آئينة زلال
چو گُل بر گيسوان ، آن آتشين رخسار ميبندد
دِلِ آتش پرست عاشقم ، زنارّ ميبندد
فريب چشم و ابرويش ، نمازم را به هم ريزد
عبث اين دل ، ميان بر طاعت دادار ميبندد
ز دربان بينياز است آن حريم نازپوش او
كه پرخاش نگاهش ، راه بر اغيار ميبندد
نگاه من پر است از جَستوخيز او در اين گلشن
به من هر چند آن گل ، رخنة ديوار ميبندد
تمام جادهها را در نظر دارم كه نگريزد
نفوذ چشمهايم ، راه بر دلدار ميبندد
ز ديدار پريرويان ، صفاي سينهاي دارم
به يك غفلت از آن ، آئينهام زنگار ميبندد
تخلّص ميكنم (قدسي)! و ميدانم كه زود امشب
دو پلكم را به هم آن چشم افسونكار ميبندد
بازدیدها: 22