اعیان ثابته و عالم عدم
پیش از آن که دربارۀ آن سخنی بنویسم باید دانست که عالم ها فراوان و بی شمار است از جمله عالم عدم که نام دیگر آن عالم اعیان ثابته است و در این عالم صُوَر اشیاء پیش از آنی که خلق شود ثبوت دارد .
فيلسوفان عدم را ضد وجود مىدانند. و عرفا مىگويند عدم نيز مانند وجود، قدرت حق تعالى است. اما بايد توجه داشت كه مقصود آنان از عدم، عدم لغوى نيست. بلكه منظور آن است که همه اشياء در علم حق ثابت است و آن صورتها متصف به ثبوتند نه وجود، و چون خدا خواهد، آنها را موجود مىسازد.
ماهیّات و اعیان ثابتات قبل از خلقت موجودات در علم حق وجود داشته است. هرگاه خداوند مقتضی بیند این صُوَر علمیّه را در عالم کون و فساد به ظهور می رساند.
هر موجودی قبل از خلقت، به صورت ماهیّت و عین ثابته یا صورت مجرّد، در علم پروردگار موجود است وقتی خداوند اراده فرماید جمعی از آنها از حالت تجرید خارج می شوند و لباس تکوین می پوشند و وارد چرخة عالم می شوند، و جمعی نیز همچنان در حالت تجرید می مانند تا خداوند چه دستور دهد.
مثلاً فرمان الهی به موجودات مجرد (چه انسان و چه حیوان و چه نبات و چه جماد) می رسد که به قالب های محسوس درآیید، آنها بیدرنگ به قوالب محسوس در می آیند و دوباره فرمان الهی می رسد که از قوالب محسوس بدر آیید و مجرّد شوید.
قرآن کریم ملکوتِ هر چیز را در دست خداوند می داند.
( سوره مومنون) (88) (ص347) قُلْ مَن بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ … (88)
چنان که در دفتر ششم پیرامون مطالب بالا ابیات زیر آمده است:
(76)در جهانِ روح، هر سه منُتَظِر
گَه ز صورت هارِب و، گَه مستقِر
(77)امر آيد: در صُوَر رَو! در رَوَد
باز هم ز اَمرش مُجَرَّد، مىشود
(78)پس لَهُ الخَلق و، لَهُ الاَمرَش بدان
خلق،صورت، امر، جان، راكب بر آن
اعراف أَلا لَهُ اَلْخَلْقُ وَ اَلْأَمْرُ تَبارَكَ اَللَّهُ رَبُّ اَلْعالَمِينَ 7: 54
***
نکتۀ دیگری که از این بحث ابن عربی و مولانا استفاده می کنند جنبۀ محبوبی اعیان ثابته است و چون اعیان ثابته عبارت است از حقیقت انسان کامل و انسان کامل طبق
(سورة المائدة) (54) (ص117) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ …فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (54)
محبوب خداست مطلب زیر را می آورند:
قاضی بر عموم مردم اعمّ از مُدَّعی و مُدَّعی عَلَیه حکم می رانَد. ولی آیا شاهد بر قاضی حاکم نیست؟ مسلّماً حاکم است
و در واقع این شاهد است که قفل بستة قضاوت را می گشاید. پس بدین اعتبار شاهد بر قاضی حاکم است.
فعلِ الهی تابع وجود انسان کامل است
ابن عربی در فصِّ عزیریة فصوص الحکم می گوید:
خداوند فقط حاکم نیست بلکه محکوم نیز هست، به این اعتبار که افاضة وجود او به اعیان ثابته متوقّف است بر حدّ قابلیّت های آنها. یعنی این قابلیت های اعیان است که حدّ افاضة الهی را تعیین می کند.
