در رثای آیه الله ارباب متوفی 1355
ساقیا لبریز کن پیمانه را !
وارهان از عقل ، این فرزانه را !
پر کن امشب جام صهبای سخن
تا زنم دل را به دریای سخن
از خم عرفان ، شرابم آرزوست
یک بغل ، مضمون نابم آرزوست
یک زبان خواهم پر از سوز درون
کز دهانم شعلهوار آید برون
من سخندان و سخنور نیستم
لیک مستم کن ، که دانی کیستم !
دیگر از خاموش ماندن خستهام
لب به گفتار از چه رو بربستهام ؟
ای زبان ! بشکن سکوت خلوتم
ترسم از دستم رود این فرصتم
ای زبان ِ بیزبان ! لب باز کن
با عصای واژهها ، اعجاز کن
راه باز است ای تکلم ! ای صدا !
تا رواق گوشها ، با من بیا
امشبم حال و هوای دیگری است
این تب مستی ، ز جای دیگری است
خُمّ ِخیّامم به کف ، سر مست کرد
عطر عطارم ، برون از دست کرد
بایزید عشق ، از بسطام راز
پاسخ امشب میدهد بر هر نیاز
بوسعید از مَحنه چشمک میزند
عشق را بر لوح دل ، حک میزند
یاد مولانائیم تا شمس برد
برد و در آغوش حیرانی سپرد
بلخ تا قونیه دستافشانی است
غرق در تاب و تب عرفانی است
یاد محی الدین دلم را زنده کرد
روح را چون گوهری رخشنده کرد
امشب ای دل ! تا سحر با من بمان
از فصوص آن فصّ اوّل را بخوان
تا که دریابی مقام آدمی
معنی تام و تمام آدمی
با فتوحاتش تو چون کشتی نوح
میروی تا قلّه فتحالفتوح
عشق را چون دل ، تلّقی میکند
مکّی و بلخی ، چه فرقی میکند ؟
درمیان آری ، گر اکنون پای عشق
گوش جانت بشنود ، فتوای عشق
هست فتوایش که امشب از نیاز
روی کن بر تختهفولاد از حجاز
بر سر هر تربتی ، گشتی بزن
گو به هر یک با زبان دل سخن
بعد بید آبادی و بانو امین
بعد میرفندرسک و رکن دین
سمتِ کاشی ، سویِ قشقائی برو
لیک ، دور از هر من و مائی برو
بر شهیدان خدائی ، کن گذار
هر یکی را بوسه ده ، خاک مزار
رُو ، سوی ارباب ، حاج آقا رحیم
سرمه کَش در چشم بینش ، زان حریم
دیگر اینجا خویش را ، بیخویش کن
یک نفس هم ، گر شده ، درویش کن
قبله ارباب حاجات ، آنکه اوست
کاشف جمع مهمات ، آنکه اوست
کاروانسالار رهپویان عشق
شمع بزم جمله حقجویان عشق
بر مقام اُدخلی ره یافته
سوی نفس مطمئن بشتافته
بود ، تالی تِلوِ عصمت درخصال
کوکبی رخشنده در برج کمال
از ره غوّاصی بحر شهود
جملة دانستهها را دیده بود
جامع معقول و منقول علوم
رتبهاش در پرده از درکِ عموم
محضرش ارباب دل را کیمیا
رهروان راه حق را رهنما
مظهر انسان کامل ، روی او
روح ایمان مجسم ، خوی او
آن نماز جمعهها یادش بخیر
خطبههای با صفا یادش بخیر
یاد آن صاحب دل بیادعا
خطبهخوان رسته از روی و ریا
یاد باد آن لحن پر سوز و گداز
آن نماز و آن قنوتِ دلنواز
آنکه چون پیغمبر والا مقام
میگرفت از خَلق ، پیشی در سلام
(قدسی)! این مردان پاک و صافدل
رستهاند از این جهانِ آب و گل
هست بیحد ، وسعت پروازشان
نیست کس را آگهی از رازشان
کاش ، چشم لطف سوی ما کنند
تا گره از مشکل ما وا کنند
بازدیدها: 27