دیدار
شب بود و مژده داد سروش سحر مرا
کآید نگار از در و گیرد به بر مرا
گفتم به بامداد ، مکن چهره آشکار
خوش دارم امشبی که نیاید سحر مرا
چشم انتظار بودم و بیتاب روی یار
یک باره چهره کرد عیان منتظَر مرا
آندم که پا به خلوت تنهائیم گذاشت
سیلاب اشک ، موج زد از چشم تر مرا
چون بادهای ز ساغر چشمان او زدم
سکر نگاه ، کرد زخود بیخبر مرا
چشمم اگر چه در خور دیدار او نبود
با یک کرشمه ، کرد به خود ، دیدهور مرا
در خلوت حضورم و شکر خدا که نیست
غیر از هوای دوست ، هوائی به سر مرا
امشب که عطر وصل ، به مشکوی دل رهاست
گل میرود زدست ، ببوید اگر مرا !
لطف خداست ، (قدسی)! اگر در بهار طبع
بشکفته است زنبق اشعار تر مرا
بازدیدها: 24