متن ابیات: از بیت۳۶ تا ۴۹
( 36) آكل و مأكول را حلق است و ناى
غالب و مغلوب را عقل است و راى
( 37) حلق بخشيد او عصاى عدل را
خورد آن چندان عصا و حَبل را
( 38) و اندر او افزون نشد ز آن جمله اكل
ز آنكه حيوانى نبودش اكل و شكل
( 39) مر يقين را چون عصا هم حلق داد
تا بخورد او هر خيالى را كه زاد
( 40) پس معانى را چو اعيان حلقهاست
رازقِ حلقِ معانى هم خداست
( 41) پس ز مه تا ماهى هيچ از خلق نيست
كه به جذبِ مايه او را حلق نيست
( 42) حلقِ جان از فكر تن خالى شود
آن گهان روزيش اجلالى شود
( 43) شرط، تبديل مزاج آمد بدان
كز مزاجِ بد بود مرگ بَدان
( 44) چون مزاج آدمى گِل خوار شد
زرد و بد رنگ و سقيم و خوار شد
( 45) چون مزاج زشت او تبديل يافت
رفت زشتى از رخش، چون شمع تافت
( 46) دايهاى كو؟ طفلِ شير آموز را
تا به نعمت خوش كند پَد فوز را
( 47) گر ببندد راه آن پستان بر او
بر گشايد راه صد بُستان بر او
( 48) ز آن كه پستان شد حجاب آن ضعيف
از هزاران نعمت و خوان و رَغيف
( 49) پس حيات ماست موقوفِ فِطام
اندك اندك جهد كن تَمَّ الكَلام
**************************************شرح ابیات: از بیت۳۶ تا ۴۹
( 36) آكل و مأكول را حلق است و ناى
غالب و مغلوب را عقل است و راى
اکل و مأكول حلق و ناى دارند و غالب و مغلوب عقل و رأى دارند
غالب و مغلوب: چنان كه در بيتهاى گذشته فرمود همه موجودات جهان آكل و مأكولاند، در اين بيتها به اين نكته اشارت مىكند كه خوردن و خورده شدن تنها در جسم و جسمانى نيست. آن كه نصيبى عقلانى از خدا يافته، با عقل و تدبير ضعيفتر را مغلوب مىكند.
( 37) حلق بخشيد او عصاى عدل را
خورد آن چندان عصا و حَبل را
خداوند بعصاى موسى حلق بخشيد تا چندين عصا و ريسمان سحره را خورد
عصاى عدل: اشارت است به عصاى موسى (ع) در سوره شعرا 26: 44- 45 كه مىفرمايد: فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِيَّهُمْ وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ اَلْغالِبُونَ فَأَلْقى مُوسى عَصاهُ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ يعنى ساحران ريسمانها و عصاهاى خود را افكندند و گفتند بعزت فرعون البته ما غالب هستيم پس از آن موسى عصاى خود را افكند كه ناگاه آن چه كه سحره به تزوير كرده بودند فرو برد
و «عدل» از آن جهت كه سحر ساحران را باطل ساخت و با اين كار جمعى را از گمراهى رهاند.
حَبل: ريسمان.
( 38) و اندر او افزون نشد ز آن جمله اكل
ز آنكه حيوانى نبودش اكل و شكل
ولى از آن همه خوردن چيزى بر جثه او افزوده نشد زيرا كه خوراك و شكل او حيوانى نبود
( 39) مر يقين را چون عصا هم حلق داد
تا بخورد او هر خيالى را كه زاد
خداى تعالى يقين را هم مثل عصا حلق داده كه هر خيالى را كه پيدا شود مىخورد
( 40) پس معانى را چو اعيان حلقهاست
رازقِ حلقِ معانى هم خداست
پس معانى هم مثل موجودات خارجى حلقها دارند و روزى آنها را هم خدا مىدهد
معانى: جمع معنى: آن چه به عقل درك آن توان كرد، آن چه به حس درنيايد.
اعيان: جمع عين: جسمانىها.
( 41) پس ز مه تا ماهى هيچ از خلق نيست
كه به جذبِ مايه او را حلق نيست
پس از ماه تا ماهى خلقى نيست كه براى جذب مايه و غذا حلق نداشته باشد
جذب مايه: كنايت از خوراك، آن چه قوام هر آفريده بدوست خواه مادى باشد خواه معنوى.
