تندیس سبز
با چنین شوری که در جوهر نهان دارد درخت
بر سر هر شاخه مرغی نغمهخوان دارد درخت
در بهاران چون برآرد شاخههایش برگ و بار
هر دم از نو جلوهای در بوستان دارد درخت
لانه میسازند طرف شاخهاش گنجشک و سار
بهر مرغان چمن ، سبز آشیان دارد درخت
عابران خسته از ره را درآغوش سفر
بر سر از برگ طراوت ، سایبان دارد درخت
در گلستان ایمناست از آفت گلچین جور
چون که بر سر دست لطف باغبان دارد درخت
قامتش تندیس سبزی از هبوط آدماست
دلفریبیها ز هر پیر و جوان دارد درخت
در بهشت از چشمة تسنیم چون نوشیده آب
دودمانی سبز و نسلی جاودان دارد درخت
غرق خاموشیست اما چون کتاب از برگ برگ
دفتری گویای صد راز نهان دارد درخت
گرچه با نامحرمان لب بسته است از گفت و گو
بس سخن با محرمان نکتهدان دارد درخت
خاطراتی تلخ و شیرین دارد از دوران به یاد
ترجمانی روشن از دور زمان دارد درخت
با نسیمی گر چه میرقصد در آغوش بهار
لرزه بر تن از شبیخون خزان دارد درخت
از خط پیشانیش پیداست کز آسیب دهر
عقدهها در دل ، ز عهد باستان دارد درخت
برگ برگش از غم دونان زبان شکوه ایست
بر لب از نامردمی ، آه و فغان دارد درخت
هر شیاری بر تنش زخمی ز شلاق جفاست
پیکری زین داغ سوزان پر نشان دارد درخت
سنگ و چوب از ابلهان بر تن تحمل میکند
در مقابل ، خلق و خویی مهربان دارد درخت
در ثمر بخشی ، کجا منت نهد بر دوش خلق
در پی نیکیست تا در تن ، توان دارد درخت
پیش چشمش منعمان را با گدایان فرق نیست
هر که را زو خواست نعمت ، کامران دارد درخت
خصم جان خویش را هم میرساند منفعت
کی امید سود یا ترس از زیان دارد درخت ؟
بیحضور سبز او جنگل کویری بیصفاست
بر بیابان هم ، طراوت ارمغان دارد درخت
دست از آسیبش بدار ای کامجوی زر پرست !
کی توان و تاب جور بیامان دارد درخت ؟
در کمین سود جویی ، اره بر پایش مکش
کز برایت تیر نفرین در کمان دارد درخت
زین رهآورد بهاری ، پاسدار از جان و دل
انتظاری کی جز این ، از این و آن دارد درخت ؟
سوی باغ آی و ببین(قدسی)! در این فصل بهار
بر لب هر برگ ، لبخندی عیان دارد درخت
بازدیدها: 27