در بیت زیر قضا به معنای قاضی است:
(2885)اين قضا بر نيك و بد حاكم بُوَد
بر قضا شاهد نه حاكم مىشود؟
(2886)شد اسيرِ آن قضا ميرِ قضا
شاد باش اى چشم تيزِ مُرتَضى
***
نکته دیگر:
در دفتر چهارم حضرت حق را به نقاشی تشبیه می کند که نقش او عالم عدم و یا اعیان ثابته و یا حقیقت انسان کامل است و می فرماید:
(381)
چه تصرّف كرد خواهد نقشها؟
بر چنان نقّاش، بهر ابتلا؟
(382)
امتحانى_ گر بدانست و، بديد
نى كه هم نقّاش، آن بر وى كشيد؟
که اشاره به صور علمیّه در ذات پروردگار است
(383)
چه قدر باشد خود اين صورت، كه بست
پيشِ صورتها، كه در علمِ وى است؟
این علم را در اصطلاح اعیان ثابته می نامند
***
(3766)پس به صورت آدمى فرع جهان
وز صفت اصل جهان اين را بدان
(3767)ظاهرش را پشّهاى آرد به چرخ
باطنش باشد مُحيط هفت چرخ
***
در دفتر دوم در این باره می فرماید:
(3022) پس حقايق را كه اصلِ اصلهاست
دان كه آن جا فرقها و فصلهاست
و دربارۀ ارواح اولیا می فرماید:
ارواح اوليا پيش از خلقت ابدان، يعنى آن هنگام كه اعيان ثابته بودند و در كنف عنايت حق تعالى مىغنودند، از حقيقت آن چه در اين جهان خواهد آمد، بالمعاينه آگاهى داشتند و درك آن معانى براى ايشان نياز به دماغ و انديشيدن به معنى لغوى آن نبود.
به عنوان مثال كسانى كه داراى فكرتاند صورت اشيا را در قوه متفكره خود مىآورند و در باره آنها مىانديشند، اما آن ارواح اين حقيقتها را در مىيافتند
«در زیارت حضرت زهرای مرضیه (س) می خوانیم:
یا مُمتَحَنُ ….ای کسی که پیش از آن که خلق شوی یعنی به عالم فرودین بیایی مورد امتحان قرار گرفتی و مقام صبر تو ثابت شد.
دوم( 165) آن دلى كو مَطلَع مهتابهاست
بهر عارف فُتِّحَت أبوابُهاست
( 166) با تو ديوار است و با ايشان در است
با تو سنگ و با عزيزان گوهر است
( 167) آن چه تو در آينه بينى عيان
پير اندر خشت بيند بيش از آن
( 168) پير ايشاناند كين عالم نبود
جان ايشان بود در درياىِ جود
( 169) پيش از اين تن عمرها بگذاشتند
پيشتر از كشت بَر برداشتند
( 170) پيشتر از نقش جان پذيرفتهاند
پيشتر از بحر دُرها سُفتهاند
مشورت كردن خداى تعالى با فرشتگان
در ايجاد خلق
( 171) مشورت مىرفت در ايجاد خلق
جانشان در بحر قدرت تا به حلق
( 172) چون ملايك مانع آن مىشدند
بر ملايك خُفيه خُنبك مىزدند
( 173) مُطَّلِع بر نقش هر كه هست شد
پيش از آن كين نفس كُل پا بست شد
( 174) پيشتر ز افلاك كيوان ديدهاند
پيشتر از دانهها نان ديدهاند
( 175) بىدماغ و دل پر از فكرت بُدند
بىسپاه و جنگ بر نُصرت زدند
( 176) آن عيان نسبت به ايشان فكرت است
ور نه خود نسبت به دوران رؤيت است
( 177) فكرت از ماضى و مستقبل بود
چون از اين دو رَست مشكل حل شود
(178)روح از انگور و می را دیده است
روح از معدوم شی را دیده است
( 179) ديده چون بىكيف هر با كيف را
ديده پيش از كان صحيح و زيف را
( 180) پيشتر از خلقت انگورها
خورده مىها و نموده شورها
( 181) در تموز گرم مىبينند دى
در شعاع شمس مىبينند فَى
( 182) در دل انگور مى را ديدهاند
در فناى محض شى را ديدهاند
( 183) آسمان در دور ايشان جرعه نوش
آفتاب از جودشان زربفت پوش
( 184) چون از ايشان مجتمع بينى دو يار
هم يكى باشند و هم ششصد هزار
( 185) بر مثالِ موجها اعدادشان
در عدد آورده باشد بادشان
( 186) مُفترق شد آفتاب جانها
در درونِ روزنِ ابدان ما
به عنوان مثال برای تبیین مطلب مهندس پیش از احداث ساختمان نقشۀ آن را در ذهن خود ترسیم و سپس بر اساس آن، بنا را می سازد.
