یار سفر کرده
بر قبلة ابروی تو آن را که نمازاست
کی در دل سودا زدهاش ، عزم حجازاست؟
تو کعبة مقصودی و در خلوت یادت
هر شب دل من جرعهکش راز و نیازاست
هر نکته که آموختم از مکتب عشقت
در سینه سپردم که سراپردة رازاست
ای خوبترین خوب ! که داری همة حُسن
جمعاست حقیقت به تو و جز تو مجازاست
عمریست منم ریزه خور خوان عطایت
آخر چه کسی جز تو چنین بنده نوازاست؟
گر تاب تماشای تو را چشم ندارد
شادم که به دل پنجرهای سوی تو بازاست
پایان شب هجر تو ای دوست! نه پیداست
این کوچة زلفاست و بسی دور و درازاست
بازآ دگر ای یار سفر کرده ! که (قدسی)
بیروی تو عمریست که در سوز و گداز است
بازدیدها: 20