انسان و شک و تردید
شواهد مثنوی
انسان مختار است و در افعال خود تصمیم را به عهدة او گذاشته اند و همین دلیل بر آن است که در افعال جبر وجود ندارد و چون مختار است اشتباه تصمیم می گیرد و غالبا دچار تردید در تصمیم گیری می گردد و ترجیحات او غالبا بی اساس است چرا که او نفع در دسترس خود را در نظر می گیرد
عارفان از این جهت از این اختیار خیلی راضی نیستند و مولانا به درگاه خداوند از این اختیار که موجب تردد در راه خداوند می شود به درگاه خداوند می نالد و از او می خواهد که در آن جا که به صلاح عبد است این اختیار را از او بگیرد تا او راهی را که باید برود ادامه دهد
در هر صورت تردد مساوی با شک است ، شک در این که حق کدام است
بندگان خالص خداوند با تضرع به درگاه خداوندی ، راه علم و ایقان را می پیمایند و از هرگونه شک و دودلی گریزان اند
شواهدی که از مثنوی ذکر می شود در این راستا می باشد :
حال کسانی که در درجات پایین ایمان اند اینگونه است:
دفتر یکم
(1456)در تَرَدُّد هر كه او آشفته است
حق به گوشِ او معمّا گفته است
(1457)تا كند محبوسش اندر دو گمان
آن كنم كاو گفت؟ يا خود ضدِّ آن؟
بنابر این راه چاره التجا به درگاه خداوند است تا آن چه درست است بفهمد و ترجیح دهد :
(1458)هم ز حق، ترجيح يابد يك طرف
ز آن دو، يك را برگُزيند ز آن كنف
(1459)گر نخواهى در تردّد، هوشِ جان
كم فشار اين پنبه اندر گوشِ جان
(1460)تا كُنى فهم آن معمّاهاش را
تا كُنى ادراكِ رمز و فاش را
دفتر اول (1461)پس محلِّ وحى گردد گوشِ جان
وحى چه بوَد؟ گفتنى از حِس نهان
*
افراد مردد غالبا اگر مورد عنایت حق قرار نگیرند راه به جائی نمی برند و اگر مورد عنایت قرار گیرند راه یقین می روند :
دفتر سوم
( 488) اين تردُّد حبس و زندانى بود
كه بنگذارد كه جان سويى رود
( 489) اين بدين سو آن بد آن سو مىكشد
هر يكى گويا، منم راه رَشَد
( 490) اين تردّد عَقبه راه حق است
اى خنك آن را كه پايش مطلق است
( 491) بىتردّد مىرود در راهِ راست
ره نمىدانى بجو گامش كجاست
( 492) گامِ آهو را بگير و رو مُعاف
تا رسى از گام آهو تا به ناف
( 493) زين روش بر أوج انور مىروى
اى برادر گر بر آذر مىروى
( 494) نه ز دريا ترس و نه از موج و كف
چون شنيدى تو خطابِ لا تَخَف
*
آن هائی که قالوا بلی را به دل و به زبان گفته اند دچار تردد نمی شوند به عکس کسانی که تنها به زبان گفته اند در این دنیا دچار تردد می گردند:
سوم ( 2353) در الست آن كو چنين خوابى نديد
اندر اين دنيا نشد بنده و مُريد
( 2354) ور بشد اندر تردّد صد دله
يك زمان شكرستش و سالى گله
( 2355) پاى پيش و پاى پس در راه دين
مىنهد با صد تردّد بىيقين
( 2356) وامدار شرح اينم نك گرو
ور شتابستت ز أ لم نَشرَح شنو
*
در ابیات زیر تمثیل مرغ را می آورد با آن شرحی که پیش از این آمد:
سوم : وخامت كار آن مرغ كه ترك حزم
كرد از حرص و هوا
( 2862) باز مرغى فوق ديوارى نشست
ديده سوى دانه دامى ببست
( 2863) يك نظر او سوى صحرا مىكند
يك نظر حرصش به دانه مىكشد
( 2864) اين نظر با آن نظر چاليش كرد
ناگهانى از خرد خاليش كرد
( 2865) باز مرغى كآن تردّد را گذاشت
ز آن نظر بر كند و بر صحرا گماشت
( 2866) شاد پرّ و بال او بخّاً لَهُ
تا امام جمله آزادان شد او
( 2867) هر كه او را مقتدا سازد بِرَست
در مقام امن و آزادى نشست
( 2868) ز آن كه شاه حازمان آمد دلش
تا گلستان و چمن شد منزلش
