دفتر چهارم
در اهمیت عقل و عاقل
قصّه آن كه كسى به كسى مشورت مىكرد گفتش مشورت با ديگرى كن كه من عدوى توام
( 1969)مشورت مىكرد شخصى با كسى
كز ترَدُّد وا رهد وز مَحبَسى
تَرَدُّد: دو دلى.مَحبَس: كنايت از تنگنا. در ماندن در كار.
( 1970) گفت اى خوش نام غيرِ من بجو
ماجراى مشورت با او بگو
( 1971) من عدُوَّم مر تو را، با من مپيچ
نبود از راى عدو پيروز هيچ
( 1972) رو كسى جو كه تو را او هست دوست
دوست بهر دوست لا شك خير جوست
( 1973) من عَدُوَّم چاره نبود كز مَنِى
كژ روم با تو نمايم دشمنى
مَنِى: خود خواهى. كنايت از راى خود را گفتن.
***
عقل ایمانی که ضد نفس اماره
( 1984) طبع خواهد تا كشد از خصم كين
عقل بر نفس است بند آهنين
( 1985) آيد و منعش كند وا داردش
عقل چون شحنه است در نيك و بدش
شِحنه: داروغه، پاسبان شهر.
( 1986) «عقل» ايمانى چو شحنه عادل است
پاسبان و حاكم شهر دل است
« درا صول كافى. ج 1 .ص 8 آمده است که اگر عقل معاد و عقل ايمانى در آدمى باشد، خيالهاى شيطانى را از ميان مىبرد. العَقلُ مَا عُبِدَ بَهِ الرَّحْمنُ وَ اكتُسِبَ بِهِ الجِنَانُ».
( 1987) همچو گربه باشد او بيدار هوش
دزد در سوراخ باشد همچو موش
( 1988) در هر آن جا كه بر آرد موش دست
نيست گربه يا كه نقش گربه است
( 1989) گربة چه؟ شير شير افكن بود
عقل إيمانى كه اندر تن بود
( 1990) غُرَّه او حاكم درندگان
نعره او مانع چَرندگان
غُرَّه: بانگ، و در اين بيت استعارت از قدرت و سلطه عقل ايمانى است.
« درندگان و چرندگان کنایه از قوای شهوانی و غضبانی و شیطانی است که در برابر عقل ایمانی تسلیم می شوند»
( 1991) شهر پُر دزد است و پُر جامه كَنى
خواه شحنه باش گو و خواه نى
پر دزد بودن شهر: استعارت از هجوم آوردن خيالهاى شهوانى بر دل و حاكم نبودن عقل.
***
(فرق دانا و نادان-عالم و جاهل)
( 3647) همچنين اقليم، تا اقليم، رفت
تا شد اكنون عاقل و، دانا و، زفت
اِقلیم: کشور، ولایت، مملکت. در اینجا منظور مرتبۀ استکمالی انسان است.زفت: بزرگ، ستبر. در اینجا به معنی رشید و نیرومند است.
( 3648) عقلهاىِ اوّلينش، ياد نيست
هم از اين عقلش، تَحوُّل كردنى_ است
( 3649) تا رَهد زين عقلِ پر حرص و، طلب
صد هزاران عقل بيند، بو العجب
( 3650) گر چه خفته گشت و، شد ناسى، ز پيش
كى گذارندش در آن نسيان خويش؟
ناسی: فراموش کننده.
( 3651) باز از آن خوابش، به بيدارى كشند
كه كند بر حالتِ خود، ريشخند
( 3652) كه چه غم بود آن كه مىخوردم به خواب؟
چون فراموشم شد احوالِ صواب؟
( 3653) چون ندانستم؟ كه آن غم و اعتلال
فعلِ خواب است و، فريب است و، خيال؟
اعتلال: بيمارى.
«یأمر الله تعالى نبيَّه محمدًا – صلى الله عليه وسلم – أن يُنْذِرَ الناسَ يومَ الحسرة والندامة، وهو يوم القيامة؛ حيث تَشْتَدُّ فيه الحسرة، وتَعْظُم فيه الندامة، وأي حسرةٍ أعظم من فَوات رضا الله وجنَّته، واستحقاق سَخَطِه، والخلود في نارِه، على وجهٍ لا يَتمكَّن فيه أحدٌ من الرُّجوع إلى الدنيا ليستأنِف العمل؛ قال تعالى: ((قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَأَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَلَا ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ)). قال ابن عباس: “يوم الحسرة: إسمٌ من أسماء يوم القيامة، عظَّمه الله، وحذَّر منه عبادَة”.»
***
( 3654) همچنان دنيا، كه «حُلمِ نائم» است
خفته پندارد ،كه اين خود دائم است
حُلم: خواب. نایم: شخصی که در خواب است، خوابیده.
( 3655) تا بر آيد ناگهان ، صبحِ اجل
وا رهد از ظلمتِ ظنّ و، دغل
دَغَل: حیله و فریب.
«لَّقَدْ كُنتَ فىِ غَفْلَةٍ مِّنْ هَاذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ(22) ( ص 519 سوره ق)
به او گفته مىشود اين وضع كه مىبينى در دنيا هم بود اما تو از آن در پردهاى از غفلت بودى ما امروز پردهات را كنار زديم اينك ديدگانت امروز تيزبين شده است
يَوْمَ تُبْلَى اَلسَّرائِرُ. 86: 9 (طارق، 9) و نيز حديث: «النَّاس نيامٌ إذا ماتوا انتبهوا».
( 3656) خندهاش گيرد، از آن غمهاىِ خويش
چون ببيند مستقرّ و ، جاىِ خويش
مستقر: جاى باش، جاى قرار.
***
( 3740) غافلان را، كوههاىِ برف دان!
تا نسوزد پردههاىِ عاقلان
( 3741) گر نبودى، عكسِ جهلِ {برف باف}
سوختى، از نار شوق آن كوهِ قاف
( 3742) آتش از قهر خدا، خود ذرّه اى_ است
بهر تهديدِ لئيمان، دِرّه اى_ است
و بدان که دوزخ نمونه ای از قهر خداست وتازیانه تهدید بد کاران است
دِرَّه: تازیانه، دوال.
بازدیدها: 19