رهائی
یوسف قدم نهاد به مصر وجود من
رستاز هجوم گرگ فنا ، تار و پود من
وحدت، چو جان به پیکر کثرت نهفتهاست
این راز ، گشته فاش ، به چشم شهود من
از غیر دوست ، خالی و از او پُرِ پُرَم
دارد به بحر تکیه ، حباب وجود من
موزون شد از دو مصرع ابرویش این غزل
بیتی که نظم داده به شعر و سرود من
بر درگهی ،که جن و ملک سجده میبرند
(قدسی)! سعادتیست مجال سجود من
بازدیدها: 20