در بارة جهل و جاهل داستان زیر در دفتر اول که بخش بسیار زیادی از مثنوی را به خود اختصاص داده است و نشانگر آن است که گاهی فریب جاهلان توسط منافقان دینی تا بدانجا پیش می رود که حاضرند برای آن که جاهلان آن ها را باور کنند خود را قربانی کنند و این جاهلان اند که باید با نور الهی سره را از ناسره باز شناسند و فریب نخورند:
دفتر اول
داستان آن پادشاه جهود كه
نصرانيان مىكشت از بهر تعصب
(324)بود شاهى در جَهودان ظلم ساز
دشمنِ عيسى و نصرانى گُداز
جهودان پادشاه ظالمى داشتند كه با حضرت عيسى دشمن و اسباب زحمت عيسويان بود.
جهود: صورت ديگر است از كلمهى يهود نظير: ژوزف و يوسف، ژاكب و يعقوب.
نصرانى: نسبت است به ((ناصره)) بر خلاف قياس، ناصره شهرى است واقع در فلسطين كه مولد مسيح و مسكن مريم بوده است و هنوز خانهى مريم را و چشمهى آبى را كه روح القدس بر مريم در آن جا ظاهر شده است در اين شهر نشان مىدهند و زائران مسيحى بزيارت آن شهر مىروند، اين شهر اكنون در تصرف اسرائيل است.
***
آموختن وزير مكر، پادشاه را
(338)او وزيرى داشت گَبر و، عِشوهدِه
كاو بر آب از مكر، بر بستى، گِرِه
شاه وزيرى داشت كه در مكر و حيله سر آمد مكاران زمان خود بود از زمين نكاشته درو كرده و از آب خالص كره مىگرفت.(کارهایی می کرد که در نظر دیگران مُحال می نمود).
گبر: مطلق كافر، زردشتى. ولى در اين بيت بمعنى اول است زيرا اين وزير ، يهودى بود نه زردشتى.
عشوه ده: مكار و فريب كار.
گره بر آب بستن: بكنايت، كارى ممتنع و سخت كردن.
……………………………………………….
(339)گفت: ترسايان، پناهِ جان كنند
دينِ خود را از مَلِك، پنهان كنند
بشاه گفت كه مسيحيان دين خود را از شاه پنهان كرده و جان خود را در پناه اين تدبير حفظ مىكنند.
پناه جان كردن: ظاهرا ترجمهى تقيه كردن است و ممكن است كه آن را بمعنى حفظ جان فرض كنيم.
……………………………………………..
(340)كم كُش ايشان را، كه كشتن، سود نيست
دين ندارد بوى، مُشك و عود نيست
اينها را نكش اسرار اينها را بدست آور و از كشتنشان صرف نظر كن. كشتن اينها سودمند نيست دين كه بو ندارد تا چون مشگ و عود از بوى آن بوجودش پى ببرى.
……………………………………………
(341)سِرّ، پنهان است اندر صد غِلاف
ظاهرش با تست و، باطن بر خلاف
دين يك سر نهانى است كه در صد پرده پنهان شده ظاهرشان با تو است و باطنشان بر خلاف تو.
دين و اعتقاد امرى است قلبى و بنابراين كتمان آن ممكن است و علم بدان منوطست به اقرار و اعتراف.
……………………………………………
(342)شاه گفتش: پس بگو تدبير چيست؟
چارهى آن مكر و، آن تزوير چيست؟
شاه گفت پس چاره چيست و علاج اين مكر و تزوير را چگونه بايد كرد؟
…………………………………………..
(343)تا نمانَد در جهان، نصرانيى
نى هويدا دين و، نى پنهانيى
چه بايد كرد كه هيچ عيسوى چه آنها كه ظاهراً دعوى مىكنند و چه آنها كه دين خود را پنهان مىكنند در جهان باقى نماند.
