1موضوع: ادب
معنی لغوی :مصباح المنیر، احمد بن محمد معزی فیومی ج۲، ص۹.، تمرین دادن نفس
مجمع البحرین، شیخ فخرالدین الطریحی،ج۱، ص۵۱. حسن اخلاق
در لسان العرب، ابن منظور ج۱، ص۲۰۶. ادب : راهنمای مردم به سوی کار پسندیده، و بازدارنده آنها از کار زشت
***
ادب دراصطلاح:
الف) در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، موسوی بجنوردی ج۷، ص۲۹۶ :به لحاظ اصطلاحی، ادب در طی قرون به دو معنای عمدة ادبیات (علوم ادبی) و ادب دینی (اخلاقیات) به کار رفته است
ولی مقصود از آن در این بحث، ادب دینی میباشد؛
در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، موسوی بجنوردی ج۷، ص۲۹۶ :حفظ حدّ و اندازه هر چیزی و تجاوز ننمودن از آن را ادب گویند
ب) در شرح منازل السائرین، خواجه عبدالله انصاری،ترجمه شرح عبدالرزاق لاهیجی کاشانی ص۱۵۱-۱۵۲:
ادب آن است که بنده در اثر شناختن ضرر و زیان تعدی از حدود الهی، حدّ میان غلو و جفا را حفظ کند
درارشاد القلوب الی الصواب، حسن بن ابی الحسن دیلمی،ترجمه عبدالحسین رضایی، ص۳۸۳ :«حقیقت ادب، جمع شدن صفتهای نیک و دور کردن صفات زشت است
ج : علامه طباطبایی رحمه الله در تفسیر المیزان، محمد حسین طباطبایی، ج۶، ص۲۵۶ «ادب، هیأت زیبا و پسندیده است که طبع و سلیقه چنین سزاوار میداند که هر عمل مشروعی چه دینی باشد مانند دعا و امثال آن و چه مشروع عقلی باشد مانند دیدار دوستان بر طبق آن هیأت واقع شود. به عبارت دیگر: ادب عبارتست از ظرافت عمل
***
ابعاد گوناگون ادب ورزی
ادب و تفاوت آن با اخلاق
آیا می شود ادب را همان اخلاق دانست و آن را حسن اخلاق تعریف کرد
شیخ طوسی جز این معتقد است
درتفسیر المیزان، محمد حسین طباطبایی، ج۶، ص۲۶۰ شش تفاوت را به شرح زیر نقل می کند:
یک : اخلاق از مسائل مربوط به روح انسانی بحث میکند ولی آداب مربوط به افعال بدن است.
دو : مسائل اخلاقی همیشه و در طول زمان ثابت بوده و تغییر در آنها راه ندارد ولی آداب در زمانهای مختلف متغیر و متفاوتند
سه : مسائل اخلاقی از نظر مکان نیز ثبات داشته و در هر شهری و هر کشوری یکسان میباشند اما آداب در شهرها و کشورهای مختلف تغییر نموده و آداب هر منطقه مخصوص همان مکان است
چهار : اخلاق علت است وآداب، معلول و ثمره آن است
پنج : در روایات اسلامی به آداب بیشتر از اخلاق اهتمام داده شده است.
شش : مسائل اخلاقی قابل استدلال عقلی میباشند ولی برای آداب، استدلالی عقلی وجود نداشته و تابع ذوق و سلیقه مردم میباشند
ادب از منظر قرآن
در کتاب فرهنگ قرآن، اکبر هاشمی رفسنجانی ج۲، ص۴۹۹ ، در رابطه با اهمیت ادب در قرآن میتوان به این آیه رجوع کرد که در آن، رعایت ادب و نگاه داشتن حرمت افراد در روابط اجتماعی، نشانه خردمندی دانسته شده است
حجرات/سوره۴۹، آیه۴:اِنَّ الذینَ یُنَادُونَکَ مِنْ وراءِ الحُجراتِ أَکْثَرُهُمْ لایَعْقِلونَ؛ (ولی)کسانی که تو را از پشت حجرهها بلند صدا میزنند، بیشترشان نمیفهمند
در تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی ج۲۲، ص۱۴۰: «اصولاً هر قدر سطح خرد و عقل بالاتر رود بر ادب او افزوده میشود؛ زیرا ارزشها و ضد ارزشها را بهتر درک میکند و به همین دلیل بیادبی همیشه نشانه بیخردی است یا به تعبیر دیگر بیادبی، کار حیوان و ادب، کار انسان است.»
