نهج البلاغه
شبی از خویش پرسشی کردم ، که دل از پاسخش به گل واماند
از چه نهج البلاغة رفت ازیاد ، رد پائی زکاروان جاماند
از چه نهج البلاغه با همه حسن ، چون مسافر غریب این شهر است
کسی از آن سراغ می گیرد؟ ، مگر این شهر با علی قهر است؟
یکنفر داد اینچنین پاسخ ، که تو از وضع شهر بی خبری
همه نهج البلاغه خوان شده اند ، بهتر آن که گمان بد نَبَری
دادمش در برابر این حرف ، پاسخی در خور صغیر و کبیر
که زنهج البلاغه خوان فرق است ، تا به نهج البلاغه دانِ خبیر
تازه نهج البلاغه دان باید ، باشد اهل تلاش و مرد عمل
در عمل هم خلوص اگر باشد ، آن عمل بیمه می شود زخلل
شد میان من و دلم آن شب ، بس سوال و جواب رد و بدل
داشتم بس بگو مگو با خویش ، حالتی شاعرانه مثل غزل
مثل مستان جام باده زده ، مثل آشفته گان نا آرام
گوئی از اندرون کسی می کرد پاسخ هر سوال را الهام
ناگهان آمدم به خود ، دیدم ،آتش اشک ، شعله ور دارم
مترنم لبم به نام علی است ، سوز مخصوص در جگر دارم
با نوای علی علی پر بود ،خلوت سوت و کور آن شب من
یک بقل رمز و راز می لغزید از دل گرم چاه ، بر لب من
دست غیبی به دشت احساسم ، بذر نهج البلاغه می پاشید
برکویر دل عطشناکم ، ابر نهج البلاغه می بارید
عاقبت بعد سال ها تشویش ، دل خود را زخود رضا کردم
از سر شب علی علی گفتم ، همه تن لب خدا خدا کردم
*********
ای امیر کلام وحیانی ، خطبه هایت همه به حق ناطق
هست مافوق گفتة مخلوق ، هست مادون گفتة خالق
شرح دادی به خطبة اشباح ، معنی « اِسمُکَ الَّذیِ انفَتَحَت »
« وَ خَلَقتَ بِهَالسَّماوات» است ، یعنی آن «اِسمُکَ الَّذیِ انفَرَجَت »
خطبة اول تو توحیدی است شرح ذات و صفات لم یزل است
خطبه در بخش های دیگر آن ، پرسش از صبح اول ازل است
خطبة سوم تو را خواندم ، سندی مختصر زغربت تو است
اسم آن شقشقیه ، بخش کمی است ، یا علی شکوه کن که نوبت تو است
به خدا «تُمسِکُ السَّماواتی» ، تا به « وَالاَرضِ اَن تَزولا» ئی
خلعت حیدری چه می آید به تو که احمدی سراپائی
« وَ بِاَسمائک الذی »که مرا روح نهج البلاغه کن آقا
و به کشتی نشان و مثل خودت ، نوح نهج البلاغه کن آقا
سخنت می دهد به من پرو بال ، تو بگو تا رها کنم جان را
ببر امشب مرا به بی سوها ، بده تلقین تمام قرآن را
من زنهج البلاغه دانستم که تو هرجا به قُلِّه جاداری
از کلام بلیغ تو پیداست ، که تو سی جزء از خدا داری
گر بخواهی تو می کنی اعجاز ، مثل قرآن سخن به لب آری
لیک هرگز نخواهی از بس که ، در حضور خدا ادب داری
زآن چه در خطبه های خود گفتی « عَلَّمَ بِالقَلَم» نمایان شد
کلمات قصار سادة تو ، وحی بود و کلید قرآن شد
نور آن نامه های توحیدی ، « یولِجُ الَّلیلَ فِی الَّنهار » کند
« وَ الَّنهارِ اِذا تَجَلّی» را پیش هر چشم اشکار کند
من زلحن تو خوب می فهمم ، کلمات تو بال پرواز است
تو بهشتی و بهر خواهنده ، همه درها به سوی تو باز است
سخنانت برای نسل جوان ، ادعا سوز و زندگی ساز است
هست محروم آن که جای نیاز با کلام تو بر سر ناز است
رنگ نهج البلاغه هر که گرفت ، قصرِ قرآن به خواب می بیند
از حضور و غیاب می گذرد ، یار را بی نقاب می بیند
ما همه قطره هایت ای دریا ، وَ توئی « بِسمِ رَبِّکَ الاَعلی»
« وَ بِسُلطانِکَ الَّذی » مارا ، غرق کن در مَعانیِ اسماء
بازدیدها: 12