کاربرد موسیقی در مثنوی
در قسمت پیش پیرامون سازِ نی و ارغنون نکته هائی را گفتم و نوشتم و در این قسمت پیرامون ساز های دیگری که نامش در مثنوی برده شده می نویسم:
نام ساز هائی که در مثنوی آمده :
در مثنوی نام چهل اصطلاح به نام های زیر برده شده است:
-ارغنون،انگشت جنبیدن،-ابریشم،-آواز،-بربط،بیستوچهار،-پرده،پنگان زدن،پیشرو،تبوراک،-جرس،-چنگ،حراره،حلق،خفی،خنبک،
دانگ،-درا،-دف،دهل،-راه،رسیل،
زاری،زخم،زمر،زنگ،زیرافکند،سرنا،-صفیر،صور،-ضرب،طاس،-طبل،-طبلک،-عراق،عمل،کوس،-مطرب،ناقور،-نای
نظر مولانا در بارة موسیقی:
او الحان موسیقی را از آسمان می داند که در حنجرة خوانندگان ریخته می شود و در ادوات موسیقی اثر می گذارد
در دفتر چهارم از گفتة حکیمان می فرماید،الحان موسیقی را از گردش چرخ و حرکت فلک گرفته ایم
(733)
پس حكيمان، گفتهاند اين لحنها
از دَوارِ چرخ ،بگرفتيم ما[1]
(734)
بانگِ گردشهاىِ چرخ است اين كه خَلق
مىسُرايندش، به طنبور و، به حلق
معنی بیت : و آن چیزی که اهل موسیقی با طنبور می نوازند و با صدای خوش می خوانند همان صدای گردش آسمان ها است[2]
از قول مومنان بهشتی :
(735)
مؤمنان گويند، كآثارِ بهشت
نغز گردانيد، هر آوازِ زشت
از زبان اهل معرفت:
(736)
ما همه اجزاىِ آدم بودهايم
در بهشت، آن لحنها بشنودهايم
لحن: آواز.
(737)
گر چه بر ما، ريخت آب و گِل شكى_
يادمان آمد از آنها چيزكى_
(738)
ليك چون آميخت با خاكِ كُرَب
كى دهند اين زير و، اين بم آن طرب؟
كُرَب: جمع كُربَة: اندوه و سختی.
به عنوان مثال:
(739)
آب، چون آميخت، با بول و، كميز
گشت ز آميزش، مزاجش تلخ و، تيز
كُميز: بول، پیشاب، ادرار.
(740)
چيزكى_ از آب، هستش در جسد
بول گيرش، آتشى_ را مىكُشَد
«در مقام مقایسۀ موسیقی های بهشتی و دنیایی مثال آب زلال و ادرار را می آورد تا بدانی که فرق آن ها تا به کجاست»
(741)
گر نجِس شد آب، اين طبعش بماند
كآتشِ غم را، به طبعِ خود نشاند
نشاند: به نشستن واداشت، خاموش کرد.
