تقدیم به استاد صاعد اصفهانی
در غروب بیکسیها ، غمگسارم صاعداست
در شب غم ، چلچراغ شام تارم صاعداست
سالها محفل به محفل گشتم و دریافتم
بیش ، از هر همنوائی ، غمگسارم صاعداست
آنکه بیعطر حضورش در گلستان سخن
شاخهای خشکیده و بیبرگ و بارم ، صاعداست
از کجاندیشان نیندیشم که در امواج ظلم
بادبان کشتی صبر و قرارم صاعداست
از مخالف نیست باکم در میان انجمن
تا که چون یاری موافق در کنارم صاعداست
نازکاندیشان شاعر ، در دفاع از شعر من
جمله شمشیرند ، اما ذوالفقارم صاعداست
مهربانیاری که چون سستی کنم در کار شعر
میدهد از کاهلیها ، زینهارم صاعداست
ساقی عرفان ، که با گلبادة مضمون ناب
میبرد در بزم دل ، از سر خمارم ، صاعداست
نو نهالم ، کز بهار شعر او گل کردهام
مایه رویش ، به شعر آب دارم صاعداست
هست در گنجینة شعر و ادب ، چشمم به او
دیگران دُرند و دُرّ ِ شاهوارم صاعداست
آنکه هر دم با تجلی در منای طبع من
میکند اعجاز در شعر و شعارم ، صاعداست
در میان بزم صائب ، آنکه را از صدق دل
اوستاد اوستادان میشمارم ، صاعداست
در میان نکتهسنجان ، بیسخن از بهر نقد
آنکه شعرم را به دستش میسپارم صاعداست
آنکه شعر اصفهان را هست تاج افتخار
من کیم ؟ (قدسی)! که گویم افتخارم صاعداست
بازدیدها: 88