صبح سر می زد و دیدم…
صبح سر می زد و دیدم که تنم لرزان است
کشتی نوح دلم ، دستخوش طوفان است
من از اینجا بروم یا که بمانم چه کنم
تو بگو عشق ، نه این عقل که سرگردان است
وقت پیکار ، دلم را تب تردید گرفت
که چه باید بکنم زین دو کدام ایمان است
میزبانان به لب آب همه سیراب اند
میهمانان لبشان سوخته و عطشان است
یک طرف چادر پور علی و آل علی
یک طرف خیمه و خرگاه ابو سفیان است
کعبه آن سو است که اولاد علی جادارند
من کجا می روم این راه به ترکستان است
هاتفی گفت بریدن گر از اینان سخت است
لیک توفیق اگر یار شود آسان است
تا هنوزت نفسی هست بیا و به حسین
زود لبیک بگو ، دیر مکن ، خسران است
یک بهانه بتراش و به رهائی کن فکر
اسب بردار و گریزان شو و این فرمان است
چاره این است کز این قوم بگردانی روی
اگرت قلب گنهکار ، پی غفران است
«به که مشغول به این قوم نسازی خود را»
« ترس بگذاری و ، باید که نبازی خود را»
بازدیدها: 40