نظر مولانا در بارة سماع:
(742)
پس غذاىِ عاشقان، آمد سَماع
كه در او، باشد خيالِ اجتماع
خيالِ اجتماع :خيال وصل به معشوق [3]
(743)
قوّتى_ گيرد خيالاتِ ضمير
بلكه، صورت گردد از بانگ و، صفير
یعنی: این بانگ ها و صفیرها تبديل به صورت شده یعنی معشوق در جلو چشم مجسّم مىگردد
یک نکته:«مردمان بر دو گونه اند: یا از مرحلۀ نفس گذشته اند که برای آن ها موسیقی حلال و روح آن ها را به عالم معنا توجه می دهد و یا اهل نفس امّاره هستند که با شنیدن موسیقی در خواب و خیال معشوق مجازی و تجسّم او فرو می روند که به گفتۀ بزرگان نظیرامام محمد غزالی برای این دسته شنیدن موسیقی جایز نیست «به کیمیای سعادت. ج1. ص273مراجعه شود »
چگونه مثنوی را بخوانیم:
«بزرگی در یک قاشق، روغن ریخت و به کسی داد و گفت برو تا تهِ باغ و مواظب باش نریزد
او رفت و برگشت و روغن همان بود بدون کم شدن و ریختن
به او گفت در باغ چه خبر بود و چه دیدی؟ گفت هیچ ندیدم
گفت این بار برو و در عین مواظبت از روغن ها باغ را ببین و بیا برایم تعریف کن
او رفت و برگشت و برای آن بزرگ، از باغ گفت و آن چه دیده بود بدون آن که در دست، قاشق روغن داشته باشد»
در وقت خواندن مثنوی باید شش دانک خودت را وقف او کنی
به هیچ سوئی پر نکشی
بلکه هر بیتی را سکوی پرتاب قرار دهی
تا سفینه فضائی عرش پیما شوی، آزاد و رها
اگر نگاهت را به این سو و آن سو، پرت کردی چیزی به دست نمی آوری
مثنوی را باید دوست بداری و
«وقتی چیزی را دوست بداری می توانی جزئی از آفرینش باشی»
داستان پیر چنگی را می نویسم تا بیشتر نظر مآل اندیشیانة مولانا در بارة موسیقی را روشن کنم
در دفتر اول:
داستان پير چنگى كه در عصر عمر
براى خدا چنگ مىزد
( 1913) آن شنيده ستى كه در عهد عمر
بود چنگى مطربى با كر و فر
( 1914) بلبل از آواز او بىخود شدى
يك طرب ز آواز خوبش صد شدى
( 1915) مجلس و مجمع دمش آراستى
وز نواى او قيامت خاستى
اشاره به صور اسرافیل آیة 73 سورة انعام :
( 1916) همچو اسرافيل كاوازش به فن
مردگان را جان در آرد در بدن
( 1917) يا رسيلى بود اسرافيل را
كز سماعش پر برستى فيل را
( 1918) سازد اسرافيل روزى، ناله را
جان دهد پوسيدهى صد ساله را
نقب به کار انبیا می زند که در درونشان خداوند با آن ها سخن می گوید
در داستان موسی ع در سورة شعراء آیة 10:
( 1919) انبيا را در درون هم نغمههاست
طالبان را ز آن حيات بىبهاست
( 1920) نشنود آن نغمهها را گوش حس
كز ستمها گوش حس باشد نجس
( 1921) نشنود نغمهى پرى را آدمى
كاو بود ز اسرار پريان اعجمى
نغمة انبیا ذرات وجود سالکان را به سوی وحدت می برد و تکامل توحیدی می بخشد:
( 1925) نغمههاى اندرون اوليا
اولا گويد كه اى اجزاى لا
( 1926) هين ز لاى نفى سرها بر زنيد
اين خيال و وهم يك سو افكنيد
( 1927) اى همه پوسيده در كون و فساد
جان باقيتان نروييد و نزاد
هشدار:
( 1928) گر بگويم شمهاى ز آن نغمهها
جانها سر بر زنند از دخمهها
( 1929) گوش را نزديك كن كان دور نيست
ليك نقل آن به تو دستور نيست
اشاره به مقام اولیا و امامان:
( 1930) هين كه اسرافيل وقتاند اوليا
مرده را ز يشان حيات است و حيا
