راه و چاه
سحر به گريه شكن ، بغض ديده تر را
نگر در آينة اشگ ، نور باور را
كليد گريه كند باز قفل هر مشكل
مگير دست كم اعجاز ديدة تر را
اگر چو شبنم صبح از صفا زلال شوي
پري به اوج و دهي بوسه مهر خاور را
گرت هواست دري بر تو دوست بگشايد
بكوب از سر اخلاص ، حلقة در را
زجام علم (لَدُن) ، گر شراب داري چشم
ز دُرد دانش رسمي بشوي ساغر را
خداي را كه خدا را ، زاضطرار بخوان
كه مستجاب كند حق ، دعاي مضطر را
امير كشور تن نيست ، غير عقل سليم
بدار پاس به جان ، اين بزرگ رهبر را
به تيغ سرخ زبان ، از كسي جگر مخراش
برون مكن ز نيام اين برنده خنجر را
تو هم ، چو من پُرِ مضمون تازهاي (قدسي)!
بچين ز شاخ سخن ، ميوههاي نوبر را
بازدیدها: 18