دوم( 965) بنگر اندر خانه و كاشانهها
در مهندس بود چون افسانهها
***
به سراغ دفتر اول می رویم:
((نيستان)) در بيت پسين، و نیز مهرویان بستان خدا ،عالم مجردات يا مرتبهى اعيان ثابته تواند بود
(2) از نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند
(72)آن خيالاتى- كه دام اولياست
عكس مه رويان بستان خداست
و اكثر شارحان مثنوى برآنند كه ((مه رويان بستان خدا)) درين تعبير
همان صور علميه و اعيان ثابتهاند
بعقيدهى عارفان اعيان ثابته موجودات پيش از آن كه ظاهر شوند، معلوم حق بودند و بوجود وى موجود بودند نه بوجود خود و اين مرتبه از وجود را ثبوت مىگويند و بدين اعتبار صور علميهى حق را ((اعيان ثابته)) مىنامند
مولانا بنا بر اين اصل مىگويد كه ما وجود خارجى و تقاضا و استدعاى زبانى نداشتيم ولى بزبان استعداد، خواهان ظهور و هستى بوديم و تو اى خدا آن چه ما بزبان استعداد مىجستيم شنيدى و ما را در وجود آوردى.
عدم: نيستى و نابود، صور علميه حق و اعيان ثابته كه بعقيدهى ابن عربى به ثبوت متصفاند ولى بوجود موصوف نيستند و بنا بعقيدهى وى ايجاد به عدم مطلق (بمعنى لغوى) تعلق نمىگيرد، ذات حق بدون اعتبار اسماء و صفات از آن جهت كه بدو اشارت نتوان كرد و از وى خبر نتوان داد چنان كه دربارهى معدوم
گفتهاند: المعدوم لا يخبر عنه.
اول( 522) با چنان قادر خدايى_ كز عدم
صد چو عالم ،هست گرداند به دم
(610) ما نبوديم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفتهى ما مىشنود
( 689) كنگُره ويران كنيد از منجِنيق
تا رود فرق از ميان اين فريق
بعضى نيز اين وحدت را در مرتبهى صور علميه و اعيان ثابته فرض نمودهاند.
***
منى انسان مادهاى قذر و پليد است ولى همين ماده پلشت و پليد صورت انسانى مىگيرد و نبى يا ولى مىشود و از معيت قيومى بحكم (الحديد، آيهى 4) (( وَ هُوَ مَعَكُمْ 57: 4)) و يا معيت قربت و وصلت بحكم ((لى مع اللَّه وقت)).
(احاديث مثنوى، ص 39) برخوردار مىگردد و چون ممكن است تصور شود كه كمال انسانى و يا نبوت و ولايت از امورى است كه پس از آفرينش و تطورات مختلف بر منى عارض مىگردد و علم حق بجزئيات و يا جزئياتى كه در معرض تغير و تبدل است مورد اختلاف واقع شده است، در جواب مىگويد كه عين ثابت منى در علم حق با جميع شئون و اطوار و استعدادهاى خود وجود داشت و علم حق بدانها محيط بود و آن چه در عالم خارج بر آن، عارض مىشود ظهور علم حق تعالى است و هيچ امرى بيرون از علم خدا بر منى عارض نمىشود.
