مقام عرشی انسان
(س الإسراء)(70)(ص289 )وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً (70)
دفتر پنجم
(3567)هر شرابى بندهى اين قدّ و خَد
جمله مستان را بود بر تو حسد
هر چه ميخوارهاى بنده اين قد بلند و رخساره زيباى تو است و همه مستان بر تو حسد مىبرند.
خد: چهره، گونه.
(3568)هيچ محتاج مَىِ گلگون نِهاى
ترك كن گلگونه، تو گُل گونهاى
تو هيچ محتاج مى گلگون نيستى مى گلگون را ترك كن كه تو خود گلگون هستى.
(3569)اى رخِ چون زُهرهات شَمسُ الضُّحى
اى گداىِ رنگِ تو گُلگونهها
اى كه روى گلگونت چون آفتاب نيم روز و همه گلگونها گداى رخ گلگون تو هستند.
گلگونه: سرخاب. آن چه براى سرخ كردن گونه به كار مىبردند. از وسيلههاى آرايش در گذشته.
شَمسُ الضُّحَى: آفتاب چاشتگاه.
(3570)باده كاندر خُنب مىجوشد نهان
ز اشتياقِ روىِ تو جوشَد چنان
باده كه در خلوت خم همى جو شد از اشتياق روى تو در جوش و خروش است
(3571)اى همه دريا چه خواهى كرد نم؟
وى همه هستى چه مىجويى عدم؟
تو كه دريا هستى قطره آبت بچه كار آيد تو كه سر تا پا وجود محضى عدم را بهر چه مىجويى؟
(3572)اى مَهِ تابان چه خواهى كرد گَرد؟
اى كه مَه در پيشِ رويت روى زرد
اى ماه تابان گرد غوغا چرا بپا كردهاى اى كه خورشيد در مقابل رويت زرد رو است
(3573)تو خوش و خوبى و،كانِ هر خوشى
تو چرا خود منّتِ باده كَشى؟
تو خود خوش و خوب بلكه كان هر خوشى هستى تو چرا بايد از باده منت بكشى و از او خوشى بخواهى.
(3574)تاجِ كَرَّمناست بر فرقِ سَرَت
طَوقِ أَعْطَيْناكَ آويزِ برت
تو تاج كَرَّمْنا 17: 70 بر سر و طوق أَعْطَيْناكَ 108: 1 در بر دارى.
تاج كرّمنا: اشارت است به قرآن كريم: وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ. 17: 70
تو زكَرَّمنا بنى آدم شهى
هم به خشكى هم به دريا پا نهى 3759 2
(نگاه كنيد به: ذيل بيت 3759 2)
اَعطَينَا: داديم تو را. گرفته از قرآن كريم است: (كوثر، 1)إِنَّا أَعْطَيْناكَ اَلْكَوْثَرَ. 108: 1
نه تو اعطيناك كوثر خواندهاى
پس چرا خشكى و تشنه ماندهاى 1232 5
(3575)جوهر است انسان و، چرخ او را عَرَض
جمله فرع و پايهاند و او غرض
انسان جوهر است و چرخ عرض او غرض از خلقت تو هستى باقى ديگر همه فرع و سايهاند.
(3576)اى غلامت عقل و تدبيرات و هوش
چون چنينى خويش را ارزان فروش؟
اى كه عقل و تدبير و هوش غلام فرمان بردار تواند چرا اين طور خود را ارزان مىفروشى؟
چون چنينى…: تو را كه چنان مقام است چرا خود را چنين خوار مىكنى.
خويشتن را آدمى ارزان فروخت
بود، اطلس خويش بر دلقى بدوخت 1001 3
(3577)خدمتت بر جمله هستى مُفتَرَض
جوهرى چون نَجدَه خواهد از عَرَض؟
خدمت تو بر تمام عالم وجود فرض و واجب است چگونه يك جوهرى از عرض اظهار عجز مىكند؟
عرض بودن چرخ: اشارت است بدان كه مقصود از آفرينش خلقت انسان بوده است و از انسان اشرف كائنات.
پس بود دل جوهر و عالم عرض
سايه دل چون بود دل را غرض 2265 3
(نگاه كنيد به: ذيل بيت 2265 3)
مفترَض: واجب.
نجده: يارى. «جماعتى از خواص غلامان به نجده او فرستاد.» (ترجمه تاريخ يمينى، به نقل از لغتنامه)
(3578)علم جويى از كتبها اى فسوس
ذوق جويى تو ز حلوا، اى فسوس
دریغا که دانش را از کتاب ها طلب می کنی، دریغا که لذّت را از شیرینی می جویی.
(3579)بحرِ علمى، در نَمى پنهان شده
در سه گَز تن عالَمى پنهان شده
تو درياى علمى هستى كه در قطرهاى پنهان شده در اين تن كه از دو زرع تجاوز نمىكند عالمى نهان گرديده
(3580)مَى چه باشد يا سَماع و يا جِماع؟
تا بجويى زو نشاط و اِنتفاع
مى چيست؟ يا جماع و سماع كدام است؟ تا تو از آنها نشاط يابى
(3581)آفتاب از ذرّهاى شد وام خواه
زُهرهاى از خُمرهاى شد جام خواه
آفتاب كى از ذره وام مىخواهد؟ ستاره زهره كى از خمره جام مىطلبد؟
(3582)جانِ بىكيفى شده محبوسِ كَيف
آفتابى حبسِ عُقده، اينت حَيف
حيف كه جان بىچند و چونى محبوس چند و چونى شده و آفتابى در عقدهاى محبوس گشته است.
جان بىكيف محبوسِ كيف: جانى كه بسيط است و از عالم بالاست و در جسمى محدود زندانى شده است.
گندمى خورشيد آدم را كسوف
چون ذنب شعشاع بدرى را خسوف
اينت لطف دل كه از يك مشت گِل
ماه او چون مىشود پروين گسل
نان چو معنى بود خوردش سود بود
چون كه صورت گشت انگيزد جحود 3993-3991 1
عقده: در لغت به معنى گره است و در اصطلاح علم نجوم محل تقاطع فلك حامل و مايل قمر است با سطح منطقة البروج اين تقاطع يا در رأس است و يا در ذنب.
اگر خورشيد در عقده رأس و قمر در عقده ذنب باشد و مقابله تمام باشد خسوف واقع شود.
و اگر در عقده ذنب باشد كسوف خواهد بود.
ور مقابل نهمش نيز به يك وجه رواست
تو چو خورشيد به رأس او چو قمر در ذنب است (انورى)
عنوان بيتها چنان كه مىبينيم شفاعت همسايگان زاهد است نزد امير، اما به مناسبت ستودن آنان وى را، چنان كه عادت اوست وصف را متوجه انسان مىگرداند و عظمت او را گوشزد وى مىكند تا بهاى خود را بداند كه خليفه خداست و جوهر است و جز او همه اعراض. نبايد خود را دست كم بگيرد. و خويشتن را به بهره گيرى از لذتهاى دنياوى سر گرم سازد.
بازدیدها: 28