شِکوِه
سلام ما به تو ، ای بحر ! اگر چه بس خوبی
ولی ز عابر صحرانورد ، محجوبی
عطش نشسته به دلها ، روانه کن ابری
به رفع تشنگی از پلکهای مرطوبی
تو پر خروشی و در دل پر از تب امواج
ندانم از چه به بدسیرتان ، نیاشوبی ؟
تو راا به دامنه ، جولان خار و خاشاکاست
ز پهنه از چه خس و خار را نمیروبی ؟
به پیش چشم تو ماهی رود به کام نهنگ
تو یوسفانه کنی رو به صبر ایوبی
صدف فتاده ز رونق در این دغل بازار
ولی خذف شده در ماورای مرغوبی
چه شد کنون ، که خدا را نمیپرستد کس ؟
بت است و دار و صلیب و مسیح و مصلوبی
به جای آنکه همه راه مستقیم روند
فتادهاست پرستش ، ز حد مطلوبی
خلیل پیشکش ما ، کجاست یک آذر ؟
دهد رواج به بتهای سنگی و چوبی
بد است هر چه اگر شرک ، بهتر از کفراست
که هست آبلهرویی ، به از بد اسلوبی
چو فکر من ، غزل آشفته شد ولی ای بحر!
برم به نام تو پایان که خوب و محبوبی
بازدیدها: 22