***
اول(1243)صورتى بود اين مَنى اندر عدم
پيشِ حق موجود، نه بيش و نه كم
(1244)حاصل آن آمد حقيقت، نامِ ما
پيشِ حضرت، كآن بُوَد انجامِ ما
***
اول(1455)تا به گوش خاك حق چه خوانده است
كاو مُراقِب گشت و خامُش مانده است
بمعنى عين ثابت (كه صور علمى اشياست در تجلى اول) بيان مىكند و مثالى چند از اجرام فلكى و عنصرى مىآورد تا ثابت شود كه همهى اشيا در برابر قدرت الهى و پذيرش فرمان وى يكسان هستند و پيش قدرت بىنهايت او مسخراند. تشبيه ابر در ريزش به مشك در ادبيات عربى متداول است، نظير:
***
اول( 1887) گر در آيد در عدم يا صد عدم
چون بخوانيش او كند از سر قدم
عدم درين مورد عين ثابت و صورت علمى شيء است در ذات حق تعالى
***
اول( 1889) از عدمها سوى هستى هر زمان
هست يا رب كاروان در كاروان
((عدم)) درين مورد بمعنى عين ثابت
( 1890) خاصه هر شب جمله افكار و عقول
نيست گردد غرق در بحر نغول
( 1891) باز وقت صبح آن اللهيان
بر زنند از بحر سر چون ماهيان
***
همانگونه که سخن رفت بعقيدهى عارفان هر چه در عالم فرودين است، صورت آن بنحوى از اطلاق در عالم مثال و جهان نفوس و عقول و بصورتى مجرد تر در عالم مشيت الهى و مرتبهى اسما و اعيان ثابته وجود دارد و هيچ چيز در مرتبهى دانى و نازل موجود نمىشود مگر آن كه به نحو كمالى مناسب در مراتب عالى موجود است و بنا بر اين، ابر و آفتاب و باران و روشنى و نظاير آنها در عالم غيب هست و آن چه در جهان فرودين است دم بدم زوال مىپذيرد و باز صورتى از عالم نهان بر آن افاضه مىشود و هم بدين روش، تجلى حق در مرتبهى جمال و جلال و بصورت قهر و لطف دائم است، نظير اين مطلب را از اثولوجيا كه بغلط به ارسطو نسبتش مىدهند نقل كردهاند ولى مستند ايشان، آيهى ذيل است: وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ 15: 21. (هيچ چيزى نيست مگر آن كه گنجينهى هستى آن نزد ماست و ما جز به اندازهى معلوم و معين آن را فرو نمىفرستيم) الحجر، آيهى 21. بيان السعادة،
همچنين آنان مىگويند كه سالك در اثناء مجاهدت چيزها بيند و بر شكل ابر و باران و ماه و آفتاب و آسمان و هر يك از آنها دليل حالتى معنوى است و نزديك اصحاب كشف صحيح است كه خداى را در اندرون آدمى، امورى است معنوى، مرتب جامع چنان كه در عالم شهادت ترتيب كرده است. (اوراد الاحباب،)
ممكن است مولانا بدين نكته نظر داشته باشد. اين ابيات تفسير بيت حكيم سنايى است که مىگويد:
آسمانهاست در ولايت جان
كار فرماى آسمان جهان
در ره روح پست و بالاهاست
كوههاى بلند و درياهاست
اول( 2041) همچنين در غيب انواع است اين
در زيان و سود و در ربح و غبين
تا برسد به :
( 2445) حضرت پر رحمت است و پر كرم
عاشق او هم وجود و هم عدم
عدم در بیت بالا، اعيان ثابته و صور علميهى حق است نه عدم مطلق كه هرگز در وجود نمىآيد
***
***
در رابطه با بحث اعیان ثابته این روایت و سخنی پیرامون آن لازم می اید
در حدیث است که قال داود عليه السلام يا رب لما ذا خلقت الخلق قال كنت كنزا مخفيا فأحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف. (داود گفت اى پروردگار من چرا خلق را آفريدى گفت گنجى پنهان بودم دوست داشتم كه شناخته شوم پس خلق را آفريدم تا مرا بشناسند.) احاديث مثنوى،
جهان را تشبيه مىكند به سبويى كه از حسن و جمال سرشار و لبريز ولى محدود است، اين زيبايى و جمال كه در اجزاى جهان مىنگريم قطرهاى است از درياى پهناور و بىكران جمال لم يزلى كه از فرط پرى و كثرت هر آنى بشكلى جلوه مىكند و تاب مستورى ندارد، ،
اين حديث مبناى عقيدهى عارفان است در تجلى و مراتب آن كه موسوم است به خفاى حق در مرتبهى غيب هويت ذات است كه از آن خبر نتوان داد، آن جا كه نه اسم و نه صفت هيچ يك را راه نيست و بدين مناسبت آن را ((حضرت بىنشان)) و گاهى ((عدم)) مىگويند.
