وداع گلها
بيا بنگر برادر ، برگريزان گلشن خود را
دمي رفع عطش كن ، سرو ناز و سوسن خود را
وداع آخرين است و به چشمان تو ميخوانم
كه پنهان ميكني از كودكانت رفتن خود را
چو ميدانم كز اين پيكار ، ديگر بر نميگردي
به تن كن پيش چشمانم ، كهن پيراهن خود را
زهر تيري كه آيد بر تنت ، برخويش ميپيچم
چو ميبينم تو را ، بينم به خون غلطيدن خود را
سُكينهh سر به زانو ، از غمت بيتاب ميگريد
چه ميبيند ؟ كه سر دادهست آه و شيون خود را
تو مگذارش كه ريزد اشك آتشناك از چشمش
كه ميترسم ، ز سوز اشك ، سوزد خرمن خود را
وفايش را تماشا كن ، كه از نيلوفر دستش
جدا كي ميتواني كرد ، پاي توسن خود را ؟
سه ساله دخترت خواهد ، كه او را در بغل گيري
كنارش بر زمين بنشين و بگشا دامن خود را
به چشمان پر از مهرش ، جوابي گو ، كه ميبيني
ميان دستهاي كوچك او گردن خود را
بازدیدها: 11