( 1931) جان هر يك مردهاى از گور تن
بر جهد ز آوازشان اندر كفن
( 1932) گويد اين آواز ز آوازها جداست
زنده كردن كار آواز خداست
( 1933) ما بمرديم و بكلى كاستيم
بانگ حق آمد همه برخاستيم
اشاره به آبستن شدن مریم به عیسی ع:
( 1934) بانگ حق اندر حجاب و بىحجاب
آن دهد كو داد مريم را ز جيب
نصیحت:
( 1935) اى فناتان نيست كرده زير پوست
باز گرديد از عدم ز آواز دوست
صدای خدا:
( 1936) مطلق آن آواز خود از شه بود
گر چه از حلقوم عبد الله بود
اشاره به روایت قرب نوافل:
( 1937) گفته او را من زبان و چشم تو
من حواس و من رضا و خشم تو
( 1938) رو كه بىيسمع و بىيبصر تويى
سر تويى چه جاى صاحب سر تويى
( 1939) چون شدى من كان لله از وله
من ترا باشم كه كان اللَّه له
( 1940) گه تويى گويم ترا گاهى منم
هر چه گويم آفتاب روشنم
دفتر اول ( 1941) هر كجا تابم ز مشكات دمى
حل شد آن جا مشكلات عالمى
نفسِ اولیاء رفع ظلمت می کند:
( 1942) ظلمتى را كافتابش بر نداشت
از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت
اشاره به آیات 30 تا 37 سورة بقره در بارة آدم:
( 1943) آدمى را او به خويش اسما نمود
ديگران را ز آدم ، اسما مىگشود
وحدت نوری اولیا با حق:
( 1944) خواه ز آدم گير نورش خواه از او
خواه از خم گير مىخواه از كدو
( 1945) كاين كدو با خنب پيوسته ست سخت
نى چو تو شاد آن كدوى نيك بخت
اشاره به روایت پیامبر ص من رآنی فقد رای الحق:
( 1946) گفت طوبى من رآنى مصطفا
و الذي يبصر لمن وجهى راى
تفسیر این روایت:
( 1947) چون چراغى نور شمعى را كشيد
هر كه ديد آن را يقين آن شمع ديد
( 1948) همچنين تا صد چراغ ار نقل شد
ديدنِ آخر لقاى اصل شد
( 1949) خواه از نور پسين بستان تو آن
هيچ فرقى نيست خواه از شمعدان
( 1950) خواه بين نور از چراغ آخرين
خواه بين نورش ز شمع غابرين
**********
بقيه قصه پير چنگى در زمان عمر و مخلص آن
( 2072) مطربى كز وى جهان شد پر طرب
رسته ز آوازش خيالات عجب
( 2073) از نوايش مرغ دل پران شدى
وز صدايش هوش جان حيران شدى
( 2074) چون بر آمد روزگار و پير شد
باز جانش از عجز پشه گير شد
( 2075) پشت او خم گشت همچون پشت خُم
ابروان بر چشم همچون پالدم
( 2076) گشت آواز لطيف جان فزاش
زشت و نزد كس نيرزيدى به لاش
( 2077) آن نواى رشك زهره آمده
همچو آواز خر پيرى شده
همةصدا ها روزی افول دارد جز صدای وحی انبیا:
( 2078) خود كدامين خوش كه او ناخوش نشد
يا كدامين سقف كان مفرش نشد
( 2079) غير آواز عزيزان در صدور
كه بود از عكس دمشان نفخ صور
( 2080) اندرونى كاندرونها مست از اوست
نيستى كاين هستهامان هست از اوست
( 2081) كهرباى فكر و هر آواز او
لذت الهام و وحى و راز او
********
( 2082) چون كه مطرب پيرتر گشت و ضعيف
شد ز بىكسبى رهين يك رغيف
( 2083) گفت عمر و مهلتم دادى بسى
لطفها كردى خدايا با خسى
( 2084) معصيت ورزيدهام هفتاد سال
باز نگرفتى ز من روزى نوال
( 2085) نيست كسب امروز مهمان توام
چنگ بهر تو زنم آن توام
( 2086) چنگ را برداشت و شد اللَّه جو
سوى گورستان يثرب آه گو
( 2087) گفت خواهم از حق ابريشم بها
