غریبانه
شبنمصفت ، به بستر باغ آرميدهام
از دامن هوا ، به سَرِ گل چكيدهام
دارم به سر ، هواي سفر سوي آفتاب
حيرت نگاه ، چشم به راه سپيدهام
فرقيست در ميان من و شبنم ، اي دريغ
او ديد يار خويش ، ولي من نديدهام
شبنم رسيد ، صبح به خورشيد و من هنوز
از باغ مهر ، غنچة وصلي نچيدهام
بر من نگشته پنجرهاي رو به اوج باز
هرچند چون نسيم ، به هرجا وزيدهام
صحرانورد آبلهپايم كه سالهاست
در جستجوي كعبه ، به هر سو دويدهام
هرگه به كوچِ چلچلهها كردهام نظر
دندان و لب ، ز داغ تحسر ، گَزيدهام
شادي كنم ، گر اختر عمرم كند افول
زين موهبت كه از قفس تن پريدهام
ماندم زهمرهان ، ز من اي عشق ! دست گير
كز جان تو را به ياري خود برگزيدهام
(قدسی)! من اين غزل ، كه حديث فراق بود
يك شب به دست طبع روان ، آفريدهام
بازدیدها: 28