به عمل کار برآید
دفتر پنجم
5/ (2497) تا (2515)
حكايت آن مخنّث و پرسيدن لوطى از او در حالت لواطه كه اين خنجر از بهر چيست؟ گفت از براى آن كه هر كه با من بد انديشد اشكمش بشكافم، لوطى بر سر او آمد شد مىكرد و مىگفت الحمد لِلّه
كه من بد نمىانديشم با تو
بيت من بيت نيست اقليم است
هزل من هزل نيست تعليم است
اِنَّ اللَّهَ لاَ يَستَحيِى أَن يَضرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوقَها، اى فَمَا فَوقَها فِى تَغيير النُّفُوسِ بِالإِنكار أَن «مَا ذا اَرَادَ اللَّهُ بِهذا مثلاً»، و آن كه جواب مىفرمايد كه اين خواستم «يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهدِى بِهِ كَثيراً» كه هر فتنهاى همچون ميزان است بسياران از او سرخ رو شوند و بسياران بىمراد شوند، وَ لَو تَأَمَّلتَ فِيهِ قَلِيلاً وَجَدتَ مِن نَتَائِجِهِ الشَّرِيفَةِ كَثيراً
(حديقة الحقيقة، ص 718)
گر چه با هزل جد چو بيگانه است
هزل من همچو جد هم از خانه است
شاه را چون خزانه آرايد
چيزِ بد همچو نيك در بايد
هزل من هزل نيست تعليم است
بيت من بيت نيست اقليم است
تو چه دانى كه اندر اين اقليم
عقل مرشد چه مىكند تعليم
يعنى ار جد اوست جان آويز
هزلش از سحر شد روان آميز
شكر گويم كه هست نزد هنر
هزلم از جدِّ ديگران خوشتر
دفتر پنجم (2497)كَندهاى را لوطيى در خانه بُرد
سرنگون افكندش و در وى فشرد
يك نفر لوطى بچه امردى را بخانه برده و با او مشغول لواط بود.
كنده: اين كلمه را برهان قاطع امرد قوى جثه معنى كرده. بعضى شارحان آن را به سليقه خود تغيير داده و «گنده» خواندهاند.
اوست قواده هر كجا در دهر
كندهاى خوب و قحبهاى زيباست
(ركن مكرانى، به نقل از فرهنگ رشيدى، حاشيه برهان قاطع)
ممكن است «كنده» به ضم كاف و كسر دال باشد و صفت فاعلى است. چنان كه در خراسان و شرق ايران كون را (كُن) گويند. اين داستان نيز نمونهاى است از موافق نبودن گفتار با كردار.
……………………………………………
(2498)بر ميانش خنجرى ديد آن لعين
پس بگفتش: بر ميانت چيست اين؟
ديد اين امرد خنجرى بر ميان بسته پرسيد اين چيست كه بكمرت بستهاى؟
………………………………………….
(2499)گفت: آن كه با من ار يك بَد مَنِش
بَد بينديشد، بدرَّم اِشكمش
گفت اين را بكمر بستهام تا اگر بد منشى انديشه بدى در باره من بكند شكمش را بدرم.
…………………………………………
(2500)گفت لوطى: حمدلِلّه را كه من
بَد نينديشيدهام با تو به فن
لوطى گفت الحمد للّه كه من نسبت بتو خيال بدى نكردهام.
……………………………………….
(2501)چون كه مردى نيست، خنجرها چه سود؟
چون نباشد دل، ندارد سود خُود؟
وقتى مردانگى نيست خنجرها چه سودى دارند كسى كه دل ندارد كلاه خود براى او بىخود است.
(2502)از على ميراث دارى ذو الفَقار
بازوىِ شيرِ خدا هستت، بيار
فرض مىكنيم از على عليه السلام ذو الفقار بتو ميراث رسيده آيا بازوى شير خدا را دارى؟ اگر دارى بيار.
……………………………………..
(2503)گر فسونى ياد دارى از مسيح
كو لب و دندانِ عيسى؟ اى وقيح
اگر افسونى از مسيح بياد دارى لب و دندان و دم عيسويت كو؟
فسون: دم. قدرتى كه خدا به مسيح داده بود.
اَكمه و ابرص چه باشد مرده نيز
زنده گردد از فسون آن عزيز
3069/1
……………………………………….