ادب از منظر روایات
[ویرایش]
در اینجا روایات مختلف را که در باب ادب وارد شده است را مورد بررسی قرار می دهیم.
← ادب و عقل
این روایات در اهمیت و ارزش ادب به بحث رابطه میان ادب و عقل پرداختهاند
نهج البلاغه، سید رضی،نامه۳۱، ص۹۳۵: امام علی علیه السلام میفرمایند: «و باید از کسانی نباشی که پند دادن به آنها سود نرساند مگر هنگامی که به آزردن و رنجاندنشان بکوشی. زیرا خردمند (عاقل) به ادب و یاد دادن پند میآموزد و چهارپایان پیروی نمیکنند مگر به کتک»
← ادب و ارث
در روایات، بهترین ارثی را که برای فرزندان میتوان به جای گذاشت، ادب، معرفی کردهاند در کتاب الحدیث، محمد تقی فلسفی ج۱، ص۴۹ از امام علی علیه السلام: «بخشش و تفضل هیچ پدری به فرزندش بهتر از عطیه ادب و تربیت پسندیده نیست»
ادب و کمال انسانی
شخصیت آدمی مرتبط با ادب میباشد و هر قدر ادب افزوده گردد شخصیت آدمی نیز بالاتر میرود.در کتاب مشکاة الانوار، ابوالفضل علی بن حسن طبرسی، ص۲۶۷از امام علی علیه السلام: « ای مؤمن علم و ادب، ارزش وجود توست. در تحصیل علم کوشش نما. چه به هر مقداری که بر دانش و ادبت افزوده شود قدر و قیمت تو افزایش مییابد»
ادب و حسب
در کتاب شرح بر غررالحکم، آقا جمالالدین خوانساری ج۱، ص 76 : شرافت خانوادگی وقتی تکمیل میشود که همراه با ادب باشد پس حسب و نسب آدمی بدون رعایت ادب هیچ ارزشی ندارد
در وسایل الشیعه، شیخ حر عاملی ج۶، ص۲۲۱
از امام علی علیه السلام:« ادب نیکوترین حسبی است و زیادتی دارد بر سایر حسبها»
ادب و تربیت
در کتاب مکارم الاخلاق، شیخ حسن فرزند شیخ طبرسی ج۲، ص۳۴۵ از حضرت سجاد زین العابدین علیه السلام: «حق فرزندت به تو این است که بدانی…، موظفی فرزندت را با آداب و اخلاق پسندیده پرورش دهی
در نهجالبلاغه ، نامه ۳۱، : امام علی علیه السلام در ضمن نامه خود به فرزندش امام حسن علیه السلام نوشته است: « فرزند عزیز در راه ادب آموزی تو از فرصت استفاده کردم و قبل از آنکه دل کودکانهات سخت شود و عقل به اندیشههای دیگری مشغول گردد به تربیت مبادرت نمودم و وظیفه پدری خود را انجام دادم»
اقسام ادب
آداب اسلامی، هیئت محمد امین ج۲، ص۱۲ : ادب بر دو قسم است: ادب با خدای عز و جل و ادب با بندههای او
درتفسیر المیزان، محمد حسین طباطبایی ج۶، ص۲۶۲ : درباره وجود این دو قسم از گونههای ادب در سیره انبیاء چنین میفرمایند: ادب اعم است از ادب نسبت به خدا و ادب نسبت به مردم»
همچنین ایشان ادب نسبت به خداوند و ادب در برابر مردم را ادب فردی و اجتماعی دانستهاند. ادب فردی رعایت آداب عبودیت و بندگی در پیشگاه احدیت است و ادب اجتماعی رعایت آداب معاشرت با مردم میباشد.
