دفتر دوم
بيان دعويى كه عين آن دعوى
گواه صدق خويش است
(3573) گر تو هستى آشناىِ جان من
نيست دعوى، گفتِ معنى لان من
اگر تو آشناى جان من باشى گفته من كه قرين با معنى است ادعا محسوب نمىشود.معنى لان: معنى زار ، جای معنی . گفتِ معنى لان: سخن سراسر معنى.
(3574) گر بگويم نيم شب ، پيش توام
هين مترس از شب، كه من خويش توام
اگر بگويم كه من در اين نصف شب پيش تو هستم يا بگويم تو از شب نترس زيرا كه من خويش تو بوده و بيگانه نيستم.
(3575) اين دو دعوى، پيش تو معنى بود
چون شناسى بانگ خويشاوندِ خود
اين دو دعوى پيش تو ادعاى صرف نيست بلكه عين حقيقت و معنى است چرا كه صداى خويشاوند خود را مىشناسى. دو دعوى: دعوى خويشاوندى و پيش او بودن.
(3576) پيشى و خويشى دو دعوى بود ليك
هر دو معنى بود، پيش فهم نيك
من پيش تو هستم و من خويش تو هستم دو دعوى بودند ولى هر دوى اينها در نزد فهم تو حقيقت و معنى بودند.پيشى: نزديك بودن. فهم نيك: فهم زود ياب، فهم روشن.
(3577) قربِ آوازش گواهى مىدهد
كين دم از نزديكِ يارى مىجهد
نزديكى صدا شاهد آنست كه گوينده نزديك و پيش تو است. دم: آواز. نزديك: نزد. جهيدن: رسيدن.
(3578) لذّت آوازِ خويشاوند نيز
شد گوا بر صدق آن خويش عزيز
لذتى كه از شنيدن صداى خويشاوند مىبرى گواهى مىدهد كه اين كس خويش تو است و بيگانه نيست.
(3579) باز بىالهامِ احمق، كو ز جهل
مىنداند بانگِ بيگانه ز اهل
اما آن احمق نا اگاهی كه از جهل صداى بيگانه را از آشنا تميز نمىدهد.بىالهام: ناآگاه. كه خدايش نور معرفت نداده.
(3580) پيش او دعوى بود گفتار او
جهلِ او شد مايه انكارِ او
پيش او اين گفتار ادعا است زيرا كه جهل و عدم شناسائيش باعث مىشود كه اين گفتار را ادعا تلقى كرده و انكار كند.یونس / 39 / ص213: بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحيطُواْ بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذَالِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظُرْ كَيْفَ كاَنَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَپس علت ايمان نياوردنشان اين نيست كه تشخيص داده باشند از ناحيه غير خداست، بلكه اين است كه به معارف آن احاطه ندارند، و هنوز به تاويل آن برنخوردهاند، امتهاى قبل از ايشان نيز به همين جهت تكذيب مىكردند، پس نيك بنگر كه سرانجام ستمكاران چگونه بود
حضرت علی (ع) فرمودند: اَلنّاسُ اَعداءُ ماجَهِلوا«مردم دشمن چیزی هستند که بدان نادان اند »نهج البلاغه . فیض الاسلام . حکمت 163و430
(3581) پيش زيرك كاندرونش نورهاست
عين اين آواز، معنى بود راست
در صورتى كه پيش آن زيركى كه دلش نورانى است اين گفتار حقيقت و معنى بود.
(3582) يا به تازى گفت يك تازى زبان
كه همىدانم زبان تازيان
يك مثال ديگر مىزنيم اگر تازى زبانى بزبان تازى گفت كه من زبان تازى مىدانم.
(3583) عين تازى گفتنش ،معنى بود
گر چه تازى گفتنش دعوى بود
اگر چه دعوى تازى دانستن مىكند ولى همين كه بزبان تازى اين دعوى را ادا كرد دعويش عين حقيقت و معنى است.
(3584) يا نويسد كاتبى بر كاغذى
كاتب و خط خوانم و من امجدى
يا اگر نويسندهاى روى كاغذ بنويسد كه من نويسندهام سواد دارم. امجد: چنين است در نسخه اساس، و امجد، به معنى بزرگوار و جوانمرد است و احتمال مىرود «ابجدى» بوده است كنايت از ابجد دان. و كاتب آن را درست ننوشته.
(3585) اين نوشته گر چه خود دعوى بود
هم نوشته شاهد معنى بود
اين نوشته اگر چه ادعا است ولى همين نوشته شاهد معنى اوست.