( 2869) حزم از او راضىّ و او راضى ز حزم
اين چنين كن گر كنى تدبير و عزم
*
یکی از مصادیق اهل شک و تردید گبران خود پرست اند که عمری در تردد به سر می برند :
سوم ( 4027) گبر، ترسان دل بود كو از گَمان
مىزيد ،در شك، ز حال آن جهان
( 4028) مىرود در ره، نداند منزلى
گام ،ترسان مىنهد، اَعمى دلى
( 4029) چون نداند ره مسافر، چون رود؟
با تردُّدها و ،دل پر خون رود
( 4030) هر كه گويد ،هاى، اين سو راه نيست
او كند از بيم ،آن جا وقف و ايست
( 4031) ور بداند ره ،دلِ باهوشِ او
كى رود ،هر هاى و هو، در گوش او؟
( 4032) پس مشو ،همراه اين اشتر دلان
ز آن كه، وقتِ ضيق و بيماند آفلان
( 4033) پس گريزند و، تو را تنها هِلند
گر چه اندر لاف، سحر بابلاند
( 4034) تو ز رعنايان، مجو هين كارزار
تو ،ز طاوسان، مجو صيد و شكار
( 4035) طبع، طاوس است و، وسواست كند
دم زند، تا از مقامت بر كند
*
گاهی تردد مقدمة یقین است
دفتر سوم
( 4758) گاه گفتى، كين بلاى بىدواست
گاه گفتى، نه حيات جان ماست
( 4759) گاه هستى زو بر آوردى، سرى
گاه او، از نيستى خوردى برى
( 4760) چون كه بر وى سرد گشتى اين، نهاد
جوش كردى گرم، چشمة اتحاد
( 4761) چون كه با بىبرگىِ غربت بساخت
برگ بىبرگى، به سوى او بتاخت
( 4762) خوشههاى فكرتش بىكاه شد
شب رُوان را رهنما چون ماه شد
عاشقان الله اگر گوش به تمایلات نفسانی بدهند هیچگاه به وصال حق راه نمی یابند بنابراین باید ناقة نفس را رها کنند، نظیر مجنون در ابیات زیر :
چاليشِ عقل با نَفْس همچون تنازع مجنون با ناقه،
ميل مجنون سوى حُرّه ميل ناقه واپس سوى كُرّه، چنانكه گفت مجنون:
هَوى ناقَتى خَلْفى و قُدّامِىَ الْهَوى
وَ اِنّى و ايّاها لَمُخْتَلِفانِ
دفتر چهارم
( 1533) همچو مجنوناند، چون ناقهاش يقين
میكَشَد آن پيش و، اين واپس به كين
( 1534) ميلِ مجنون پيشِ آن ليلی روان
ميلِ ناقه پس، پیِ كُرَّه دوان
( 1535) يك دَم ار مجنون ز خود غافل بُدی
ناقه گرديدیّ و واپس آمدی
( 1536) عشق و سودا، چونكه پُر بودش بدن
مینبودش چاره از بیخود شدن
( 1537) آنكه او باشد مراقب، عقل بود
عقل را سودایِ ليلی در رُبود
( 1538) ليك ناقه، بس مُراقب بود و چُست
چون بديدی او مِهارِ خويش سُست
( 1539) فهم كردی زو، كه غافل گشت و دَنگ
رو سپس كردی به كُرّه بیدرنگ
( 1540) چون به خود باز آمدی، ديدی زجا
كو سپس رفتهست بس فرسنگها
( 1541) در سهروزه رَه بدين احوالها
ماند مجنون در تَرَدُّد سالها
( 1542) گفت: ای ناقه چو هردو عاشقيم
ما دو ضدّ، پس همرهِ نالايقيم
( 1543) نيستت بر وفقِ من مِهر و مِهار
كرد بايد از تو صحبت اختيار
( 1544) اين دو همره، همدگر را راهزن
گمره آن جان كو فرو نآيد ز تن
( 1545) جان ز هجرِ عرش اندر فاقهای
تن ز عشقِ خاربُن چون ناقهای
( 1546) جان گشايد سویِ بالا بالها
در زده تن در زمين چنگالها
( 1547) تا تو با من باشی ای مُردة وطن
پس ز ليلی دُور مانَد جانِ من
( 1548) روزگارم رفت زين گون حالها
همچو تِيه و قومِ موسی، سالها
( 1549) خُطْوَتَيْنِی بود اين رَه تا وِصال
ماندهام در رَه ز شَسْتَت شصت سال
( 1550) راه، نزديك و، بماندم سخت دير
سير گشتم زين سواری، سير، سير
( 1551) سر نگون خود را ز اُشتر درفگند
گفت: سوزيدم ز غم، تا چند؟ چند؟
( 1552) تنگ شد بر وی بيابانِ فراخ
خويشتن افگند اندر سنگلاخ
*
دل سپردگاه به شیطان دچار تردد می باشند و شیطان عمری همة آن ها را در تردد نگاه می دارد تا با سوء عاقبت جان دهند و هیچ گاه روی یقین را نبینند:
دفتر پنجم
( 155) اين چنين تهديدها آن ديو دون
آرد و بر خلق خواند صد فسون
( 156) خويش جالينوس سازد در دوا
تا فريبد نفس بيمار تو را
( 157) كين تو را سود است از درد و غمى
گفت آدم را همين در گندمى
( 158) پيش آرد هيهى و هيهات را
وز لَويشَه او لبهات را
( 159) همچو لبهاى فرس در وقتِ نعل
تا نمايد سنگِ كمتر را چو لعل
( 160) گوشهاات گيرد او چون گوش اسب
مىكشاند سوى حرص و سوى كسب
دفتر پنجم ( 161) بر زند بر پات نعلى ز اشتباه
كه بمانى تو ز دردِ آن ز راه
( 162) نعل او هست آن تردُّد در دو كار
اين كنم يا آن كنم هين هوش دار
( 163) آن بكن كه هست مختار نبى
آن مكن كه كرد مجنون و صبى
( 164) حُفَّتِ الْجَنَّه به چه محفوف گشت؟
بِالْمَكارِهِ كه از او افزود كشت
*
باید از اختیار که موجب تردد است به خدا پناه برد:
دفتر ششم
(200)اَلغياث اى تو غياثُ المُستَغيث
زين دو شاخهى اختياراتِ خبيث
(201)من ز دستان و ز مكرِ دل چنان
مات گشتم، كه بماندم از فغان
(202)من كه باشم؟ چرخِ با صد كار و بار
زين كمين فرياد كرد از اختيار
(203)كاى خداوندِ كريم و بردبار
دِه امانم زين دو شاخهى اختيار
(204)جذبِ يك راههى الصِّراطُ المُستقيم
بِه زِ دو راهِ تَردّد، اى كريم
(205)زين دو رَه گر چه همهى مقصد تويى
ليك خود جان كندن آمد اين دويى
(206)زين دو رَه گرچه به جز تو عزم نيست
ليك هرگز رزم همچون بزم نيست
(207)در نُبى بشنو بيانش از خدا
آيتِ اَشفَقنَ اَن يَحمِلنَها
(208)اين تردّد هست در دل چون وَغا
كاين بود بِه يا كه آن حالِ مرا؟
(209)در تردّد مىزند بر همدگر
خوف و اميدِ بهى در كرّ و فَر
*
و ایضا دفترششم
مناجات و پناه جستن به حق از
فتنهى اختيار و از فتنهى اسبابِ اختيار،
كه سماوات و اَرَضين از اختيار و
از اسباب اختيار شِكوهيدند و ترسيدند،
و خلقتِ آدمى مولَع افتاد بر طلبِ اختيار
و اسبابِ اختيار خويش، چنان كه بيمار باشد،
خود را اختيار كم بيند، صحت خواهد كه
سبب اختيار است تا اختيارش بيفزايد،
و منصب خواهد تا اختيارش بيفزايد،
و مَهبَطِ قهرِ حق در اُمَمِ ماضيه
فرط اختيار و اسباب اختيار بوده است،
هرگز فرعونِ بىنوا، كس نديده است
(210)اَوَّلم اين جزر و مَدّ از تو رسيد
ور نه ساكن بود اين بحر، اى مجيد
(211)هم از آن جا كاين تردُّد داديَم
بىتردُّد كن مرا هم از كرم
(212)ابتلايم مىكنى، آه اَلغِياث
اى ذُكور از ابتلايَت چون اِناث
(213)تا به كى اين ابتلا؟ يا رب مكن
مذهبىام بخش و، دَه مذهب مكُن
(214)اُشترىام لاغرى و پشت ريش
ز اختيارِ همچو پالان شكلِ خويش
(215)اين كَژاوه گَه شود اين سو گِران
آن كژاوه گَه شود آن سو كَشان
(216)بفكن از من حِملِ ناهموار را
تا ببينم روضهى اَبرار را
*
ششم
(406)همچو ابليسى كه گفت: أَغوَيتَني
تو شكستى جام و ما را مىزنى؟
(407)بل قضا حقّ است و جهدِ بنده حق
هين مباش اَعوَر چو ابليسِ خَلَق
(408)در تَرَدُّد ماندهايم اندر دو كار
اين تردّد كى بود بىاختيار؟
تردد دلیل بر اختیار است:
(409)اين كنم يا آن كنم او كى گُوَد
كه دو دست و پاىِ او بسته بود
(410)هيچ باشد اين تردّد در سَرَم
كه رَوم در بحر يا بالا پرم؟
(411)اين تردّد هست كه موصِل رَوَم
يا براى سِحر تا بابِل رَوم
(412)پس تردّد را ببايد قدرتى
ور نه آن خنده بود بر سبلَتى
(413)بر قضا كم نِه، بهانه، اى جوان
جُرمِ خود را چون نهى بر ديگران؟
*
بازدیدها: 6