كاو به نيكويى پذيرد قلبها
ابريشم بها: مزد ساز زدن و چنگ نواختن،
( 2088) چون كه زد بسيار و گريان سر نهاد
چنگ بالين كرد و بر گورى فتاد
پیر چنگی به خواب می رود و خواب می بیند:
( 2089) خواب بردش مرغ جانش از حبس رست
چنگ و چنگى را رها كرد و بجست
( 2090) گشت آزاد از تن و رنج جهان
در جهان ساده و صحراى جان
( 2091) جان او آن جا ،سرايان ماجرا
كاندر اينجا گر بماندندى مرا
وصف بهشت از زبان مولانا و نسبت آن به پیر چنگی:
( 2092) خوش بدى جانم در اين باغ و بهار
مست اين صحرا و غيبى لاله زار
( 2093) بىپر و بىپا سفر مىكردمى
بىلب و دندان شكر مىخوردمى
( 2094) ذكر و فكرى فارغ از رنج دماغ
كردمى با ساكنان چرخ لاغ
( 2095) چشم بسته عالمى مىديدمى
ورد و ريحان بىكفى مىچيدمى
( 2096) مرغ آبى غرق درياى عسل
عين ايوبى شراب و مغتسل
( 2097) كه بدو ايوب از پا تا به فرق
پاك شد از رنجها چون نور شرق
***********
در خواب گفتن هاتف با عمر كه
چندين زر از بيت المال به آن مرد ده
كه در گورستان خفته است
( 2104) آن زمان حق بر عمر خوابى گماشت
تا كه خويش از خواب نتوانست داشت
( 2105) در عجب افتاد كاين معهود نيست
اين ز غيب افتاد بىمقصود نيست
( 2106) سر نهاد و خواب بردش خواب ديد
كامدش از حق ندا جانش شنيد
( 2107) آن ندايى كاصل هر بانگ و نواست
خود ندا آن است و اين باقى صداست
وصف صدای آن عالم که به گوش عمر رسید:
( 2108) ترك و كرد و پارسى گو و عرب
فهم كرده آن ندا بىگوش و لب
( 2109) خود چه جاى ترك و تاجيك است و زنگ
فهم كرده ست آن ندا را چوب و سنگ
( 2110) هر دمى از وى همىآيد الست
جوهر و اعراض مىگردند هست
( 2111) گر نمىآيد بلى ز يشان ولى
آمدنشان از عدم باشد بلى
( 2112) ز آن چه گفتم من ز فهم سنگ و چوب
در بيانش قصهاى هش دار خوب
بقیة قصّة مطرب و پیغام رسانیدنِ
امیرالمؤمینن عمر (رض) با او
آنچه هاتف آواز داد
( 2161) باز گرد و حال مطرب گوش دار
ز آن كه عاجز گشت مطرب ز انتظار
( 2162) بانگ آمد مر عمر را كاى عمر
بندهى ما را ز حاجت باز خر
( 2163) بندهاى داريم خاص و محترم
سوى گورستان تو رنجه كن قدم
( 2164) اى عمر بر جه ز بيت المال عام
هفت صد دينار در كف نه تمام
( 2165) پيش او بر كاى تو ما را اختيار
اين قدر بستان كنون معذور دار
( 2166) اين قدر از بهر ابريشم بها
خرج كن چون خرج شد اينجا بيا
( 2167) پس عمر ز آن هيبت آواز جست
تا ميان را بهر اين خدمت ببست
( 2168) سوى گورستان عمر بنهاد رو
در بغل هميان دوان در جست و جو
( 2169) گرد گورستان دوانه شد بسى
غير آن پير او نديد آن جا كسى
( 2170) گفت اين نبود دگر باره دويد
مانده گشت و غير آن پير او نديد
( 2171) گفت حق فرمود ما را بندهاى است
صافى و شايسته و فرخندهاى است
شک کردن عمر از این که پیر چنگی بندة خدا نیست:
( 2172) پير چنگى كى بود خاص خدا
حبذا اى سر پنهان حبذا
( 2173) بار ديگر گرد گورستان بگشت
همچو آن شير شكارى گرد دشت
( 2174) چون يقين گشتش كه غير پير نيست
گفت در ظلمت دل روشن بسى است
( 2175) آمد او با صد ادب آن جا نشست
بر عمر عطسه فتاد و پير جست
( 2176) مر عمر را ديد و ماند اندر شگفت
