وفات- 261 ه).
مثال رومیان و چینیان ، که چینیان بر روی دیوار نقش های شگفت ترسیم کردند و رومیان تنها صیقل به دیوار زدند و آن ها برندة مسابقه شدند
داستان چينيان و روميان در دفتر اول از بیت 3466 مثالى است براى فرق ميان علم حصولى و علم حضورى ، چينيان مظهر طالبان علم حصولىاند كه بايد آن را با كوشش و از سواد و دفتر به دست آرند و روميان مظهر علم حضورىاند كه تحصيل آن نيازى به مقدمات از قبيل كتاب و دفتر و تعليم معلم ندارد.[1]
نتیجه داستان و نقبی به خواستگاه مولانا:
اول ( 3483) روميان آن صوفيانند اى پدر
بىز تكرار و كتاب و بىهنر
در وصف صوفیان صافی دل:
دفتر اول ( 3484) ليك صيقل كردهاند آن سينهها
پاك ز آز و حرص و بخل و كينهها
دفتر اول ( 3485) آن صفاى آينه لا شك دل است
كو نقوش بىعدد را قابل است
بىعدد: بىشمار، نامحدود.
قابل: پذيرا، پذيرنده.
اول ( 3486) صورت بىصورت بىحدّ غيب
ز آينه دل دارد آن موسى به جيب
صورت بىصورت: چنان كه مىدانيم صورت به معنى مصطلح آن داراى شكل و بعد است، اما در اينجا از صورت تنها لفظ مقصود است صورتى كه براى آن هيچ گونه حدى و رسمى نيست.
بىحدّ: كه جنس و فصل ندارد، كه نتوان آن را تعريف كرد.
آينه دل: اضافه مشبه به به مشبه.
جيب: گريبان.
اول ( 3491) تا ابد هر نقش نو كآيد بر او
مىنمايد بىقصورى اندر او
اول ( 3492) اهل صيقل رستهاند از بو و رنگ
هر دمى بينند خوبى بىدرنگ
صَيْقل: زداينده.
اهل صيقل: استعارت از صوفيان كامل.
بو و رنگ: استعارت از اعراض كه به وسيله آنها بتوان اشياء را تشخيص داد.
اول ( 3493) نقش و قشر علم را بگذاشتند
رايت عَيْن الْيَقين افراشتند
نقش: صورت، صورت ظاهر.
قِشر: پوست.
علم: علم حصولى كه از راه ترتيب مقدمات و تفكر به دست مىآيد.
عين اليقين: مقابل علم اليقين است. علم اليقين در اصطلاح صوفيان علمى است كه با برهان به دست آيد و عين اليقين علمى است به طريق عيان (ترجمه رساله قشيريه، ص 47).
در قرآن كريم(تكاثر، 5- 7) است «كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ اَلْيَقِينِ، لَتَرَوُنَّ اَلْجَحِيمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ اَلْيَقِينِ» و نيز «إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ اَلْيَقِينِ» 56: 95 (واقعه، 95).
دفتر اول( 3497) گر چه نحو و فقه را بگذاشتند
ليك محو و فقر را برداشتند
نحو: علمى است كه بدان حركت آخر اسم و يا فعل معرب را در لغت عربى دانند.
فقه: علم به احكام شرعى فرعى است از دليلهاى تفضيلى آن. و از اين دو كلمه علوم ظاهرى مقصود است.
محو: قشيرى گويد: «محو رفع اوصاف عادت است» (ترجمه رساله قشيريه، ص 42) و بعضى گفتهاند فناى افعال بنده است در فعل حق.
فقر: واگذاردن نفس است در اختيار احكام اللَّه.
در ادامه مثال نحو و محو را می آورد که اهل تن در پی علم نحو اند و اهل دل در پی علم محو :
دفتراول ( 2830) پيش استاد اصولى هم اصول
خواند آن شاگرد چست با حصول
اصولى: كسى كه علم اصول عقايد يعنى علم كلام و اثبات عقايد دينى مىداند،
اول ( 2831) پيش استاد فقيه آن فقه خوان
فقه خواند نى اصول اندر بيان
اول ( 2832) پيش استادى كه او نحوى بود
جان شاگردش از او نحوى شود
اول ( 2833) باز استادى كه او محو ره است
جان شاگردش از او محو شه است
عارفان سينه را از آلايشها پاك مىكنند، تا همچون آينه قابل انعكاس گردد:
(دفتر صوفى سواد و حرف نيست
جز دل اسپيد همچون برف نيست
159 2
بىز تقليدى نظر را پيشه كن
هم براى عقل خود انديشه كن
3344 6 )
نمونه اين دو علم از آن چه در باره ملاقات ابو سعيد ابو الخير و ابن سينا نوشتهاند به خوبى روشن است كه ابو على گفته است: «هر چه من مىدانم او مىبيند و ابو سعيد گفته است هر چه ما مىبينيم او مىداند» (اسرار التوحيد، ج 1، مقدمه، ص چهل و سه).
مولانا در دفتر اول نیز بدین مناسبت داستان آن عالم نحو را می آورد که در کشتی میخواست به ملوان علم نحو بیاموزد و چون طوفان شد و شنا نمی دانست، دانست که علم محو به کار آید و نه علم نحو[2]
تا می رسد به این بیت ( 2841) :
محو مىبايد نه نحو اينجا بدان
گر تو محوى بىخطر در آب ران
محو: ستردن و پاك كردن چيزى است از سطح جسم،
به عنوان مثال آب دریا مرده را بر روی خود نگاه می دارد ولی زنده را غرق می کند مرده اهل دل است و زنده اهل تن:
اول ( 2842) آب دريا مرده را بر سر نهد
ور بود زنده ز دريا كى رهد
اول ( 2843) چون بمردى تو ز اوصاف بشر
بحر اسرارت نهد بر فرق سر
( 2844) اى كه خلقان را تو خر مىخواندهاى
اين زمان چون خر بر اين يخ ماندهاى
خر بريخ: مثالى است از فرو ماندن و باز ايستادن بلحاظ آن كه خر بر روى يخ نتواند رفت. نظير: خر در خلاب.
