عالم متهتک و جاهل متنسک
در کتاب غررالحکم ص 696، قم، دار الکتاب الإسلامی، چاپ دوم، 1410ق.، از حضرت امام علی(ع) چنین آمده است: «ما قصم ظهری إلا رجلان عالم متهتّک و جاهل متنسّک هذا ینفر عن حقّه بتهتّکه و هذا یدعو إلى الباطل بتنسّکه»
فقط دو شخص کمرم را شکستند؛ عالمی که از انجام گناه ابائی ندارد و نادانی که اهل عبادت باشد. آن عالم با ارتکاب گناهان، مردم را از دینداری فراری میدهد و این نادان، به خاطر جهلش، مردم را به سمت باطل میکشاند. روایتی نیز مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 1، ص 208، از امام صادق(ع) نیز به همین مضمون نقل شده است
امروز و همیشة تاریخ اینچنین است و اینچنین بوده که این دو قشر که خود نیز به نوعی جاهل ترین افراد به حساب می آیند چون قیامت را باور ندارند ، همیشه در پی استغفال جاهلان بو ده اند و در قرآن و نهج البلاغه و کتب روائی دیگر کم روایت در مذمت آن نداریم از جمله در قرآن کریم آنچه که در وصف عالمان یهود آمده است :
( سوره النساء) (46) (ص86) مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَيَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَيّاً بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْناً فِي الدِّينِ وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُواْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانظُرْنَا لَكَانَ خَيْراً لَّهُمْ وَأَقْوَمَ وَلَكِن لَّعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً (46)
برخى از كسانى كه يهودى اند ، حقايق [ كتاب آسمانى ] را [ با تفسيرهاى نابجا و تحليل هاى غلط و ناصواب ] از جايگاه هاى اصلى و معانى حقيقى اش تغيير مي دهند ، و [ به زبان ظاهر به پيامبر ] مي گويند : [ دعوتت را ] شنيديم و [ به باطن مي گويند : ] نافرمانى كرديم و [ از روى توهين به پيامبر بر ضد او فرياد مي زنند : سخنان ما را ] بشنو كه [ اى كاش ] ناشنوا شوى . و با پيچ و خم دادن زبان و آوازشان و به نيّت عيب جويى از دين [ به آهنگى ، كلمه ] راعنا [ را كه در عربى به معناى « ما را رعايت كن » است ، تلفظ مي كنند كه براى شنونده ، راعنا كه مفهومي خارج از ادب دارد ، تداعى مي شود ] . و اگر آنان [ به جاى اين همه اهانت از روى صدق و حقيقت ] مي گفتند : شنيديم و اطاعت كرديم و [ سخنان ما را ] بشنو و ما را مهلت ده [ تا معارف اسلام را درك كنيم ] قطعاً براى آنان بهتر و درست تر بود ، ولى خدا آنان را به سبب كفرشان لعنت كرده ، پس جز عده اندكى ايمان نمي آورند .(46) آیات دیگری نیز در بارة آنان و علمای نصاری که حضرت مسیح را یکی از سه اقنوم دانسته اند آمده است:
(سورة المائدة) (73) (ص120) لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَـهٍ إِلاَّ إِلَـهٌ وَاحِدٌ وَإِن لَّمْ يَنتَهُواْ عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (73)
آنان كه گفتند : خدا يكى از [ اين ]سه تاست [ پدر ، پسر ، روح ] يقيناً كافر شدند ، و حال آنكه هيچ معبودى جز خداى يكتا نيست . و اگر از آنچه مي گويند بازنايستند ، قطعاً به كسانى از آنان كه [ به سبب چنين اعتقادى ] كافر شدند ، عذابى دردناك خواهد رسيد .(73) این دو مورد که ذکر شد مشت نمونة خروار است و خداوند در بارة قیامت آن ها می فرماید:
( سورة الأنعام ) (23) (ص 130) ثُمَّ لَمْ تَكُن فِتْنَتُهُمْ إِلاَّ أَن قَالُواْ وَاللّهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ (23)
پس [ آن روز ]بهانه و عذرشان [ براى رهايى از عذاب ] فقط اين است كه خواهند گفت : به خدا پروردگارمان سوگند ، كه ما مشرك نبوديم
(سورة الأنفال) (30) (ص 180) وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ (30)