آثار ادب
در کتاب معارف و معاریف، سید مصطفی حسینی دشتی ج۲، ص۴۴ : هر کس با ادب همراه باشد سرانجام مؤدب به آداب الهی میشود و این ادب، نیکو یاوری برای او میگردد.
امام هادی علیه السلام میفرمایند: «ادب یک بار گران است. هر که این بار را به دوش کشید سرانجام بدان دست یافت»
در سورةفرقان ، آیه۷۵-۷۶. «اولئِکَ یُجزَوْنَ الغُرفَه بِمَا صَبَروا و یَلقَّونَ فیها تَحِیَّه و سلاماً ـ خالدین فیها حَسُنَتْ مُسْتَقَراً و مُقاماً »
فراگیری ادب
در نهج البلاغه،حکمت۷۰، ص۹۳۵ امام علی علیه السلام :درباره پیشوایان میفرمایند: « هر که خود را پیشوای مردم نمود، باید پیش از ادب کردن وآراستن دیگری به زبان، به روش و اعمال و رفتار خویش، او را ادب و آراسته سازد و آموزنده و ادب کننده نفس خود، از آموزنده و ادب کننده مردم، به تعظیم و احترام سزاوارتر است(چون پیرو هوی نیست»
در نهج البلاغه، حکمت ۴۰۴.: فراگیری ادب در درجه اول باید از خود انسان شروع شود و مبادرت به ادب خویش نماید و حال کسی که خود را ادب کرد میتواند ادب کننده دیگری باشد و میتوان با پیروی کردن از رفتار پسندیده دیگران و دوری کردن از عملکرد زشت آنان خود را مؤدب به آداب نمود و از آن بهرهمند گردید
نشانی آیات بیشتر :(اعراف 16مائده آیه 112بقره 57 و 61 و نساء 79و شعراء 80 و اعراف115)
ادب داران قرآنی:
یک: شعراء 80 حضرت ابراهیم که گفت وقتی بیمار
می شوم اوست که مرا شفا می دهد
دو: اعراف115سحره فرعون که به موسی ع تعارف کردند که شما می اندازید اول یا ما بیندازیم و حضرت فرمود شما بیندازید و همین ادب باعث هدایتشان شد
(سوره الشعرا) (49) (ص 369) قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِّنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ (49)
(سورة الأعراف ) (115) (ص 164) قَالُواْ يَا مُوسَى إِمَّا أَن تُلْقِيَ وَإِمَّا أَن نَّكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ (115)
(سورة الأعراف ) (116) (ص 164)قَالَ أَلْقُوْاْ فَلَمَّا أَلْقَوْاْ سَحَرُواْ أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءوا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ
( نظیر داستان حر)
این دوشاهد صریح قرآنی برای ادب (البته تمام انبیا و اولیای الهی مصداق ادب اند)
بی ادبان قرآنی:
یک: قوم موسی ع که به مائده آسمانی دهان کجی کردند
دو: حواریون عیسی ع سوره مائده آیه 112 که از او مائده خواستند و وقتی مائده آمد ناشکری کردند ( داستان تثلیث و امثال آن نیز بی ادبی بود)
سه: قوم صالح که ناقه صالح را کشتند چهار : قوم عاد
پنج: قوم ثمود شش: ابرهه هفت: ابولهب
هشت:قوم نوح نه: قوم ابراهیم ده: اصحاب ایکه
یازده :اصحاب تبع دوازده : قوم لوت سیزده : قوم هود چهارده: قوم سبا پانزده: مشرکان مکه شانزده: یهودیان مدینه هفده : مسیحیان نجران هجده: بلعم باعور نوزده: قارون بیست: فرعون بیست و یک : زن نوح بیست و دو:زن لوط بیست و سه: اعراف 16 شیطان که به خدا تهمت علنی زد و گفت تو مرا اغوا کردی و گمراه نمودی
1/78 تا 92
1/1222
1/1488 تا 1494
1/1615 تا 1620
2/1740 تا 1745
2/1784 تا 1786
2/3216 تا 3224
2/3456 و 3457
3/1393 تا 1396
3/3604 تا 3611
6/3388 تا 3394
دفتر اول
ادب
از خداوند ولى التوفيق درخواستن
توفيق رعايت ادب در همه حالها
و بيان كردن وخامت ضررهاى بىادبى
(78)از خدا جوييم توفيق ادب
بىادب، محروم گشت از، لطف رب
توفيق: سازگار كردن، و در اصطلاح متكلمين از معتزله دعوت خداست بطاعت و فرمانبردارى و نزد اشعريان آفرينش قدرت بر طاعتست از جانب خدا و يا آفريدن طاعت در بندهو بحقيقت ،ايجاد موافقت است ميان ارادهى بنده و قضاى الهى،و آن چه موجب نيك بختى است در آخرت،
و در عرف،سازگارى اسباب و وسايل است با مطلوب و دل خواه كسى.