(3586) يا بگويد صوفيى ديدى تو دوش
در ميان خواب، سجّاده بدوش
يا اگر صوفى اى به تو بگويد كه تو ديشب بخواب سجاده به دوشى را ديدى.
(3587) من بُدم آن، و آن چه گفتم خواب در
با تو اندر خواب در شرح نظر
آن من بودم و آن چه در خواب به تو در شرح نظر خود گفتم.
(3588) گوش كن چون حلقه اندر گوش كن
آن سخن را پيشواى هوش كن
آن را گوش كرده و پيشواى هوش قرار ده.
(3589) چون تو را ياد آيد آن خواب اين سخن
معجزِ نو باشد و زرّ كهن
چون آن خواب و سخنانى كه گفته شده بياد تو آيد معجز نويى شده و راز كهنه خواهد بود.
زَرِّ كهن: طلايى كه به علّت قدمت بهاى بيشترى يافته است. كنايت از گفتار پر ارزش.
(3590) گر چه دعوى مىنمايد اين ولى
جان صاحب واقعه گويد بلى
اگر چه اين سخن به دعوى مىماند ولى جان صاحب واقعه آن را مىپذيرد و مىگويد بلى همين است.
واقعه: خواب.
(3591) پس چو حكمت ضاله مؤمن بود
آن زهر كه بشنود موقِن بود
پس چون حكمت گمشده مؤمن است از هر كس كه آن را بشنود باور كرده يقين پيدا مىكند.
موقن: يقين كننده، باور دارنده.
(3592) چون كه خود را پيش او يابد فقط
چون بود شك؟ ،چون كند او را غلط؟
براى اينكه خود را پيش گمشده خود مىيابد در اين صورت چرا شك بكند.فقط: تنها، تنهايى.
غلط كردن: نشناختن.
(3593) تشنهاى را چون بگويى تو شتاب
در قدح آب است بستان زود آب
اگر به تشنهاى بگويى در آن قدح آب هست زود برو برداشته بخور.
(3594) هيچ گويد تشنه كين دعوى است رُو
از برم اى مدّعى مهجور شُو
هيچ ممكن است بگويد اينكه تو مىگويى ادعا است برو من باور نمىكنم؟ مهجور: دور.
(3595) يا گواه و حجّتى بنما كه اين
جنس آب است و از آن ماء معين
يا هيچ مىگويد كه دليلى اقامه كن كه اين آبست و از جنس همان آبى است كه گفتهاند؟ماء معين: آب روان
(3596) يا به طفل شير ، مادر بانگ زد
كه بيا من مادرم، هان اى ولد؟
بطفل شير خوار مادر بانگ زد كه بيا بچه جان من مادر تو هستم.
(3597) طفل گويد مادرا حجّت بيار
تا كه با شيرت بگيرم من قرار؟
آيا طفل مىگويد كه مادر دليل بيار تا من شير تو را بخورم.
(3598) در دل هر اُمّتى ،كز حق مزه است
روى و آواز پيمبر معجزه است
مزه: كنايت از نشان هدايت.
(3599) چون پيمبر، از برون بانگى زند
جانِ اُمّت در درون سجده كند
(3600) ز آن كه جنس بانگ او اندر جهان
از كسى نشنيده باشد گوش جان
(3601) آن غريب از ذوق آواز غريب
از زبان حق شنود، إنِّى قريب
غريبى از ذوق آواز غريب از زبان حق آيه فَإِنِّي قَرِيبٌ 2: 186 شنيد. غريب: استعارت از روح انسانى كه از عالم مجردات است و در عالم خاك افتاده. غريب: شگفت.
إنِّى قريب: مأخوذ است از آيه «وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ اَلدَّاعِ إِذا دَعانِ: 2: 186 و چون بندگان من تو را از من پرسند پس همانا من نزديكم مىپذيرم دعوت خواننده را گاهى كه مرا بخواهد.» (بقره، 186)
***
دفتر ششم
اشنا و بیگانه -محرم و نامحرم-اهل و نااهل(2037)تا(2039)
(2037)چون ببينى مَحرمى، گو سِرِّ جان
گُل ببينى، نعره زن چون بلبلان
(2038)چون ببينى مَشكِ پُر مَكر و مَجاز
لب ببند و خويشتن را خُنب ساز
امّا هرگاه مشکی پُر از حیله و کذب دیدی، لب از سخن فرو بند و خود را مانند خمره، خشک لب نشان بده.یعنی اسرار حقّانی و معارف ربّانی را برای آدم های بی حقیقت بیان مکن
(2039)دشمنِ آب است، پيشِ او مَجُنب
ور نه سنگِ جهلِ او بشكست خُنب
بازدیدها: 7