( 42) حلقِ جان از فكر تن خالى شود
آن گهان روزيش اجلالى شود
اگر حلق نفس از وسوسه خالى شود و غذاى وسوسه را نخورد آن وقت است كه او را به اكرام وحى ميهمان مىكنند
حلق دل و عقل وقتى از فكر خالى شد بدون معده و هضم روزى پيدا مىكند كه دست كسى به آن نرسيده
( 43) شرط، تبديل مزاج آمد بدان
كز مزاجِ بد بود مرگ بَدان
( 43) اين را بدان كه شرط پيش رفت انسان تبديل مزاج است كه مرگ بدان از مزاج بد است
مزاج بد: مزاج كيفيتى است كه از تفاعل كيفيات متضاد حرارت، رطوبت، برودت، و يبوست در يكديگر حاصل مىشود و تن آدمى هنگامى استوار است كه اين تفاعل به تناسب باشد و گر نه مزاج بد شود و بيمارى دست دهد.
( 44) چون مزاج آدمى گِل خوار شد
زرد و بد رنگ و سقيم و خوار شد
وقتى مزاج كسى گل پسند و گل خوار شد بيمار و زرد رنگ و ضعيف مىگردد
سَقيم: بيمار.
( 45) چون مزاج زشت او تبديل يافت
رفت زشتى از رخش، چون شمع تافت
وقتى مزاجش تبديل يافته گل خوارى را ترك كرد زشتى صورت مىرود و بر اثر سلامتى رنگ چهرهاش گلنارى و تابان مىگردد
( 46) دايهاى كو؟ طفلِ شير آموز را
تا به نعمت خوش كند پَد فوز را
دايه ای کجاست طفلى را كه به شير عادت كرده براى اينكه لب و دهان او را بنعمتهاى ديگر دل خوش كند
شير آموز: شير خوار.
پَدفُوز: پتفوز: گرداگرد دهان. ( لب و دهان کودک شیر خوار )
( 47) گر ببندد راه آن پستان بر او
بر گشايد راه صد بُستان بر او
اگر راه يك پستان را بر او ببندد راه صد بستان بروى او باز مىكند
( 48) ز آن كه پستان شد حجاب آن ضعيف
از هزاران نعمت و خوان و رَغيف
براى اينكه پستان براى اين طفل ضعيف حجابى است كه او را از هزاران نعمت و خوراكى باز داشته است
رَغيف: گرده نان.
( 49) پس حيات ماست موقوفِ فِطام
اندك اندك جهد كن تَمَّ الكَلام
پس زندگى ما موقوف باين است كه جهد كنيم
وكم كم چون طفلى كه از شير باز گيرند از عادت پست دست بكشيم
فِطام: از شير بريدن.
تَمَّ الكلام: (جمله فعليه فعل و فاعل) گفتار پايان يافت.
تمام موجودات مسخّر امر پروردگارند، و هر يك را به مقدار استعداد، از بخششِ او فيضى است. در جهان مادى موجودها يكديگر را مىخورند، اما در عالم معنى اين تبديل به صورت پيمودن مرحلههاى كمال است چنان كه محسوسها خورنده و خورده (آكل و مأكول) اند، و هر يك را بر حسب استعداد خود غذايى است، معقولات و معانى را نيز غذايى است. قدرت هضم قُوتِ عقلانى براى انسان هنگامى دست مىدهد كه از جسم و قوت جسمانى ببرد، و چند كه در پى خوردن و آشاميدن است بدان قُوت نخواهد رسيد، چنان كه در حديث است «لا تُمِيتُوا القُلُوبَ بِكَثرَةِ الطَّعامِ وَ الشَّرابِ فَإنَّ البِطنَةَ تُمِيتُ القَلبَ: دلها را با پر خوارى و پر آشامى مميرانيد كه شكم بارگى دل را مىميراند».