و [ ياد كن ]هنگامي را كه كفرپيشگان درباره تو نيرنگ مي زدند تا تو را به زندان دراندازند ، يا به قتل برسانند يا [ از وطن ] بيرونت كنند ، و [ در آينده هم ، همواره بر ضد تو ]نيرنگ مي زنند و خدا هم جزاى نيرنگشان را مي دهد و خدا بهترين جزا دهنده نيرنگ زنندگان است
(سورة الرعد) (33) (ص 253) أَفَمَنْ هُوَ قَآئِمٌ عَلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَجَعَلُواْ لِلّهِ شُرَكَاء قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لاَ يَعْلَمُ فِي الأَرْضِ أَم بِظَاهِرٍ مِّنَ الْقَوْلِ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ مَكْرُهُمْ وَصُدُّواْ عَنِ السَّبِيلِ وَمَن يُضْلِلِ اللّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ (33)
آیا کسی که بر همۀ نفوس جهانیان با آنچه به دست آورده اند حاکم و مراقب است، [و همۀ تحولات وجودشان را تا رساندنشان به مقصود در اختیار دارد، مانند کسی است که فاقد این قدرت و دانش است]؟ با [این همه] آنان برای خدا [در ربوبیتش] شریکانی قرار داده اند! بگو: [ویژگی های] آن شریکان را بیان کنید [تا روشن شود که آیا شایستۀ شریک خدا بودن هستند]؟! آیا خداوند را از چیزی در روی زمین که آن ها را [شریک خود] نمی شناسد خبر می دهید؟ یا سخنی پوچ و واهی است [که بر زبان می رانید]؟ [این نیست که می گویند،] بلکه برای کافران نیرنگ [و دروغ]شان زیبا جلوه داده شده [که به آن پایبندند]، و آن ها را از راه خداوند بازداشته اند، هرکه را خداوند [به کیفر عقاید و اعمال باطلش] در گمراهی وانهد او را هیچ هدایت کننده ای نیست
( سوره النحل) (25) (ص269) لِيَحْمِلُواْ أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَمِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلاَ سَاء مَا يَزِرُونَ (25)
نهایتاً] روز قیامت بار گناهانشان را به طورکامل، و بخشی از بارِ گناهانِ کسانی که از روی جهل و بی دانشی گمراهشان می کنند به دوش می کشند، بدانید بد باری است که به دوش می کشند !«25»
( سوره النحل) (26) (ص269) قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللّهُ بُنْيَانَهُم مِّنَ الْقَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِن فَوْقِهِمْ وَأَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَشْعُرُونَ (26)
پیشینیان آن ها [به همین صورت] نیرنگ زدند [تا حق را نابود کنند،]پس خداوند بنیانشان را از پایه و اساس برکند، و سقف خانه هایشان از بالای سرشان بر آنان فروریخت، و از جایی که نفهمیدند عذاب به سراغشان آمد «26»
(سوره النمل) (51) (ص381) فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَقَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ (51)
پس با دقت بنگر که فرجام نیرنگشان چگونه بود؟ ما آنان و قومشان را به شدت درهم کوبیده و نابود کردیم
***
به مناسبت این موضوع مولانا مکر وزیر پادشاه یهودی را در دفتر اول بیان می کند :
آموختن وزير مكر، پادشاه را
(338)او وزيرى داشت گَبر و، عِشوهدِه
كاو بر آب از مكر، بر بستى، گِرِه
شاه وزيرى داشت كه در مكر و حيله سر آمد مكاران زمان خود بود از زمين نكاشته درو كرده و از آب خالص كره مىگرفت.(کارهایی می کرد که در نظر دیگران مُحال می نمود).
گبر: مطلق كافر، زردشتى. ولى در اين بيت بمعنى اول است زيرا اين وزير ، يهودى بود نه زردشتى.
عشوه ده: مكار و فريب كار.
گره بر آب بستن: بكنايت، كارى ممتنع و سخت كردن.
……………………………………………….
(339)گفت: ترسايان، پناهِ جان كنند
دينِ خود را از مَلِك، پنهان كنند
بشاه گفت كه مسيحيان دين خود را از شاه پنهان كرده و جان خود را در پناه اين تدبير حفظ مىكنند.
پناه جان كردن: ظاهرا ترجمهى تقيه كردن است و ممكن است كه آن را بمعنى حفظ جان فرض كنيم.
