اشك قلم
اين آستان كه قبلة عرش است رفعتش
هفت آسمان گلي است ز گلزار شوكتش
افکنده بر رواق فلک ، سایه از شرف
مِهر منير زهرة زهراست زينتش
روز ازل ، چو خواست ، شود كعبه قبلهگاه
احرام بسته رفت به ميقات طاعتش
ناموس حسن لميزلي آنكه در وجود
هستي است جمله در گِرُوِ نور طينتش
از عصمتش ، درخت رسالت شد استوار
نشأت گرفت ، باغ ولايت ز ساحتش
جاي شگفت نيست كه چابك سوار عشق
باشد براق باديه پيماي حضرتش
آن آيت بزرگ قداست كه باغ خلد
بر سر كشيده ساية طوباي قامتش
اينجاست آن فروغ هدايت كه صبح و شام
خورشيد عالميست زمين بوس عزتش
رخشنده ماه حجلة غيب است و موج وحي
جاريست در عبادت معصوم خلوتش
تابنده آفتاب طهارت كه روشن است
برج حيا ، ز جلوة تابان عصمتش
رخشنده گوهري که زگنجینة عفاف
دُرّي برون نيامده همسنگ قيمتش
پيچيده در مشيمة غيب است و تا ابد
رازيست سر به مُهر، معماي خلقتش
گر پاي تا به سر، همه عالم زبان شود
عاجز بود ز شرح حديث فضيلتش
فانوس شمع الفت او جان عالميست
از ديدهها اگر چه نهان است تربتش
اي كوكب نشسته به دامان شب ! بسوز
تا سر زند ، سپيدة فرداي حشمتش
اكنون بچين به اشك سرازير اي قلم
يك خوشه هم ز خرمن باغ مصيبتش
هر سال جانگدازتر از سال پيش ، هست
در سینهها ، شرارة جانسوز رحلتش
رنگ اثر ، ز نقشة شوم نفاق برد
آن آتشين خطابة در اوج حكمتش
لعنت بر آن گروه منافق كه بيدرنگ
گرد آمدند بعد نبی ، در عداوتش
عزلت گزيد ، چون كه پدر را ، ز دست داد
اشكش انيس بود به شبهاي غربتش
آه از دمي كه جيش شقاوت هجوم برد
بر خانهاي كه بود محل اقامتش
آن خانهاي كه بود در آنجا امين وحي
پيوسته پردهدار حريم حمايتش
خاكم به سر ،كه پشت در از حال و هوش رفت
افتاد روي خاك و زكف رفت طاقتش
با تازيانه در بر چشمان شیر حق
او را زدند در عوض پاس حرمتش
از خانه شد برون كه بگيرد فدك ولي
برگشت با جراحت سيلي به صورتش
يارب به حق فاطمهh آن ﺑﺿﻌﺔُ الرسول o
آن كوثري كه اُمِابيهاست كُنيتش
يا رب به آن وديعة پهلو شكستهاي
كين درد گشت حادثهساز شهادتش
ما را ز دوستان جنابش حساب كن
در حشر نيز قسمت ما كن شفاعتش
(قدسي) ز فيضبخشي آن نور سرمدي
گرديد نغمه خوان گلستان مدحتش
بازدیدها: 50