(79)بىادب تنها نه خود را داشت بد
بلكه آتش ،در همه آفاق زد
از فرخى سيستانى بشنويد:
(80)مايده از آسمان در مىرسيد
بىشِرى و بَيع و، بىگفت و شنيد
(81)در ميان قوم موسى چند كس
بىادب گفتند كو سير و عدس
(82)منقطع شد خوان و نان از آسمان
ماند رنج زرع و، بيل و داسمان
(83)باز عيسى چون شفاعت كرد، حق
خوان فرستاد و ،غنيمت، بر طبق
(84)باز گستاخان، ادب بگذاشتند
چون گدايان زَلّهها برداشتند
زَلّه: باقى ماندهى غذا كه از مهمانى با خود برند و صوفيان اين عادت داشتهاند كه باقى ماندهى غذا را از خانهى ميزبان بر گيرند و با خود برند و ((زله كردن))
(85)لابه كرده، عيسى ايشان را كه اين
دايم است و كم نگردد از زمين
(86)بد گمانى كردن و حرص آورى
كفر باشد ،پيش خوانِ مهترى-
(87)زان گدارويانِ ناديده، زِ، آز
آن در رحمت بر ايشان شد فَراز
گدا رو: وقيح و سخت رو، مبرم و مُصِّر در گدايى
ناديده: حريص. در مثل مىگويند: ناديده قبا ديده.
فراز: بسته، باز.
(88)ابر، برنايد پى منع زكات
وز، زنا ،افتد، وَبا، اندر جِهات
(89)هر چه بر تو آيد از ظلمات و غم
آن ز بىباكى و، گستاخى است ،هم
ظلمات: جمع ظلمت بمعنى تاريكى، مجازا، سياهى دل و دورى از معرفت.
(90)هر كه بىباكى كند در راه دوست
ره زن مردان شد و، نامرد اوست
(91)از ادب پر نور گشته است اين فلك
وز ادب ،معصوم و پاك آمد، ملك
(التحريم، آيهى 6)لا يَعْصُونَ اَللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ
(92)بُد ،ز گستاخى، كسوفِ آفتاب
شد عزازيلى- ز جرات رد باب
***
(1222)از ادب نَبوَد به پيشِ شه، مقال
خاصه خود لافِ دروغين و مُحال
***
اضافت كردن آدم آن زلت را
به خويشتن كه رَبَّنا ظَلَمْنا و
اضافت كردن ابليس گناه خود
را به خدا كه بِما أَغْوَيْتَنِي
(1488)گفت شيطان كه بِما أَغوَيتَني
كرد فعلِ خود نهان، ديوِ دنى
الاعراف، آيهى 16: قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ اَلْمُسْتَقِيمَ.
(1489)گفت آدم كه ظَلَمنا نَفسَنا
او ز فعلِ حق نَبُد غافل چو ما
الاعراف، آيهى 23:رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ اَلْخاسِرِينَ
(1490)در گُنه،او از ادب پنهانش كرد
ز آن گُنه بر خود زدن،او بَر بخَورد
در موضوع گناه خويش آن چه در اين زمينه مىدانست براى اينكه در مقابل حق با ادب باشد پنهان نمود و از اين كار نتيجه برد.
