ذوالفقار برهنه
ای که از چشم نهانی و به دل پیدائی !
غایبی از نظر امّا همه جا با مائی
عشق ما با تو بهاریست که بیپائیز است
جاودانیست هر آن گل که تو میآرائی
گر رود از تو به لب شکوه ، به ما خرده مگیر
داده عشق تو به ما اینهمه بیپروائی
انتظارت ز دل منتظران برده قرار
ای قرار همه ! کی پرده ز رخ بگشائی ؟
تا به کی آن گل رخسارِ تو پنهان به نقاب ؟
صبح تا چند نهان ، پشت شبی یلدائی؟
شوق فرمانبری از رأی تو دارد دل ما
گوش بر حکم تو داریم ، چه میفرمائی؟
آخر ای منجی موعود عدالت گستر !
کی به خونخواهی خون شهدا میآیی؟
عالمی تشنة عدلاست ، درآور ز نیام
ذوالفقار دودم ، ای صفشکن مولایی!
(قدسی) از هجر تو یک لحظه ندارد آرام
چه شود طلعتِ چون مِهر ، بر او بنمائی؟
بازدیدها: 20