غربت مدینه
مدینه بود و غروب ستارهبار بقیع
چهار مرقد خاکی ، به لالهزار بقیع
و ماهتاب که با چشم خونفشان ، بیتاب
بساط تعزیه گسترده بر دیار بقیع
فلک گسستهعنان ، چرخ میزند در غم
ملک شکستهدل و دیده ، اشکبار بقیع
هزار دیدة خونبار ، هر طرف نگران
هزار بغض گلوسوز ، سوگوار بقیع
سراغ تربت زهراh گرفت دل ، اما
بر او نکرد عیان ، قلب رازدار بقیع
کجاست بارگهی ، چلچراغ درگاهی ؟
چهار امام غریبند ، در حصار بقیع
هنوز هم پس از آن قرنهای استبداد
هزار فتنه رود ، بر دلفگار بقیع
توان گفتن و تاب شنیدنی گر هست؟
پر از حوادث تلخ است ، روزگار بقیع
به پیش چشم ، چو تابوت تیرباران دید
چه رفت بر دل پر درد و داغدار بقیع ؟
به غربت حسن مجتبیg ، ببار ای چشم!
که دفن شد چه غریبانه در مزار بقیع
به ماتمش ، جگر صاحبالزمان خون است
که ایستاده سیهپوش ، در کنار بقیع
در آن فضا ، نفسی تازه کرد (قدسی) و گفت :
بهشت عدن بود ، خاک مشکبار بقیع
بازدیدها: 11