(1491)بعدِ توبه گفتش: اى آدم نه من
آفريدم در تو آن جُرم و مِحَن؟
خطاب حق تعالی به حضرت آدم
(1492)نه كه تقدير و قضاىِ من بُد آن
چُون به وقتِ عُذر كردى آن نهان؟
(1493)گفت: ترسيدم ادب نگذاشتم
گفت: هم من پاسِ آنَت داشتم
(1494)هر كه آرَد حُرمَت،او حُرمت بَرَد
هر كه آرَد قند، لوزينه خورَد
لوزينه: باقلوا يا شيرينى لوز.
***
تعظیم ساحران مر موسی را (ع)
که چه فرمایی؟ اوّل تو اندازی عصا؟ یا ما؟
( 1615) ساحران در عهد فرعون لعين
چون مرى كردند با موسى به كين
مری: جدال در اینجا یعنی همسری
( 1616) ليك موسى را مقدم داشتند
ساحران او را مكرم داشتند
( 1617) ز آن كه گفتندش كه فرمان آن تست
گر تو مىخواهى عصا بفكن نخست
( 1618) گفت نى اول شما اى ساحران
افكنيد آن مكرها را در ميان
( 1619) اين قدر تعظيم دينشان را خريد
كز مرى آن دست و پاهاشان بريد
اين تعظيم فقط جان آنها را خريد ولى آن دعوى همسرى باعث شد كه دست و پايشان بحكم فرعون بريده شد.
( 1620) ساحران چون حق او بشناختند
دست و پا در جرم آن درباختند
***
دفتر دوم
دامنۀ ادب تا بدانجا گسترده است که اگر خدا را به آنچه که انبیا و اولیا وصف کرده اند وصف نکنی این کمال بی ادبی است
( 1740) بىادب گفتن سخن با خاص حق
دل بميراند سيه دارد ورق
خاص حق: بندهاى كه خدا او را به خود مخصوص كرده است، ولى حق.ورق: استعارت از دل يا نامه اعمال كه خطا و صواب در آن نويسند.
( 1744) دست و پا در حقّ ما اِستايش است
در حق پاكىِّ حقّ آلايش است
( 1745) لَم يَلِد لَم يُولَد او را لايق است
والد و مولود را او خالق است
لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ: 112: 3 نزايد و نه زاده است. (اخلاص، 3)والد: پدر.مولود: زاده، فرزند.
***
ادب در برابر حضرت حق تا آنجایی برای سالک مطلوب است که هنوز با حق در خلوت خاص راه نیافته است و هرگاه راه یافت ادب عین بی ادبی است والتزام به آداب بی ادبی محسوب می شود
( 1784) هيچ آدابى و ترتيبى مجو
هر چه مىخواهد دل تنگت بگو
( 1785) كفر تو دين است و دينت نور جان
ايمنى وز تو جهانى در امان
( 1786) اى مُعاف يَفعَلُ اللَّه ما يَشا
بىمُحابا رو زبان را بر گُشا
ابراهیم / 27 : يَفْعَلُ اَللَّهُ ما يَشاءُ يَفعَلُ اللَّه ما يَشاء: خدا هر كار كه خواهد كند.مُعافِ يَفعَلُ اللَّه ما يَشاءُ: كه بر او تكليفى نيست. كه او را مؤاخذت نكنند.محابا: ترس، باك.
***
ادب در برابر اولیاء
(3216) شيخ واقف گشت ازانديشهاش
شيخ چون شير است و دلها بيشهاش
(3217) چون رجا و خوف در دلها روان
نيست مخفى بر وى اسرار جهان
(3218) دل نگه داريد اى بىحاصلان
در حضورِ حضرت صاحب دلان
دل نگه داشتن: كنايت از خود را پائيدن، خيال بىهوده به دل راه ندادن.
