آخرین غروب
خزان كردم دريغا نوبهار زندگاني را
به دشت عمر، گم كردم ، گل شاد جواني را
كماندار اجل چون در كمين دارد ز هر سويم
كدامين سو برانم راهوار زندگاني را ؟
گرم كامي به طالع هست در پيش از چه ميبينم ؟
غروب كوكب بخت و زوال كامراني را
نگارم رفت و از بيهمزباني سرد و خاموشم
غم گل ، ميبرد از ياد بلبل ، نغمهخواني را
از اين پس مطربا ! در پرده غم ساز ميزان كُن
كه با من نيست ديگر آشنائي ، شادماني را
فلك ! در ساغرم جز بادة محنت نميريزي ؟
تو هم داني كه ديگر خوش ندارم شادكامي را ؟
گرم تير بَلا آيد ، زهر سو ميخرم بر جان
چه خوشتر از رضامندي ، قضاي آسماني را
بازدیدها: 16