امام موسيکاظمg
در اين قصيده به توفيق ايزد بيچون
رقم زدم ز سر عشق و اعتقاد درون
مديح حضرت كاظمg ، امام هفتم را
كه هست ، دين خدا در پناه او مأمون
نهم سلالة معصوم ، از تبار رسولo
كه خلق را به سوي خالق است ، راهنمون
ز نسل حضرت خيرالنساh ، كه در عالم
نيامده است و نيايد به مثل او خاتون
چكيدة ورع شش امام قبل از خويش
عصارة همة انبيا ، به قدر و شئون
ملاذ و مرجع ناسوتيان ، ز خرد و كلان
مناص و ملجا لاهوتيان ، ز عالي و دون
ز بحر رحمت او ، جلوهنوش ، خضر حيات
به خوان حكمت او ، كاسهليس افلاطون
به طور جلوة او ، موسي نَبيg مدهوش
در اوج حشمت او ، عيسي سَماg ، مفتون
به نطق او متكلم به مهد شد عيسيg
به ذكر او ز دل حوت ، شد رها ذَالنّون
به شصت سلطنت او ، قوام كاخ وجود
به دست مرحمت او زمام كُنفيكون
ز حزم او به زمين ، وَ الجبالُ اوتاداً
ز عَزْمِ او به سما ، گرمِ سير، نهگردون
به منبع ازلي ، اصل جلوة وَالشّمس
به مزرع ابدي ، رمز تين وَ الزيتون
مقام او به نُبي، هل اتي عَلَي الاِنسان
ولاي او به مثل ، رمز عَهْدِهِم راعون
به جز حديث جمالش ، هباءَ منثوراً
به جز كتاب كمالش ، فسانه است و فُسون
هر آنكه مؤمن پاك است ، نيك ميداند
كه هست دفتر عشقش ،َلاليِ مخزون
به معدن اَحَدي ، اوست گوهر شهوار
به مخزن صمدي ، اوست لولو مكنون
ولايتش به ازل ، جلوه چون بر آدم كردg
قبول كرد و شد از رتبه ، از مَلَك افزون
بر آفتاب جمالش ، به سجده اختر و مهر
به لامكان جلالش ، قد سپهر، چو ، نون
به خوان نعمت عامش ، نوالهخور، كيهان
به زير ساية لطفش ، نشسته نه گردون
هر آنكه روي به درگاه او كند ، مسرور
هر آنكه روي بتابد ز امر او ، مغبون
شفاست، پيروي از او ، دواست فرمانش
جفاست سركشي از او ، اطاعتش قانون
موافقش ز سعادت به عزّت سرمد
مخالفش ز شقاوت ، به طالع وارون
مُحبّ او به نعيم و مخالفش به جحيم
مطيع او به قيامت ، زهر عذاب مصون
به سال يك صد و هشتاد و سه ، به ماه رجب
به دست سِنْدِيِ شاهِك ، ز فتنة هارون
به زهر كينه به زندان ، در آن غل و زنجير
شهيد گشت و از آن داغ ، شيعه شد دلخون
سلام ما به تو اي هفتمين امامِ مبين !
كه هست وصف تو از عهدة قلم بيرون
من و مديح تو را دم زدن بدان ماند
كه سنگريزه به كُهسار و ريگ در هامون
به عشق روي تو ديوانهام ، كه ميدانم
چه افتخار از اين به ، كه الجنون فُنون
مرا ولاي تو از سفرة مشيّت بس
مباد آنكه زبانم ، زند دم از چه و چون
ز اصفهان به سوي كاظمين ، با صد شوق
به قصد مرقد پاك تو عازمم اكنون
فقير و خسته به درگاهت آمدم ، چه شود ؟
به رفع حُزن كُني شادمان ، مَنِ محزون
ز آستان تو حاشا كسي رود محروم
جز آنكه گشتِه ز انكار رتبهات ، ملعون
ارادتي كه نمودم ، در اين قصيده به صدق
سعادتي ز تو خواهم ، به عافيت مقرون
مرا كه (قدسيم) از لغزش گُنه بِرَهان
ز موج فتنة آخر زمان ، بِدار مصون
بازدیدها: 14