……………………………………………..
(340)كم كُش ايشان را، كه كشتن، سود نيست
دين ندارد بوى، مُشك و عود نيست
اينها را نكش اسرار اينها را بدست آور و از كشتنشان صرف نظر كن. كشتن اينها سودمند نيست دين كه بو ندارد تا چون مشگ و عود از بوى آن بوجودش پى ببرى.
……………………………………………
(341)سِرّ، پنهان است اندر صد غِلاف
ظاهرش با تست و، باطن بر خلاف
دين يك سر نهانى است كه در صد پرده پنهان شده ظاهرشان با تو است و باطنشان بر خلاف تو.
دين و اعتقاد امرى است قلبى و بنابراين كتمان آن ممكن است و علم بدان منوطست به اقرار و اعتراف.
……………………………………………
(342)شاه گفتش: پس بگو تدبير چيست؟
چارهى آن مكر و، آن تزوير چيست؟
شاه گفت پس چاره چيست و علاج اين مكر و تزوير را چگونه بايد كرد؟
…………………………………………..
(343)تا نمانَد در جهان، نصرانيى
نى هويدا دين و، نى پنهانيى
چه بايد كرد كه هيچ عيسوى چه آنها كه ظاهراً دعوى مىكنند و چه آنها كه دين خود را پنهان مىكنند در جهان باقى نماند.
……………………………………………
(344)گفت: اى شَه، گوش و دستم را بِبُر
بينىام بشكاف و لب ، در حُكمِ مُرّ
وزير گفت اى پادشاه با فرمانی قاطع گوش و بينى و دست مرا قطع كن.
حكم مر: حكم تلخ و مخالف ميل، مجازا قاطع و كردنى.
از بحر گويم يا ز دريا از نفاذ حكم مر
نى از مقالت هم ببر مىتاز تا پاى علم
ديوان، ب 14695
اى عشق مىكن حكم مر ما را ز غير خود ببر
اى سيل مىغرى بغر ما را بدريا مىكشى
ديوان، ب 35823
…………………………………………….
(345)بعد از آن، در زيرِ دار آور، مرا
تا بخواهد يك شفاعتگر ،مرا
بعد از آن مرا پاى دار بفرست و كسى را مأمور كن كه شفاعت كند و از كشتن من صرف نظر كن.
…………………………………………….
(346)بر مُنادى گاه كُن اين كار، تو
بر سرِ راهى كه باشد ، چار سو
این کار را در محلی پر رفت و آمد نظیر بازار و سر چهار راه عمومی شهر انجام بده تا علناً همگان آنرا مشاهده کنند.
………………………………………….
(347)آن گهم، از خود بران ،تا شهرِ دُور
تا در اندازم ،در ايشان، شَرّ و شور
پس از آن مرا بشهر دورى كه مسيحيان در آن جا هستند تبعيد كن تا من با تدبيرى كه در نظر گرفتهام در اتحاد و جمعيت ايشان رخنه كرده و ميانشان تفرقه اندازم.
شر و شور: فتنه.
تلبيس وزير با نصارا
(348)پس بگويم من به سِرّ ، نصرانىام
اى خداىِ رازدان ، مىدانىام
من به آنها خواهم گفت كه خدا شاهد است كه فرزند نصرانى بوده و نصرانيم.
…………………………………………..
(349)شاه واقف گشت، از ايمانِ من
وز تعصّب كرد، قصدِ جانِ من
و چون شاه از مسيحى بودن من آگاه شد با عصبيتى که در مورد دین خود یعنی یهودی داشت قصد كشتنم را نمود.
………………………………………….
(350)خواستم تا دين، ز شه پنهان كُنم
آن كه دينِ اوست، ظاهر ، آن كُنم
من مىخواستم دين خود را از شاه پنهان كنم و در ظاهر خود را هم دين و هم آيين او جلوه دهم.
………………………………………………….
(351)شاه، بُويى بُرد، از اسرارِ من
متَّهم شد، پيشِ شه، گفتارِ من
ولى بتدريج از سخنان من بويى از اسرارم به مشام شاه رسيد و از راز درونيم آگاه شد.
………………………………………………….
(352)گفت: گفتِ تو چو در نان، سوزن است
از دلِ من، تا دلِ تو، روزَن است
و بمن گفت گفتههاى تو چون سوزنى كه در نان باشد بالاخره بزبان فرو خواهد رفت اين گفتهها روزنهايست كه از دل بدل راه مىيابد.