بىحاصل: تعليم نيافته، ناقص، ره به جايى نبرده.
صاحب دل: عارف آگاه كه بر دلها اشراف دارد.
(3219) پيش اهل تن ادب بر ظاهر است
كه خدا ز يشان نهان را ساتر است
اهل تن: آنان كه ظاهر را رعايت مىكنند.ساتر: پوشيده.
(3220) پيش اهل دل ادب بر باطن است
ز آن كه دلشان بر سراير فاطن است
سراير: جمع سريره: درون، نهاد.فاطِن: آگاه.
(3221) تو بعكسى پيش كوران بهر جاه
با حضور آيى نشينى پايگاه
تو بعكس رفتار مىكنى براى حب جاه پيش كوران با حضور دل آمده پائين مجلس مىنشينى.
(3222) پيش بينايان كنى ترك ادب
نارِ شهوت را از آن گشتى حَطَب
حَطَب: هيزم.
(3223) چون ندارى فطنت و نور هدى
بهر كوران روى را مىزن جلا
فِطنَت: زيركى.
(3224) پيش بينايان حدث در روى مال
ناز مىكن با چنين گنديده حال
حدث در روى ماليدن: كنايت از دل ناپاك و انديشه نادرست داشتن و بىادبى كردن.
هر كه باشد شيرِ اسرار و امير
او بداند هر چه انديشد ضمير
هين نگه دار اى دل انديشه خو
دل ز انديشه بدى در پيشِ او
3029- 3028دفتر 1
***
(3456) أنصِتُوا را گوش كن ،خاموش باش
چون زبان حق نگشتى گوش باش
أنصِتوا: خاموش باشيد. «وَ إِذا قُرِئَ اَلْقُرْءانُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا: 7: 204 چون قرآن خوانند گوش بدان نهيد و خاموش باشيد.» (اعراف، 204)
پس شما خاموش باشيد أنصِتُوا
تا زبانتان من شوم در گفت و گو
3692دفتر2
(3457) ور بگويى، شكل اِستفسار گو
با شهنشاهان تو مسكينوار گو
استفسار: طلب تفسير، روشن كردن خواستن.
***
دفتر سوم
کسانی که در خلوت خاص راه می یابند دیگر مراعات ادب برای آنان خود نوعی بی ادبی است
( 1393) جمع صورت با چنين معنىّ ژرف
نيست ممكن جز ز سلطانى شگرف
شگرف: بزرگ.سلطان شگرف: استعارت از پيمبر يا ولىِّ خدا.
کسی می تواند صورت و معنای قرآن کریم را یکجا حمل کند که مظهر مَن لایَشغُلُهُ شَأنٌ عَن شَأنٍ باشد
( 1394) در چنين مستى مراعات ادب
خود نباشد ور بود باشد عجب
( 1395) اندر استغنا مراعاتِ نياز
جمع ضِدّين است چون گِرد و دراز
استغنا (استغناء): در لغت بىنيازى است
و در اصطلاح صوفيان مقام كبريايى است، چنان كه هيچ چيز را به حساب نيارند.
فَريد الدين عطار «استغنا» را يكى از هفت وادى عرفان دانسته است:
بعد از اين، وادى استغنا بود
نه در او دعوى و نه معنى بود
مىجهد از بىنيازى صَرصرى
مىزند بر هم به يك دم كشورى
هفت دريا يك شَمَر اينجا بود
هفت اخگر يك شرر اينجا بود
(منطق الطير عطار، ص 200)
( 1396) خود عصا معشوق عَميان مىبود
كور، خود صندوق قرآن مىبود
عصا معشوق كوران شده و كور صندوق قرآن مىگردد
***
یکی از مهم ترین شرایط بهره بردن سالک از استادان وحی انبیا ادب است
( 3604) گر هزاران طالباند و يك ملول
از رسالت باز مىماند رسول
از رسالت باز ماندن رسول:
چون كه جمع مستمع را خواب بُرد
سنگهاى آسيا را آب برد
رفتن اين آب فوق آسياست
رفتنش در آسيا بهر شماست
چون شما را حاجت طاحون نماند
آب را در جوى اصلى باز راند
3089- 3087/1
( 3605) اين رسولانِ ضميرِ رازگو
مستمع خواهند اسرافيل خو
رسولان ضمير رازگو: گويندگان اسرار الهى.اسرافيل خو: صفت رسولان ضمير است.
