حسن خداد
داری تو در دست زلفت ، سر رشتة بیقراری
در این دل شب دلم را ، تا کی پریشان گذاری
حسن تو حسن خداداد ، بالای تو رشک شمشاد
دست خدایت مریزاد ، با این خداوندگاری
عشق تو کردم بهانه ، گشتم به سویت روانه
میخوانمت عاشقانه ، با صد نفس آه و زاری
تا کی چنین بیوفائی؟ تا کی در آزار مائی؟
اینگونه با ما چرائی؟ ما را به غم میسپاری؟
از دیگران دل بریدم ، چون غنچه عزلت گزیدم
در انزوای غریبی ، دل ماند و بیغمگساری
در آرزویت منم من ، در جستجویت منم من
با یاد رویت منم من ، هر شب به شب زندهداری
ای خوب منظر نگارم ! زیباتر از تو ندارم
در جمع شیدائیانت ، شیداترینم تو داری
گشتم ز هجر تو کاهی ، هر شب مرا خود گواهی
در خلوت اشک و آهی ، سوزم ز چشمانتظاری
تا کی به سوزت بسازم ؟ بنگر ! که چون میگدازم ؟
بیرویت ای دلنوازم ! بردی ز من بردباری
من (قدسی) بیپناهم ، کی میکنی یک نگاهم ؟
از تو به جز تو نخواهم ، کی آرزویم بر آری ؟
بازدیدها: 26