دفتر چهارم
( 3128)تا( 3140)
ادامة داستان پادشاه
( 3128) شاه چون با زاهدى_ خويشى، گزيد
اين خبر، در گوشِ خاتونان، رسيد
پادشاه با يك زاهدى بناى خويشاوندى گذاشت و اين خبر به گوش خاتونان حرم رسيد
خاتُون: بانوی عالی نسب، کدبانو، اسمی ترکی است.
اختيار كردن پادشاه دختر درويش زاهدى را از جهت پسر و اعتراض كردن اهل حرم و ننگ داشتن
ايشان از پيوندى درويش
( 3129) مادر شه زاده، گفت از نقصِ عقل
شرط كُفوِيَّت، بود در عقل، نَقل
و مادر شاه زاده به علت كم عقلى گفت در زناشويى شرط است كه بر اساس عقل و نقل ،عروس و داماد هم شان و كفو يكديگر باشند
كُفوِيَّت: برابرى، هم پايگى كه در زناشويى رعايت مىشود.
( اين مطلب را هم عقل حكم مىكند و هم حديث در اين خصوص نقل شده است
بیت 196 و 197همین دفترچهارم
کی بود این کفو ایشان در زواج
یک در از چوب و دری دیگر زعاج
کفو باید هر دو جفت اندر نکاح
ورنه تنگ اید نماند ارتیاح ( شادمانی)
معنی و تفسیر این دوبیت از تفسیر شرح جامع آقای کریم زمانی
بیت اول : با این وضع چگونه ممکن است که دختر ما در این ازدواج، هم شأن و همتای آنان باشد؟ این ازدواج بدان ماند که یک لنگة در از چوب معمولی باشد و لنگة دیگرش از عاج گرانبها.(مولانا در این بیت و بیت بعدی از قول آن صوفی، به مسألة «کُفو بودن» در ازدواج اشارت کرده است. بطور کلی در کتب فقهی اهل تسنّن و تشیّع، ذیل مبحث عقد و لواحق آن، این موضوع به عنوان یکی از شروط نکاح مطرح شده است(مختصر نافع، ص229، ترجمة شرایع الاسلام،ج2،ص506 و سنن ابن ماجه و صحیح بخاری که در معجم المفهرس لالفاظ الحدیث النبوی،ج6،ص33 آمده است.)
و منظور این است که زوجین باید از لحاظ ایمانی و اعتقادی و (به قول بعضی) حتی از نظر مالی و اقتصادی نیز تناسب و سنخیّت داشته باشند، یعنی در ازدواج هم «کفو شرعی» لازم است و هم «کفو عرفی» و الّا مشکلات عدیده ای در زندگی مشترک آنان رخ خواهد داد. در روایتی از حضرت رسول الله (ص) می فرماید: المُؤمِنُ کُفوُ المُؤمِنَةِ وَ المُسلِمُ کُفوُ المسلِمَةِ.«مرد مؤمن، هم شأن زن مؤمن است، و مرد مسلم، هم شأن زن مسلم. وسائل الشیعه ج 14 ص 44 »
بیت دوم :در امر ازدواج، دو همسر باید هم شأن یکدیگر باشند، و الّا زندگی بر آنان سخت خواهد گذشت و آرامش و راحتی را از زندگی شان سلب خواهد کرد)
( 3130) تو ز شُحّ و، بُخل، خواهى، وز، دَها
تا ببندى، پورِ ما را، بر گدا
تو چرا از حرص و بخل ، زيركى به خرج داده و مىخواهى فرزند ما را با یک فرد بی چیز پيوند دهى؟
شُحّ: حرص، آز ، بُخل.دَها: زیرکی و هوشمندی. دِهاء نیز صحیح است.
( 3131) گفت، صالح را، گدا گفتن، خطاست
كو غَنِىُّ القَلب، از دادِ خداست
پادشاه پاسخ داد : گدا گفتن به شخص درستکار خطا است چرا كه خداوند به او قلب غنى عطا فرموده است«خَيرُ الغِنَى غِنَى النَّفسِ.»
غَنِىُّ القَلب: آن كه دلى بىنياز دارد.
( 3132) در قناعت، مىگريزد از تُقَى
نه از لئيمىّ و، كسل، همچون گِدا
و تو ای خاتون نمی دانی که او از تقوى و نه چون گدايان بی سر و پا از لئامت است که به قناعت پناه مىبرد
تُقی: تقوا، پرهیزگاری.
( 3133) قِلَّتى_ كآن از قناعت، وز تُقاست
آن ز فقر و، قلّتِ دو نان، جداست
شرح فقر صالحان و فقر طالحان از زبان پادشاه: آن کمبودی كه از قناعت و تقوى سرچشمه می گیرد غير از فقر ی است که از پست فطرتی و دون همتی است
قِلّت: كمى. (اندك مال بودن). آن: اشارت به دون است.
( 3134) حبّه اى_ آن گر بيابد، سر نِهَد
وين ز گنجِ زر، به همّت، مىجهد
زیرا که آن دون همت ،اگر حبهاى از مال دنیا پيدا كند به آن سجده می برد ولى فقیر الی الله ، با همت عالی خود از گنج زر مىگذرد
وين: پرهيزكار فقير.
( 3135) شه كه او از حرص، قصدِ هر حرام
مىكند، او را گدا، گويد هُمام
پادشاهى كه انگیزة حرص او را به طرف هر حرامى مىبرد شخص بزرگ او را گدا مىنامد و او را پادشاه نمی داند
هُمام: مرد بزرگ.
( 3136) گفت كو، شهر و قلاع او را ،جَهیز(جهاز)
يا نثارِ گوهر و، دينارِ ريز
از قول خاتون، مادر داماد : عروس از قلعه و آبادى و جواهر و پولى كه جهيز او باشد چه دارد؟
قِلاع: جمع قَلعه به معنی دژ.
( 3137) گفت رُو !هر كه غمِ دين، بر گُزيد
باقى غمها، خدا از وى، بُريد
پادشاه پاسخ داد : هر كس كه غم دين اختيار كرد خداى تعالى باقى غمها را از دل او بر مىدارد
«به روایات زیر بیت3122 /4 مراجعه شود »
( 3138) غالب آمد شاه و، دادش دخترى_
از نژادِ صالحى_ خوش جوهرى_
در آخر پادشاه کار خویش کرد و دخترى از طايفه صالح و نجيب براى فرزند خود گرفت
( 3139) در ملاحت، خود نظيرِ خود، نداشت
چهرهاش، تابان تر از، خورشيدِ چاشت
كه در نمکین بودن بىنظير و رخسارش چون آفتاب نيم روز تابان بود
چاشت: اوّل روز، هنگام صبح، پاس اوّل روز.
( 3140) حسن دختر اين، خصالش آن چنان
كز نكويى، مىنگنجد در بيان
و در جمال ظاهر و باطن بی نظیر و اخلاقش نيز از خوبى به وصف نمىآمد
بازدیدها: 94