اول ( 2846) مرد نحوى را از آن در دوختيم
تا شما را نحوِ محو آموختيم
در دوختن: پيوستن به چيزى.
اول( 2847) فقه فقه و نحو نحو و صرف صرف
در كم آمد يابى اى يار شگرف
فقه فقه: جان و حقيقت فقه، و بر قياس، نحو نحو، صرف صرف.
كم آمد: فروتنى و تواضع، نيستى و ناديدن خود.
او دردفترپنجم(3233) در همین موضوع می فرماید:
غيرِ اين معقولها،معقولها
يابى اندر عشقِ با فرّ و بها
سپس دردفترسوم( 3832) :
آن طرف كه عشق مىافزود درد
بو حنيفه و شافعى درسى نكرد[3]
درس نكردن: نياموختن، فرا نگرفتن.
به قول خواجة شیراز :
منصور بر سر دار اين نكته خوش سرايد
از شافعى مپرسيد امثال اين مسائل
ادامه دردفترسوم( 3847):
عاشقان را شد مُدرِّس حُسن دوست
دفتر و درس و سبقشان روىِ اوست
والسلام
[1] – ابیات داستان:
اول ( 3466) ور مثالى خواهى از علم نهان
قصه گو از روميان و چينيان
دفتر اول ( 3467) چينيان گفتند ما نقّاشتر
روميان گفتند ما را كرّ و فر
كرّ و فر: حمله بردن و گريختن، جنگ و گريز.
اول ( 3468) گفت سلطان امتحان خواهم در اين
كز شماها كيست در دعوى گزين
گُزين: گزيده.
اول ( 3469) چينيان و روميان بحث آمدند
روميان از بحث در مَكْث آمدند
اول ( 3470) چينيان گفتند يك خانه به ما
خاصّه بسپاريد و يك آنِ شما
اول ( 3471) بود دو خانه مقابل در بَدر
ز آن، يكى چينى ستد رومى دگر
در بدر: در هر خانه برابر در ديگر خانه بود، و طبق تصور شاعر بايد در چنان باشد كه چون گشوده شد هر دو خانه يكى شود كه بتوان عكس ديوار يكى در ديگرى افتد.
در احياء علوم الدين آمده است كه پردهاى كشيدند و اطاق را به دو نيم كردند.
اول ( 3472) چينيان صد رنگ از شه خواستند
شه خزينه باز كرد آن تا ستند
آن: ظاهراً اسم اشارهاى كه به خزينه باز مىگردد.
ستند: اين صيغه به جاى ستدند يا ستانند به كار رفته.
اول ( 3473) هر صباحى از خزينه رنگها
چينيان را راتبه بود از عطا
صباح: بامداد.
راتِبَه: مقررى، آن چه روزانه داده مىشود.
اول ( 3474) روميان گفتند نى لون و نه رنگ
در خور آيد كار را جز دفع زنگ
دفع زنگ: صيقلى كردن، جلا دادن.
اول ( 3475) در فرو بستند و صيقل مىزدند
همچو گردون ساده و صافى شدند
گردون: فلك اطلس كه مىپنداشتند ساده است و در آن هيچ ستاره نيست.
( 3476) از دو صد رنگى به بىرنگى رهى است
رنگ چون ابر است و بىرنگى چون مهى است
دو صد رنگى: استعارت از كثرتها.
بىرنگى: مرتبه اطلاق ذات و يا وجود مطلق كه در آن از كثرت و احكام كثرت نشانى نيست.
اول ( 3478) چينيان چون از عمل فارغ شدند
از پى شادى دُهُلها مىزدند
عمل: كار.
اول ( 3479) شه در آمد ديد آن جا نقشها
مىربود آن عقل را وقت لِقا
وقت لقا: هنگام ديدار.
اول ( 3480) بعد از آن آمد به سوى روميان
پرده را برداشت رومى از ميان
اول ( 3481) عكس آن تصوير و آن كردارها
زد بر اين صافى شده ديوارها
اول ( 3482) هر چه آن جا ديد اينجا به نمود
ديده را از ديده خانه مىربود
[2] – اول ( 2835) آن يكى نحوى به كشتى درنشست
رو به كشتيبان نهاد آن خود پرست
اول ( 2836) گفت هيچ از نحو خواندى گفت لا
گفت نيم عمر تو شد در فنا
اول ( 2837) دل شكسته گشت كشتيبان ز تاب
ليك آن دم كرد خامش از جواب
اول ( 2838) باد كشتى را به گردابى فگند
گفت كشتيبان به آن نحوى بلند
اول ( 2839) هيچ دانى آشنا كردن بگو
گفت نى اى خوش جواب خوب رو
اول ( 2840) گفت كل عمرت اى نحوى فناست
ز آن كه كشتى غرق اين گردابهاست
[3] – بو حنيفه: نعمانِ ثابت (تولد 80 – ه. ق، وفات 150) پيشواى فرقة حنيفان است .
شافعى: محمد بن ادريس (تولد 150 – ه. ق، وفات 204) پيشواى فرقة شافعيان است .
بازدیدها: 120