عزم رفتن كرد و لرزيدن گرفت
ترسیدن پیر چنگی از عمر:
( 2177) گفت در باطن خدايا از تو داد
محتسب بر پير كى چنگى فتاد
( 2178) چون نظر اندر رخ آن پير كرد
ديد او را شرمسار و روى زرد
( 2179) پس عمر گفتش مترس از من مرم
كت بشارتها ز حق آوردهام
( 2180) چند يزدان مدحت خوى تو كرد
تا عمر را عاشق روى تو كرد
( 2181) پيش من بنشين و مهجورى مساز
تا به گوشت گويم از اقبال راز
( 2182) حق سلامت مىكند مىپرسدت
چونى از رنج و غمان بىحدت
( 2183) نك قراضهى چند ابريشم بها
خرج كن اين را و باز اينجا بيا
به هوش آمدن پیر چنگی از دیدن عمر و تحول او :
( 2184) پير لرزان گشت چون اين را شنيد
دست مىخاييد و بر خود مىتپيد
( 2185) بانگ مىزد كاى خداى بىنظير
بس كه از شرم آب شد بىچاره پير
( 2186) چون بسى بگريست و از حد رفت درد
چنگ را زد بر زمين و خرد كرد
( 2187) گفت اى بوده حجابم از اله
اى مرا تو راه زن از شاه راه
( 2188) اى بخورده خون من هفتاد سال
اى ز تو رويم سيه پيش كمال
( 2189) اى خداى با عطاى با وفا
رحم كن بر عمر رفته در جفا
( 2190) داد حق عمرى كه هر روزى از آن
كس نداند قيمت آن در جهان
اشاره به گوشه های موسیقی:
( 2191) خرج كردم عمر خود را دم به دم
در دميدم جمله را در زير و بم
( 2192) آه كز ياد ره و پردهى عراق
رفت از يادم دم تلخ فراق
( 2193) واى كز ترى زير افكند خرد
خشك شد كشت دل من دل بمرد
( 2194) واى كز آواز اين بيست و چهار
كاروان بگذشت و بىگه شد نهار
معنی بیت:آه كه از اين بيست و چهار آواز چون ساعات روز كاروان عمر گذشت و روز به آخر رسيد.[4]
( 2195) اى خدا فرياد زين فرياد خواه
داد خواهم نه ز كس زين داد خواه
( 2196) داد خود از كس نيابم جز مگر
ز آن كه او از من به من نزديكتر
( 2197) كاين منى از وى رسد دم دم مرا
پس و را بينم چو اين شد كم مرا
( 2198) همچو آن كاو با تو باشد زر شمر
سوى او دارى نه سوى خود نظر[5]
[1] – فيثاغورس گفت من صداى اصطكاك فلك را شنيدم و از روى آن علم موسيقى را به وجود آوردم. در قرآن کریم موضوع تسبیح موجودات که طبق آیات زیادی از جمله سورۀ جمعه، 1، ص553: يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فىِ السَّمَاوَاتِ وَ مَا فىِ الْأَرْضِ المَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الحَكِيمِ هر چه در زمين و آسمانهاست همه به تسبيح و ستايش خدا كه پادشاهى منزه و پاك و مقتدر و داناست مشغولند، بی ارتباط با این ابیات دربارۀ لحن کواکب نیست
[2] – طُنبُور: معرّب تنبور از آلات زهی که اَوتار آن از روی دسته ای بلند و کاسه ای عبور نموده و با ضربۀ انگشتان دست نواخته می شود.
[3] – در قصیدۀ تائیه ابن فارض آمده: فارِق ضَلالَ الفَرق«از گمراهی تفرقۀ خیال و پراکندگی خاطر دوری کن»
[4] – بيست و چهار: شعب بيست و چهارگانهى موسيقى، بنا بر آن كه هر مقام دو شعبه دارد يكى از پستى آن مقام خيزد و ديگرى از بلندى آن مقام،
چنان كه گذشت، مقام دوازده است و عدد شعب بيست و چهار مىشود مطابق ساعات شبانه روز، ((شعب مشهور نزد ارباب عمل نُه است))
نفائس الفنون، ج 2، ص 87.