……………………………………………
(344)گفت: اى شَه، گوش و دستم را بِبُر
بينىام بشكاف و لب ، در حُكمِ مُرّ
وزير گفت اى پادشاه با فرمانی قاطع گوش و بينى و دست مرا قطع كن.
حكم مر: حكم تلخ و مخالف ميل، مجازا قاطع و كردنى.
از بحر گويم يا ز دريا از نفاذ حكم مر
نى از مقالت هم ببر مىتاز تا پاى علم
ديوان، ب 14695
اى عشق مىكن حكم مر ما را ز غير خود ببر
اى سيل مىغرى بغر ما را بدريا مىكشى
ديوان، ب 35823
…………………………………………….
(345)بعد از آن، در زيرِ دار آور، مرا
تا بخواهد يك شفاعتگر ،مرا
بعد از آن مرا پاى دار بفرست و كسى را مأمور كن كه شفاعت كند و از كشتن من صرف نظر كن.
…………………………………………….
(346)بر مُنادى گاه كُن اين كار، تو
بر سرِ راهى كه باشد ، چار سو
این کار را در محلی پر رفت و آمد نظیر بازار و سر چهار راه عمومی شهر انجام بده تا علناً همگان آنرا مشاهده کنند.
………………………………………….
(347)آن گهم، از خود بران ،تا شهرِ دُور
تا در اندازم ،در ايشان، شَرّ و شور
پس از آن مرا بشهر دورى كه مسيحيان در آن جا هستند تبعيد كن تا من با تدبيرى كه در نظر گرفتهام در اتحاد و جمعيت ايشان رخنه كرده و ميانشان تفرقه اندازم.
شر و شور: فتنه.
تلبيس وزير با نصارا
(348)پس بگويم من به سِرّ ، نصرانىام
اى خداىِ رازدان ، مىدانىام
من به آنها خواهم گفت كه خدا شاهد است كه فرزند نصرانى بوده و نصرانيم.
…………………………………………..
(349)شاه واقف گشت، از ايمانِ من
وز تعصّب كرد، قصدِ جانِ من
و چون شاه از مسيحى بودن من آگاه شد با عصبيتى که در مورد دین خود یعنی یهودی داشت قصد كشتنم را نمود.
………………………………………….
(350)خواستم تا دين، ز شه پنهان كُنم
آن كه دينِ اوست، ظاهر ، آن كُنم
من مىخواستم دين خود را از شاه پنهان كنم و در ظاهر خود را هم دين و هم آيين او جلوه دهم.
………………………………………………….
(351)شاه، بُويى بُرد، از اسرارِ من
متَّهم شد، پيشِ شه، گفتارِ من
ولى بتدريج از سخنان من بويى از اسرارم به مشام شاه رسيد و از راز درونيم آگاه شد.
………………………………………………….
(352)گفت: گفتِ تو چو در نان، سوزن است
از دلِ من، تا دلِ تو، روزَن است
و بمن گفت گفتههاى تو چون سوزنى كه در نان باشد بالاخره بزبان فرو خواهد رفت اين گفتهها روزنهايست كه از دل بدل راه مىيابد.
سوزن در نان: بكنايت، سخنى موثر و كارگر چنان كه سوزن در نان فرو مىرود و مصراع دوم اشارتست به مثل: من القلب الى القلب روزنه. نظير:
القلوب تتشاهد، القلوب تجارى القلوب.
و للقلب على القلب دليل حين يلقاه.
التمثيل و المحاضره، طبع مصر، ص 318. نيز امثال و حكم دهخدا در ذيل:
از دل تا بدل راه است.
……………………………………….
(353)من از آن روزن، بديدم حالِ تو
حالِ تو ديدم، ننوشم، قالِ تو
و من از آن روزنه خيال و باطن تو را ديدم و اكنون كه باطن ترا ديدم ديگر اظهارات ظاهرى تو را كى باور خواهم كرد.