اندرون از طعام خالى دار
تا در او نور معرفت بينى
(گلستان سعدى، ص 95)
**************************************متن ابیات: از بیت۵۰ تا ۶۸
( 50) چون جَنين بُد آدمى، بُد خون غذا
از نجس پاكى برد مؤمن كَذا
( 51) از فِطامِ خون غذااش شير شد
وز فطام شير، لقمهگير شد
( 52) وز فطام لقمه لقمانى شود
طالب اِشكار پنهانى شود
( 53) گر جَنين را كس بگفتى در رحم
هست بيرون عالمى بس منتظم
( 54) يك زمينى، خرّمى، با عرض و طول
اندر او صد نعمت و چندين اُكول
( 55) كوهها و بحرها و دشتها
بوستانها باغها و كشتها
( 56) آسمانى بس بلند و پر ضيا
آفتاب و ماهتاب و صد سُها
( 57) از جنوب و از شمال و از دَبور
باغها دارد عروسىها و سور
( 58) در صفت نآيد عحايبهاى آن
تو در اين ظلمت چهاى در امتحان؟
( 59) خون خورى در چار ميخ تنگنا
در ميان حبس و أنجاس و عَنا
( 60) او به حكم حال خود مُنكر بُدى
زين رسالت مُعرِض و كافر شدى
( 61) كين محال است و فريب است و غرور
ز آنكه تصويرى ندارد وهم كور
( 62) جنس چيزى چون نديد ادراكِ او
نشنود ادراك منكرناك او
( 63) همچنان كه خلق عام اندر جهان
ز آن جهان، اَبدال مىگويندشان
( 64) كين جهان چاهى است بس تاريك و تنگ
هست بيرون عالمى بىبو و رنگ
( 65) هيچ در گوش كسى ز ايشان نرفت
كين طمع آمد حجاب ژرف و زفت
( 66) گوش را بندد طمع از استماع
چشم را بندد غرض از اطّلاع
( 67) همچنان كه آن جَنين را طمعِ خون
كآن غذاى اوست در اوطانِ دون
( 68) از حديث اين جهان محجوب كرد
غير خون او مىنداند چاشت خَورد
**************************************شرح ابیات: از بیت۵۰ تا ۶۸
( 50) چون جَنين بُد آدمى، بُد خون غذا
از نجس پاكى برد مؤمن كَذا
وقتى آدمى جنين بود غذايش خون و تار و پودش از خون بود و از ناپاکها مومن پاک می خورد
كذا: همچنين، چنين.
( 51) از فِطامِ خون غذااش شير شد
وز فطام شير، لقمهگير شد
وقتى از خون باز گرفته شد غذايش شير گرديده و از شير باز گرفته شد لقمه غذا بدست گرفت
فِطام: بريدن از شير مادر، بريدن.
( 52) وز فطام لقمه لقمانى شود
طالب اِشكار پنهانى شود
وقتى از لقمه باز گرفته شود لقمانى شده و طالب يك مطلوب نهانى مىگردد
لُقمانى: منسوب به لقمان كنايت از دانشمند، حكيم.
اِشكار پنهانى: كنايت از واردهاى غيبى. معانيى كه بر دل افاضه شود.
( 53) گر جَنين را كس بگفتى در رحم
هست بيرون عالمى بس منتظم
اگر در رحم مادر كسى به جنين مىگفت كه در بيرون از رحم عالمى هست در كمال نظم
( 54) يك زمينى خرّمى با عرض و طول
اندر او صد نعمت و چندين اكول
و يك زمين پر عرض و طول سبز و خرمى هست كه در آن نعمتها و خوراكيهاى لذيذ وجود دارد
اَكول: خورنده. در نسخه اساس به فتح همزه ضبط شده (اَكول)، امّا در نسخه نيكلسون به ضم (اُكول) است. لغت نامه به نقل از فرهنگ معين آن را جمع اُكُل: خوراكىها، گرفته و همين بيت را شاهد آورده است.
( 55) كوهها و بحرها و دشتها
بوستانها باغها و كشتها
و در آن جا كوهها درياها دشتها بستانها باغها كشتزارها وجود دارد
( 56) آسمانى بس بلند و پر ضيا
آفتاب و ماهتاب و صد سُها
و بر بالاى آن آسمانى است بس بلند و روشن كه آفتاب و ماه و ستارگان بىشمار در آن نور پاشى مىكنند
سُها: ستارهاى خرد در دنبال دُبِّ اكبر، و در اينجا كنايت از مطلق «ستاره» است.
( 57) از جنوب و از شمال و از دَبور
باغها دارد عروسىها و سور
نسيمهاى جنوب و شمال و دبور از هر طرف مىوزد باغها دارد و عروسيها و مجالس سور و سرور در آن بر پا است
دَبور: بادى كه (در شبه جزيره عربستان) از جانب جنوب وزد، مقابل باد شمال يا شرق.
فكر كآن از مشرق آيد آن صباست
و آن كه از مغرب ،دَبور باوباست 3055/ 4
اما «دبور» در بيت مورد بحث به معنى مطلق «جهت» به كار رفته است.
سور: مهمانى.
