مرقد شش گوشه
گفتم كه يا حسينg و ز چشمم چكيد اشك
شكر خـدا به كام دل خود رسيد اشك
دل در طواف مرقد ششگوشة حسینg
سينا شد و تجلي جانانه ديد اشك
هرگه گذشت در نظرم نام نينوا
از شوق آن ديار، گريبان دريد اشك
از نام کربلا , تب غم سینه را فشرد
بُغض گلوی تنگ مرا شد كليد اشك
جانم زِ یاد اصغر ششماهه ، گُر گرفت
و از بوستان ديدة من ، غنچه چيد اشك
در مجلس عزاي علياكبر جوان
شد سینه پر ز آه و روان شد ، شديد اشك
چون بر زبان مصیبت عباسg برگذشت
ديدم كه با شتاب ، به رويم دويد اشك
در خاطرم اسيري زينبh چو نقش بست
حيران ، برون ز چشمة چشمم ، دويد اشك
روزي كه بود العطش از خيمهها بلند
از چشـم آسمان و زمين ميچكيد اشك
(قدسي)! زهوش رفتي و ديدي به قتلگاه
هَل مِن مُعينِ شاه شهيدان شنيد اشك
بازدیدها: 10