از تجلى ذات بر خود، اسما و صفات و اعيان ثابته در ظهور آمدند،
صادر اول بر اين عقيده وجود مطلق است كه او را ((عماء)) مىنامند، سائر مراتب خلقت از عقول و نفوس و عالم مثال و يا هباء از وجود مطلق پديد شدهاند.
در بیت زیر
پُرى، : فزونى كمال و يا سعهى رحمت است،
چاك كردن: جوش كردن، فيض و يا عنايت الهى تواند بود. (مصباح الأنس)
اول( 2863) گنج مخفى بد ز پرى جوش كرد
خاك را سلطان اطلس پوش كرد
( 2864) ور بديدى شاخى از دجلهى خدا
آن سبو را او فنا كردى فنا
***
در دفتر سوم پیرامون عالم عدم که همان اعیان ثابته است آمده است:
( 4514) قرب ،نه بالا ،نه پستى رفتن است
قرب حق، از حبس هستى رستن است
هستى خود را چيزى نشمردن، در حق فنا گرديدن. = بقره / 115/ص18: وَ لِلَّهِ المْشْرِقُ وَ المْغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ
خدايراست مشرق و مغرب پس هر طرف كه رو كنيد همانجا رو بخدا داريد كه خدا واسع و دانا است
( 4515) نيست را ،چه جاى بالا اَست و زير
نيست را، نه زود و نه دور است و دير
( 4516) كارگاه و گنج حق، در نيستى است
غِرّه هستى! چه دانى نيست چيست؟
اشاره به بحث اعیان ثابته ،پیش از تعین و آئینه قرار گرفتن دارد ،
دفتر اول( 3201) آينه هستى چه باشد نيستى
نيستى بر، گر تو ابله نيستى
( 3202) هستى اندر نيستى بتوان نمود
مالداران بر فقير آرند جود
***
در دفتر اول پیرامون عالم عدم و اعیان ثابته که آن را وسیع تر از عالم خیال و عالم هستی میداند می فرماید:
(3092)اى خدا جان را تو بنما آن مقام
كاندر او بىحرف مىرويد كلام
(3093)تا كه سازد جان پاك از سر قدم
سوى عرصهى دور پهناى عدم
(3094)عرصهاى بس با گشاد و با فضا
وين خيال و هست يابد زو نوا
(3095)تنگتر آمد خيالات از عدم
ز آن سبب باشد خيال اسباب غم
(3096)باز هستى تنگتر بود از خيال
ز آن شود در وى قمر همچون هلال
(3097)باز هستى جهان حس و رنگ
تنگتر آمد كه زندانى است تنگ
(3098)علت تنگى است تركيب و عدد
جانب تركيب حسها مىكشد
(3099)ز آن سوى حس عالم توحيد دان
گر يكى خواهى بدان جانب بران
(3100)امر كن يك فعل بود و نون و كاف
در سخن افتاد و معنى بود صاف
دفتر اول(3101)اين سخن پايان ندارد باز گرد
تا چه شد احوال گرگ اندر نبرد
***
کسانی که به مرحلۀ اولیای الهی می رسند تمام هستی مجازی خود را با تمام لوازم آن تقدیم خداوند می کنند و دیگر از لوازم هستی چیزی به همراه ندارند اگرچه ساده انگاران می پندارند که این ها به خود زنده اند ولی اینطور نیست بلکه هرچه که از جسم و جان از آنان می بینیم تمام آن هویت و حیثیتی است که در دریای احدیت محو شده و سهم حیات را که بخش اوست به او داده اند و در بین دیگران زندگی می کند
دفتر اول( 3671) شد حواسّ و نطقِ با پايان ما
محو علم و دانش سلطانِ ما
( 3672) حسّها و عقلهاشان در درون
موج در موج «لَدَيْنا مُحْضَرُون»
( 3673) چون شب آمد باز وقت بار شد
انجم پنهان شده بر كار شد
( 3674) بىهُشان را وا دهد حق هوشها
