غيرت ناز
اي كه حسنت در گلستان ، رونق گل بشكند!
غيرت نازت ، نوا در ناي بلبل بشكند
روي بنما ، تا گل از شرم رخت ، گردد گلاب
مو بيفشان ، تا غرور زلف سنبل بشكند
طرّه در دست صبا ده تا كه در بازار چين
قيمت مشگ خُتن ، زان عطر كاكل بشكند
كو دلي تا در بَرِ يك غمزهات تاب آورد ؟
بار سنگين غمت ، پشت تحمل بشكند
ساقي! امشب جام چشمت را بگردان دور بزم
تا خمار بادهنوشان ، زين تسلسل بشكند
يار ما را يارب از آسيبها ، ايمن بدار
خصم گلچين است و خواهد شاخ اين گل بشكند
نازكن ، امّا تغافل با دل (قدسي) مكن
كاين حباب از يك سر انگشت تغافل بشكند
بازدیدها: 5