سوزن در نان: بكنايت، سخنى موثر و كارگر چنان كه سوزن در نان فرو مىرود و مصراع دوم اشارتست به مثل: من القلب الى القلب روزنه. نظير:
القلوب تتشاهد، القلوب تجارى القلوب.
و للقلب على القلب دليل حين يلقاه.
التمثيل و المحاضره، طبع مصر، ص 318. نيز امثال و حكم دهخدا در ذيل:
از دل تا بدل راه است.
……………………………………….
(353)من از آن روزن، بديدم حالِ تو
حالِ تو ديدم، ننوشم، قالِ تو
و من از آن روزنه خيال و باطن تو را ديدم و اكنون كه باطن ترا ديدم ديگر اظهارات ظاهرى تو را كى باور خواهم كرد.
نوشيدن: گوش كردن، شنيدن، ظاهرا مخفف نيوشيدن. جع: فرهنگ نوادر لغات و تعبيرات، ضميمهى جلد هفتم ديوان كبير، انتشارات دانشگاه طهران، در ذيل: نوشيدن.
……………………………………..
(354)گر نبودى جانِ عيسى ، چارهام
او جُهودانه بكردى، پارهام
اگر عيسى بمن كمك نمىكرد اين جهود درنده كه خود را شاه مىنامد مرا پاره مىكرد.
………………………………………….
(355)بهرِ عيسى جان سپارم، سَر دَهَم
صد هزاران مِنَّتَش بر خود نَهَم
من از براى عيسى و در راه او سر و جان را با امتنان فدا مىكنم.
………………………………………..
(356)جان دريغم نيست، از عيسى، و ليك
واقفم بر علمِ دينش، نيكِ نيك
من از جان خود در راه او مضايقه ندارم ولى چون بعلم اين دين پاك كاملا واقف بوده و احكام دين عيسى را جزء بجزء مىدانم.
………………………………………..
(357)حيف مىآمد مرا ،كان دينِ پاك
در ميانِ جاهلان ،گردد هلاك
بخود مىگويم حيف است كه من بميرم و اين دين پاك در ميان نادانان نابود شده و از ميان برود.
……………………………………..
(358)شكرِ ايزد را و، عيسى را، كه ما
گشتهايم آن كيشِ حق را ، رهنما
شكر خدا را و درود عيسى را كه از مرگ جان بدر برده و راهنماى اين دين حق شدهام.
………………………………………..
(359)از جُهود و از جُهودى، رَستهام
تا به زُنّارى، ميان را بستهام
و شكر كه از موسوى بودن و جهودان مستخلص شده و مسیحی شده ام .
………………………………………
(360)دور دور عيسى است، اى مردمان
بشنويد اَسرارِ كيشِ او، به جان
اى مردم دور دور عيسى است و اسرار دين او را از دل و جان بشنويد و بكار بنديد.
…………………………………………..
(361)كرد با وى شاه، آن كارى ،كه گفت
خلق، حيران مانده زآن، مكرِ نهفت
و همان طور كه وزير دستور داده بود عمل كرد و مردم از اين كار متحير مانده نمىدانستند شاه براى چه گوش و بينى وزير مقرب خود را بريده است.
…………………………………………………..
(362)راند او را جانبِ نصرانيان
كرد در دعوت، شروع، او بعد از آن
پس از آن او را به ديار عيسويان تبعيد كرد و وزير بلا فاصله شروع به دعوت نمود.
قبول كردن نصارا مكر وزير را
(363)صد هزاران مردِ ترسا، سوىِ او
اندك اندك جمع شد، در كوىِ او
كم كم عيسويان گرد وزير جمع شدند تا شماره آنها بچندين صد هزار رسيد.
…………………………………………….
(364)او بيان مىكرد با ايشان به راز
سِرِّ اَنگَليُون و زُنّار و نماز
و شروع كرد براى مسيحيان اسرار انجيل ( در پارچۀ ابریشمی رنگارنگ پیچیده )و زنار و نماز گفتن.
انگليون: در اصل يونانى است و ريشهى آن با انجيل يكى است و به معنى مژده و بشارت بوده است، يكى از كتب مانى را نيز انگليون مىگفتهاند.
