پای طلب
تا گرفتار غم عشق تو ای یار ! شدم
آشنای تو و بیگانه ز اغیار شدم
چشم مست تو به یک غمزه دلم از جا برد
چون که غافل شدم از خود ، به تو هشیار شدم
از من آن خال لبت ، جمع پریشانی کرد
بر سر آن شکرین نقطه ، چو پرگار شدم
پرتو مهر تو چون بر شب تارم افتاد
بر گران خوابیم آتش زد و بیدار شدم
زد به پای طلبم ، آبلهها در ره عشق
تا دمی در حرمت ، لایق دیدار شدم
گر انا الحق زدم از شدت سرمستی بود
رفتم از خود ، که خریدار سر دار شدم
غزلم چون سبد یاس رود دست به دست
چونکه از عطر گلستان تو سرشار شدم
بازدیدها: 18