(2504)كشتيى سازى ز توزيع و فُتوح
كو يكى مَلّاحِ كشتى همچو نوح؟
از بذل و بخشش كشتى مىسازى ولى ملاحى كه چون نوح باشد كجا است؟
توزيع: بخش كردن. و در اصطلاح آن چه نيكو كاران به درويشان دهند. آن چه از صدقه به دست آيد.
فتوح: آن چه بىرنج و تكلّفى به درويش رسد.
هم شدى توزيع كودك دانگِ چند
همّت شيخ آن سخا را كرد پند
422/2
………………………………………….
(2505)بت شكستى گيرم ابراهيموار
كو بُتِ تن را فدى كردن به نار؟
گيرم مثل ابراهيم بت شكستى كجا مىتوانى بت تن را به آتش اندازى؟
…………………………………………
(2506)گر دليلت هست، اندر فعل آر
تيغِ چوبين را بدان كن، ذو الفَقار
اگر دليلى دارى آشكار كن و با او تيغ چوبين را به ذو الفقار بدل نما.
تيغ چوبين را ذو الفقار كردن: با نفس مبارزه كردن و گفتار را با كردار يكى ساختن.
جان بىمعنى در اين تن بىخلاف
هست همچون تيغ چوبين در غلاف
712/1
…………………………………………
(2507)آن دليلى كه ترا مانع شود
از عمل، آن نَقمتِ صانع بود
آن دليلى كه تو را از عمل مانع گردد باعث خشم خداوندى خواهد بود.
نقمت صانع: غضب پروردگار.
گفتار هنگامى راست است كه با كردار همراه باشد. ديگران را به ترك دنيا توصيه كردن و خود در پى بيشتر به دست آوردن بودن، مردمان را به توكل خواندن و حريصانه مال اندوختن، مردم را از شيطان ترساندن و خود اسير مكر او بودن، نشانه محروميت از عنايت حق تعالى است.
براى رهايى از اين نقمت بايد كردار را با گفتار يكى كرد تا لطف خدا يار شود يا به فرمودهى مولانا چون خورشيد حَمَل، گرم گردى و مردانه به راه افتى. در آغاز پيمودن اين راه دشوار است اما چون قدم نهادى و يك دو گام رفتى لطف خدايت دستگير شود.
…………………………………….
(2508)خايفانِ راه را كردى دلير
از همه لرزانترى تو زيرِ زير
گيرم كسانى كه در راه مىترسيدند به راه رفتن دليرشان كردى ولى تو خود در اعماق ضميرت از همه هراسناكتر و لرزانتر هستى.
………………………………………..
(2509)بر همه درسِ توكّل مىكنى
در هوا تو پشّه را رگ مىزنى
به همه درس توكل داده و خودت در هوا پشه را رگ مىزنى و هر جا بتوانى مال بدست مىآورى.
………………………………………..
(2510)اى مخنَّث پيش رفته از سپاه
بر دروغ ريش تو، كيرت گواه
اى مخنث آن كه از سپاه جلو افتاده (و در عقب تو جاى گير شده) بر دروغ ريشت گواهى مىدهد.
………………………………………..
(2511)چون ز نامردى ، دل آگنده بود
ريش و سِبلت، موجبِ خنده بود
وقتى دل از نامردى آكنده باشد ريش و سبيل موجب خنده است.
………………………………………….
(2512)توبهاى كن، اشك باران چون مَطَر
ريش و سِبلت را، ز خنده باز خر
توبه كن و چون باران اشك ببار تا ريش و سبلت را از خنده باز بخرى.
………………………………………….
(2513)داروىِ مردى، بخور اندر عمل
تا شَوى خورشيدِ گرم اندر ، حَمَل
با عمل مردانه داروى مردانگى بخور تا چون خورشيد گرمى باشى كه در برج حمل باشد.
……………………………………….
(2514)معده را بگذار و، سوىِ دل خرام
تا كه بىپرده ، ز حق آيد سلام
معده را رها كن و بسوى دل بخرام تا بىپرده از طرف حق سلام بتو برسد.
………………………………………
(2515)يك دو گامى رو، تكلف ساز خَوش
عشق گيرد گوشِ تو ، آن گاه ،كَش
يكى دو گام بردار و تكلف را بخوشى بدل كن تا عشقش تو را در بر بكشد.
بازدیدها: 31