اينك اسامى شعب بنظم:
دگر بشنو ز من اى مرد هشيار
دو شعبه هر مقامى راست ناچار
مقام راست گنج رنج كاهست
مبرقع لازمش با پنج گاهست
حسينى كز مقامات است برتر
دو گاه آمد قرينش با محير
(ظ: محبر)
عراق عشرت افزا هست مطلوب
گهى روى عراق و گاه مغلوب
(ظ: مقلوب)
از اصفاهان كسى كو گردد آگاه
به نيريز و نيشابورك برد راه
پس از زنگوله اندر نغمه قوال
نمايد چارگاه آن گاه غزال
چو سازى پردهى عشاق را ساز
نِغَم در زابل و در اوج انداز
حجاز آمد يكى نخل ثمر دار
سه گاهست و حصار آن نخل را بار
چو آمد بوسليك از پردهى راز
عشيران و صبا را داده آواز
رها وى شد به نوروز عرب رام
به نوروز عجم برد از دل آرام
نوا را كز وى افتد در جهان شور
بود نوروز اصل و فرع ماهور
بزرگ آمد چو چنگ ساز كرده
همايون و نهفت از وى دو پرده
چو كوچك را نوازى مىتوانى
كه در ركب و بياتى پرده رانى
[5] – بقیة داستان در نصیحت کردن عمر پیر چنگی را:
گردانيدن عمر نظر او را از مقام گريه
كه هستى است بمقام استغراق كه نيستيست
( 2199) پس عمر گفتش كه اين زارى تو
هست هم آثار هشيارى تو
( 2200) راه فانى گشته راهى ديگر است
ز آن كه هشيارى گناهى ديگر است
دفتر اول ( 2201) هست هشيارى زياد ما مضى
ماضى و مستقبلت پردهى خدا
( 2202) آتش اندر زن به هر دو تا به كى
پر گره باشى از اين هر دو چو نى
( 2203) تا گره با نى بود هم راز نيست
همنشين آن لب و آواز نيست
( 2204) چون به طوفى خود به طوفى مرتدى
چون به خانه آمدى هم با خودى
( 2205) اى خبرهات از خبر ده بىخبر
توبهى تو از گناه تو بتر
( 2206) اى تو از حال گذشته توبه جو
كى كنى توبه از اين توبه بگو
( 2207) گاه بانگ زير را قبله كنى
گاه گريهى زار را قبله زنى
( 2208) چون كه فاروق آينهى اسرار شد
جان پير از اندرون بيدار شد
( 2209) همچو جان بىگريه و بىخنده شد
جانش رفت و جان ديگر زنده شد
( 2210) حيرتى آمد درونش آن زمان
كه برون شد از زمين و آسمان
( 2211) جست و جويى از وراى جست و جو
من نمىدانم تو مىدانى بگو
( 2212) حال و قالى از وراى حال و قال
غرقه گشته در جمال ذو الجلال
( 2213) غرقهاى نه كه خلاصى باشدش
يا بجز دريا كسى بشناسدش
( 2214) عقل جزو از كل گويا نيستى
گر تقاضا بر تقاضا نيستى
( 2215) چون تقاضا بر تقاضا مىرسد
موج آن دريا بدين جا مىرسد
( 2216) چون كه قصهى حال پير اينجا رسيد
پير و حالش روى در پرده كشيد
( 2217) پير دامن را ز گفت و گو فشاند
نيم گفته در دهان ما بماند
( 2218) از پى اين عيش و عشرت ساختن
صد هزاران جان بشايد باختن
( 2219) در شكار بيشهى جان باز باش
همچو خورشيد جهان جانباز باش
( 2220) جان فشان افتاد خورشيد بلند
هر دمى تى مىشود پر مىكنند
دفتر اول ( 2221) جان فشان اى آفتاب معنوى
مر جهان كهنه را بنما نوى
( 2222) در وجود آدمى جان و روان
مىرسد از غيب چون آب روان
بازدیدها: 84