حلقه حلقه حلقهها در گوشها
( 3675) پاى كوبان دست افشان در ثنا
ناز نازان «رَبَّنا أحْيَيْتَنَا»
( 3676) آن جُلود و آن عِظام ريخته
فارسان گشته غبار انگيخته
( 3677) حمله آرند از عدم سوى وجود
در قيامت هم شكور و هم كَنود
***
انسان های عادی هرشب مانند اولیا آنچه که خداوند در عالم هستی به آن ها از قبیل حواس ظاهری و نیروهای بیرونی و درونی داده است در موقع خواب تحویل صاحب اصلی آن در عالم عدم می دهند و دوباره صبح که از خواب بیدار می شوند همۀ آن ها را بدون کم و کاست از آنجا تحویل می گیرند منتها فرقی که با اولیا دارند این است که اینان چون تزکیۀ باطن نکرده اند دوست ندارند که آنچه تحویل داده اند باز پس نگیرند
( 3678) سر چه مىپيچى كنى ناديدهاى
در عدم ز اوّل نه سر پيچيدهاى
( 3679) در عدم افشرده بودى پاىِ خويش
كه مرا كه بَر كَنَد از جاىِ خويش
( 3680) مىنبينى صُنع ربّانيت را
كه كشيد او موىِ پيشانيت را
دفتر اول( 3681) تا كشيدت اندر اين انواعِ حال
كه نبودت در گمان و در خيال
( 3682) آن عدم او را هماره بنده است
كار كن ديوا سليمان زنده است
( 3683) ديو مىسازد «جِفَانٍ كَالْجَواب»
زَهره نى تا دفع گويد يا جواب
( 3684) خويش را بين چون همىلرزى ز بيم
مر عدم را نيز لرزان دان مقيم
( 3685) ور تو دست اندر مناصب مىزنى
هم ز ترس است آن كه جانى مىكنى
***
در دفتر دوم:
( 687) اين جهان از بىجهت پيدا شده است
كه ز بىجايى جهان را جا شده است
( 688) باز گرد از هست سوى نيستى
طالب ربّى و ربَّانيستى
( 689) جاى دخل است اين عدم از وى مرم
جاى خرج است اين وجود بيش و كم
( 690) كارگاه صُنع حق چون نيستى است
جز مُعطَّل در جهانِ هست كيست
***
ظهور و بطون در عالم هستی
انچه که می بینی نیست و آنچه که نمی بینی هست منتها همیشه نیست خود را جای هستی نشان می دهد
( 1279) تا ببينى عالم جان جديد
عالم بس آشكار ناپديد
( 1280) اين جهانِ نيست چون هستان شده
و آن جهانِ هست بس پنهان شده
( 1281) خاك بر باد است و بازى مىكند
كژنمايى پَرده سازى مىكند
( 1282) اينكه بر كار است بىكار است و پوست
و آن كه پنهان است مغز و اصل اوست
( 1283) خاك همچون آلتى در دستِ باد
باد را دان عالى و عالى نژاد
و در دفترپنجم :
سرچشمة همة چیز های عالم هستی در عالم عدم و اعیان ثابته است
پنجم ( 1018) در عدم هستى برادر چون بود؟
ضدّ اندر ضدّ چون مكنون بود
( 1019) يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّت بدان
كه عدم آمد اميد عابدان
( 1020) مرد كارنده كه انبارش تهى است
شاد و خوش نه بر اميد نيستى است
( 1021) كه برويد آن ز سوى نيستى
فهم كن گر واقف معنيستى
( 1022) دم به دم از نيستى تو منتظر
كه بيابى فهم و ذوق آرام و بِرّ
( 1023) نيست دستورى گشاد اين راز را
ور نه بغدادى كنم ابخاز را
(منطقه ای در کوه های قفقاز)
( 1024) پس خزانه صنع حق باشد عدم
كه بر آرد زو عطاها دم به دم
( 1025) مبدِع آمد حق و مبدع آن بود
كه بر آرد فرع بىاصل و سند
بازدیدها: 93