جامانده
من کیستم ؟ تجسم شمع فسردهای
پروانهسان ، به راه وفا ، جان سپردهای
ترسیم یک جوانی بر باد رفتهای
پیری زچنگ گرگ اجل ، زخم خوردهای
آوارهای به دامن صحرای بیکسی
یا رهگذار راه به مقصد نبردهای
در بحر بیکرانة هستی ، زموج باد
کشتی شکستهای ، بَلَمِ موج بردهای
در زیر تیغ حادثهها ، استخوان من
شد نرم تر، ز سرمة خیس فشردهای
پایان راه ، پیش نگاهاست و میزنم
بر راهوار عمر ، رکاب شمردهای
(قدسی)! زعمر رفته مرا داغ بر دلاست
میگریمش ، چو مادر فرزند مردهای
التماس
حصار را شکستی و پریدی از قفس ، دلم !
به داد خود رسیدهای ، به داد من برس ، دلم !
پس از رها شدن چرا ، مرا زیاد بردهای ؟
ببین نمیبرم تو را ، ز یاد ، یک نفس ، دلم !
به روی یاریت حساب کردهام، مرا بخوان
که یاریم نمیدهد ، به جز تو هیچکس، دلم !
همیشه پیش من تو بودهای و مثل پیشتر
مباش لحظهای مرا جدا زدسترَس ، دلم !
هنوز هم من آن اسیر چارچوبِ پیکرم
و نیست بیتوأم توان رستن از قفس ، دلم !
سفر به بیکرانههای عشق کردهای بیا
عبور ده مرا از این کرانة هوس دلم !
تو همدم قدیمی منی ، مرا رها مکن
که فتنه ، بسته جاده را ، به من ز پیش و پس دلم !
به رویم ای بهار گل ! دری گشا به باغ گل
مباد سهم من درین ، میانه خار و خس ، دلم !
تو نخل طور ایمنی ، سراج سینة منی
برای (قدسی) از کرم ، بیار یک قبس ، دلم !
بازدیدها: 16