نوشيدن: گوش كردن، شنيدن، ظاهرا مخفف نيوشيدن. جع: فرهنگ نوادر لغات و تعبيرات، ضميمهى جلد هفتم ديوان كبير، انتشارات دانشگاه طهران، در ذيل: نوشيدن.
……………………………………..
(354)گر نبودى جانِ عيسى ، چارهام
او جُهودانه بكردى، پارهام
اگر عيسى بمن كمك نمىكرد اين جهود درنده كه خود را شاه مىنامد مرا پاره مىكرد.
………………………………………….
(355)بهرِ عيسى جان سپارم، سَر دَهَم
صد هزاران مِنَّتَش بر خود نَهَم
من از براى عيسى و در راه او سر و جان را با امتنان فدا مىكنم.
………………………………………..
(356)جان دريغم نيست، از عيسى، و ليك
واقفم بر علمِ دينش، نيكِ نيك
من از جان خود در راه او مضايقه ندارم ولى چون بعلم اين دين پاك كاملا واقف بوده و احكام دين عيسى را جزء بجزء مىدانم.
………………………………………..
(357)حيف مىآمد مرا ،كان دينِ پاك
در ميانِ جاهلان ،گردد هلاك
بخود مىگويم حيف است كه من بميرم و اين دين پاك در ميان نادانان نابود شده و از ميان برود.
……………………………………..
(358)شكرِ ايزد را و، عيسى را، كه ما
گشتهايم آن كيشِ حق را ، رهنما
شكر خدا را و درود عيسى را كه از مرگ جان بدر برده و راهنماى اين دين حق شدهام.
………………………………………..
(359)از جُهود و از جُهودى، رَستهام
تا به زُنّارى، ميان را بستهام
و شكر كه از موسوى بودن و جهودان مستخلص شده و مسیحی شده ام .
………………………………………
(360)دور دور عيسى است، اى مردمان
بشنويد اَسرارِ كيشِ او، به جان
اى مردم دور دور عيسى است و اسرار دين او را از دل و جان بشنويد و بكار بنديد.
…………………………………………..
(361)كرد با وى شاه، آن كارى ،كه گفت
خلق، حيران مانده زآن، مكرِ نهفت
و همان طور كه وزير دستور داده بود عمل كرد و مردم از اين كار متحير مانده نمىدانستند شاه براى چه گوش و بينى وزير مقرب خود را بريده است.
…………………………………………………..
(362)راند او را جانبِ نصرانيان
كرد در دعوت، شروع، او بعد از آن
پس از آن او را به ديار عيسويان تبعيد كرد و وزير بلا فاصله شروع به دعوت نمود.
قبول كردن نصارا مكر وزير را
(363)صد هزاران مردِ ترسا، سوىِ او
اندك اندك جمع شد، در كوىِ او
كم كم عيسويان گرد وزير جمع شدند تا شماره آنها بچندين صد هزار رسيد.
…………………………………………….
(364)او بيان مىكرد با ايشان به راز
سِرِّ اَنگَليُون و زُنّار و نماز
و شروع كرد براى مسيحيان اسرار انجيل ( در پارچۀ ابریشمی رنگارنگ پیچیده )و زنار و نماز گفتن.
انگليون: در اصل يونانى است و ريشهى آن با انجيل يكى است و به معنى مژده و بشارت بوده است، يكى از كتب مانى را نيز انگليون مىگفتهاند.
تا دم عيسى چليپا گر شد اكنون بلبلان
بهر انگليون سراييدن بترسايى شدند
سنايى غزنوى قاموس كتاب مقدس در ذيل: انجيل، برهان قاطع با حواشى دكتر معين در ذيل: انگليون، مانى و دين او، طبع طهران، 1335، ص 373، 494، 510، 521.
……………………………………………
(365)او به ظاهر، واعظِ اَحكام بود
ليك، در باطن صفير و، دام بود
در ظاهر واعظ و مبلغ احكام و در باطن گسترنده دام بود.
بازدیدها: 8