تا دم عيسى چليپا گر شد اكنون بلبلان
بهر انگليون سراييدن بترسايى شدند
سنايى غزنوى قاموس كتاب مقدس در ذيل: انجيل، برهان قاطع با حواشى دكتر معين در ذيل: انگليون، مانى و دين او، طبع طهران، 1335، ص 373، 494، 510، 521.
……………………………………………
(365)او به ظاهر، واعظِ اَحكام بود
ليك، در باطن صفير و، دام بود
در ظاهر واعظ و مبلغ احكام و در باطن گسترنده دام بود.
***
(سوره هود) (59)(ص228) وَتِلْكَ عَادٌ جَحَدُواْ بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَعَصَوْاْ رُسُلَهُ وَاتَّبَعُواْ أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ (59)
اینان [قوم] عاد بودند که آیات پروردگارشان را منکر شدند، و از پیامبرانش نافرمانی کردند، و از هر سرکشِ ستیزه جویی فرمان بردند
(سورة المائدة) (77) (ص121) قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعُواْ أَهْوَاء قَوْمٍ قَدْ ضَلُّواْ مِن قَبْلُ وَأَضَلُّواْ كَثِيراً وَضَلُّواْ عَن سَوَاء السَّبِيلِ (77)
بگو : اى اهل كتاب ! به ناحق در دينتان غلوّ نكنيد ، و از اميال و هوس هاى گروهى كه يقيناً پيش از اين گمراه شدند وبسيارى را گمراه كردند و از راه راست دور شدند ، پيروى مكنيد
لقمان 21
نسائ 115
شعرائ 224
ال عمران 7
بقره 170
لقمان 21
یونس 35
ابراهیم 21
غافر 47
احزاب 67
ال عمران 71
نسائ 44
مائده 77
اعراف 38
***
متابعت نصارا وزير را
(371)دل بدو دادند ترسايان، تمام
خود چه باشد قوّتِ تقليد عام!
القصه عيسويان همه به وزير مكار معتقد و دل بسته شدند البته عوام، جز مقلد چه مىتوانند باشند.
………………………………………….
(372)در درونِ سينه ، مِهرش كاشتند
نايبِ عيساش، مىپنداشتند
همه باو گرويده و مهرش را در دل گرفته پنداشتند كه نايب حضرت مسيح است.
…………………………………………
(373)او به سِرّ، دَجّالِ يك چَشمِ لَعين
اى خدا! فريادرس، نِعمَ المُعين
در صورتى كه او دجالى بيش نبود خداوندا اى كسى كه بهترين ياران هستى بفرياد رس.
دجال: دروغ گوى، شخصى كه مطابق روايات اسلامى در آخر الزمان ظاهر خواهد شد و از يك سوى او نهر آب و از سوى ديگر نهرى از آتش خواهد بود و هر كه در نهر آتش رود آب سرد مىنوشد و آن كه در آب فرو رود سر از آتش بر مىآورد، او همهى عالم را مىگيرد مگر مكه و مدينه را، و بر پيشانى او بحروف مقطعه كافر نوشتهاند، مطابق همين روايات يك چشم او كور است و يا اصلا پلك آن شكافته نشده و به اصطلاح ممسوس و ناپيداست ولى چشم راست يا چپ او، روايات مختلف است، در زمان پيغمبر شخصى بوده است بنام ((ابن صياد، ابن صائد)) كه او را دجال مىپنداشتهاند، عامه معتقد بودهاند كه دجال از اهل اصفهان است و چاهى در اصفهان نشيمن اوست. خاقانى مىگويد:
چرا سوزن چنين دجال چشم است
كه اندر جيب عيسى يافت ماوا
ديوان خاقانى، ص 24
نه عيسى داشت از ياران كمينه سوزنى در بر
نه سوزن شبه دجالست يك چشم سپاهانى
همان مأخذ، ص 413
چاه صفاهان مدان نشيمن دجال
مهبط مهدى شمر فناى صفاهان
همان مأخذ، ص 354
براى اطلاع از عقيدهى قدما دربارهى دجال، جع: صحيح بخارى، طبع مصر، ج 9، ص 75، مسلم، ج 8، ص 197-194، سفينه البحار، طبع ايران، ج 1، ص 429، تاج العروس، محيط المحيط در ذيل: دجل در مأخذ اخير اصل اين كلمه سريانى فرض شده است.
………………………………………..
بازدیدها: 71