هين كه اسرافيل وقتاند اوليا
مرده را ز ايشان حيات است و نَما
1930/1
( 3606) نَخوتى دارند و كِبرى چون شهان
چاكرى خواهند از اهل جهان
نخوت: عظمت:
قصّه عاد و ثمود از بهر چيست؟
تا بدانى كانبيا را نازكى است
3307/1
( 3607) تا ادبهاشان به جا گه ناورى
از رسالتشان چگونه بر خورى؟
جاگه: جاى، جايگه، جا.
كرد كنج عزلت اين جا گه قبول
او شنيد اين جايگه گفت رسول
(عطار، به نقل از لغت نامه)
به جا گه آوردن: انجام دادن چنان كه بايد.
( 3608) كى رسانند آن امانت را به تو
تا نباشى پيششان راكع دو تو
( 3609) هر ادبشان كى همىآيد پسند ؟
كآمدند ايشان ز ايوانِ بلند
( 3610) نه گدايانند كز هر خدمتى
از تو دارند اى مزوِّر منَّتى
آنها گدا نيستند كه از هر خدمتى كه بكنى ممنون باشند(اولیا الهی محتاجان و نیازمندانی نیستند که با کارهای ریایی تو به منت کشی و تمجید تو بپردازند)
( 3611) ليك با بىرغبتىها اى ضمير
صدقة سلطان بيفشان وامگير
خطاب به اولیا باشد:ای صاحب دل با تمام این بی میلی ها که از اطرافیان می بینی پادشاهی کن و اِنعام و بخشش خود را عطا کن
ضمير: درون. خطاب به درون خويش است يا حسام الدين. (با همه بىرغبتى كه از اين نااهلان مىبينى بر حسب بزرگى خود بدانها انعامى فرما.)
صدقه سلطان: كنايت از انعام كه از سوى بزرگان به زير دستان داده مىشود.
(هر چند شنوندگان را ملالتى دست داده است، ليكن رسولان نبايد از اداى وظيفه خود باز ايستند. و نبايد فيض خود را از مردم باز گيرند).
***
دفتر ششم
ادب و بی ادبی
(3388)ز آنكه محتاجند اين خلقان همه
از گدايى گير تا سلطان، همه
آیة 15 سورة فاطر: یا اَیُّهَا النّاسُ اَنتُمُ الفُقَراءُ اِلَی الله
(3389)با حضورِ آفتابِ با كمال
رهنمايى جُستن از شمع و ذُبال؟
ذُبال: فتیله ها، جمعِ ذُبالَه و ذُبّالَه.
(3390)با حضورِ آفتابِ خوش مَساغ
روشنايى جُستن از شمع و چراغ؟
خوش مَساغ: خوش رفتار، خوش مدار، خوش خرام. «مساغ» هم اسم مکان است به معنی گذرگاه و معبر و هم مصدر میمی است از ساغَ یَسوغُ. پس «آفتاب خوش مساغ» یعنی خورشیدی که حرکت زیبایی دارد.
(3391)بىگمان تَركِ ادب باشد ز ما
كفرِ نعمت باشد و فعلِ هوا
(3392) ليك اغلب موش ها در اِفتِكار
همچو خفّاشند ظلمت دوستدار
اِفتِکار: اندیشیدن.
(3393)در شب ار خُفّاش كِرمى مىخورد
كِرم را خورشيدِ جان مىپَرورد
به عنوان مثال، اگر به هنگام شب، خفّاش کِرمی پیدا می کند و می خورد آن کِرم را خورشیدِ جان پرورش داده است.
(3394)در شب ار خُفّاش از كِرمى است مست
كِرم از خورشيد،جُنبنده شده است
بازدیدها: 41