( 58) در صفت نآيد عحايبهاى آن
تو در اين ظلمت چهاى در امتحان؟
عجايب آن عالم در وصف نمىگنجد تو در اين جاى تاريك پر محنت چرا ايستادهاى؟
( 59) خون خورى در چار ميخ تنگنا
در ميان حبس و أنجاس و عَنا
و در اين جاى تنگ چهار ميخ شده خون مىخورى و در ميان نجاست و حبس و زحمت مقيم هستى
چار ميخ: كه در چهار سوى گنهكار مىكوفتند. و او را بدانها مىبستند چنان كه نتواند جنبيد، و گاه ميخها را بر دست و پاى او مىكوفتند.
چار ميخِ تنگنا: كنايت از رحم مادر.
أنجاس: جمع نجس: پليدى.
عَنا: رنج.
( 60) او به حكم حال خود مُنكر بُدى
زين رسالت مُعرِض و كافر شدى
آن جنين بحكم حالتى كه دارد منكر مىشد و از اين رسالت اعراض كرده و كافر مىگرديد
مُعرِض: روى گردان.
كافر: منكر، باور نكننده.
( 61) كين محال است و فريب است و غرور
ز آنكه تصويرى ندارد وهم كور
و مىگفت اينكه مىگويى محال است و فريب است و غرور چرا كه وهم كور و خيال كسى كه عالمى را نديده و هنوز آلت ديدن آن را كاملا ندارد از اين معنى دور و تصور آن را نتواند كرد
( 62) جنس چيزى چون نديد ادراكِ او
نشنود ادراك منكرناك او
او تا جنس چيزى را نديده باشد ادراك او طبعاً منكر است اين سخنان را نمىشنود
( 63) همچنان كه خلق عام اندر جهان
ز آن جهان، اَبدال مىگويندشان
چنان كه بعموم مردم اين جهان پيمبران و ابدال از آن جهان سخن مىگويند
( ابدال : جمع بِدل و بَدَل یا بُدَلاء جمع بدیل ، و در اصطلاح اهل عرفان گروهی هستند که صفات بشری خود را به صفات الهی تبدیل کرده اند )
( 64) كين جهان چاهى است بس تاريك و تنگ
هست بيرون عالمى بىبو و رنگ
و مىگويند اين جهان چاه تنگ و تاريكى است و در خارج از اين جهان عالمى هست وسيع و بىرنگ و بو
عالم بىبو و رنگ: كنايت از جهان نامحدود، مقابل جهان محسوس.
باز هستىِّ جهان حسّ و رنگ
تنگتر آمد كه زندانى است تنگ
علّت تنگى است تركيب و عدد
جانب تركيب حسها مىكشد
ز آن سوى حس عالم توحيد دان
گر يكى خواهى بدان جانب بران
(دفتراول3099-3097
( 65) هيچ در گوش كسى ز ايشان نرفت
كين طمع آمد حجاب ژرف و زفت
ولى اين سخنان بگوش كسى فرو نمىرود و حجاب آنها از قبول اين سخنان طمع است كه حجابى بس ضخيم و بزرگ است
( 66) گوش را بندد طمع از استماع
چشم را بندد غرض از اطّلاع
طمع گوش را از شنوائى و چشم را از نگاه كردن منع مىكند
چشم را بندد غرض…: حُبُّكَ الشَّيْءَ يُعمِى و يُصِمّ.
( 67) همچنان كه آن جَنين را طمعِ خون
كآن غذاى اوست در اوطانِ دون
همچنان كه آن جنين را طمع خون خوردن كه در آن وطن اوليه پست خوراكلذيذ او است
اوطان دون: كنايت از رَحِم مادر.
( 68) از حديث اين جهان محجوب كرد
غير خون او مىنداند چاشت خَورد
از خبر اين جهان محجوب كرده و خون را محبوب او نموده
چاشت خَورد: ناشتايى
چنان كه كودك در شكم مادر از خون كه مادهاى نجس بود نيرو مىگرفت، جان مؤمن نيز در اين جهان از خوراكهاى مادى نيرو مىگيرد اما پليد آن را به پاك تبديل مىكند. ادراك آدمى محدود است و جز آن چه در جهان محسوس بيند نمىداند، چون او را از نعمتهاى جهان غيب و عالم روحانى خبر دهند نمىپذيرد. چنان كه اگر كودكى را كه در رحم مادر به سر مىبرد، از جهان بيرون چيزى گويند به انكار بر مىخيزد.
بازدیدها: 564
سلام میشه لینک داخل مطلبو چک کنید.برای من
مشکل داشت.ممنون