متن ابیات: از بیت 69 تا 78
قصه خورندگان پیل بچه از حرص و ترک نصیحت ناصح
متن ابیات :
( 69) آن شنيدى تو كه در هندوستان
ديد دانايى گروهى دوستان
( 70) گرسنه مانده شده بىبرگ و عور
مىرسيدند از سفر از راه دور
( 71) مهرِ داناييش جوشيد و بگفت
خوش سلاميشان و چون گلبن شگفت
( 72) گفت دانم كز تَجوُّع وز خَلا
جمع آمد رنجتان زين كربلا
( 73) ليك اللَّه اللَّه اى قومِ جليل
تا نباشد خوردتان فرزندِ پيل
( 74) پيل هست اين سو كه اكنون مىرويد
پيل زاده مشكنيد و بشنويد
( 75) پيل بچگاناند اندر راهتان
صيد ايشان هست بس دل خواهتان
( 76) بس ضعيفاند و لطيف و بس سمين
ليك مادر هست طالب در كمين
( 77) از پى فرزند صد فرسنگ راه
او بگردد در حَنين و آه آه
( 78) آتش و دود آيد از خرطوم او
الحَذر ز آن كودك مرحومِ او
……………………………….
قصه خورندگان پیل بچه از حرص و ترک نصیحت ناصح
شرح ابیات : از بیت 69 تا 78
( 69) آن شنيدى تو كه در هندوستان
ديد دانايى گروهى دوستان
شايد شنيدهاى كه در هندوستان دانايى جمعى از دوستان را ديد كه
خورندگان بچه پيل: مرحوم فروزانفر اين داستان را از حلية الأولياء، آورده،
سپس به ديگر مأخذها چون
حياة الحيوان دميرى،
نشوار المحاضره،
جوامع الحكايات،
رحله ابن بطوطه،
و الفرج بعد الشدة ارجاع داده است.
در اينجا خلاصه داستان را از ترجمه الفرج بعد الشدة (ترجمه حسين بن اسعد دهستانى) مىآوريم:
ابراهيم خوّاص گويد: با جمعى از صوفيان در كشتى بوديم.
موج دريا كشتى را بشكست و ما به ساحل افتاديم.
به جايى كه نمىدانستيم كجاست.
هيچ خوردنى نداشتيم
و دل بر مرگ نهاديم
با يكديگر گفتيم هر يك نذرى كنيم شايد فرجى شود.
هر يك چيزى نذر كرد
من گفتم نذر كردم كه گوشت فيل نخورم ياران گفتند چه وقت چنين سخن است؟
گفتم به خدا كه بر زبان من آمد و از روى هزل نگفتم كه در آن حكمتى باشد.
پس ياران در پى قُوتى شدند.
بچه پيلى يافتند خواستند آن را بكشند و بخورند و از من خواستند با آنان موافقت كنم. گفتم همين لحظه بر زبان من رفت كه گوشت پيل نخورم.
چون از خوردن فارغ شدند هر كس به زير درختى رفت.
ناگهان پيلى غرّان بيامد.
ياران همگى دل بر مرگ نهادند.
پس يك يك آنان را بوييد و از هر يك كه بوى گوشت شنيد زير پا بماليد.
نوبت به من رسيد و من تسبيح و شهادت مىگفتم.
فيل مرا بوييد و چون بوى بچه خود در من نديد مرا برداشت و بر پشت گذاشت و به راه افتاد پنداشتم به گونهاى ديگرم خواهد كشت. پس شتابان رفت تا به راهى گشاده رسيد. و مرا بر زمين نهاد.
من از آن جا مقدار يك دو فرسنگ رفتم به شهرى رسيدم
و حال خود با مردم بگفتم.
گفتند از آن جا كه تو مىگويى تا اينجا چندين روز راه است. (ترجمه فرج بعد از شدت، ج 2، ص 940- 944)
( 70) گرسنه مانده شده بىبرگ و عور
مىرسيدند از سفر از راه دور
از سفر دور و درازى رسيده و گرسنه و برهنه و بىبرگ و نوا بودند
عُور: در تداول فارسى زبانان: برهنه، لخت. ليكن در اين بيت به معنى بدون خوردنى است.
( 71) مهرِ داناييش جوشيد و بگفت
خوش سلاميشان و چون گلبن شگفت
مهر دانائيش بجوش آمده چون گل شكفته شده با كمال گرمى سلام كرده
( 72) گفت دانم كز تَجوُّع وز خَلا
جمع آمد رنجتان زين كربلا
گفت مىدانم كه از گرسنگى و خالى بودن معده در رنج و بلا هستيد
كربلا: كنايت از رنج و سختى سفر.
تَجَوُّع: گرسنگى.
خَلا: تهى بودن شكم.
( 73) ليك اللَّه اللَّه اى قومِ جليل
تا نباشد خوردتان فرزندِ پيل
ولى الحذر از اينكه طمع كنيد و بچه فيل بخوريد
( 74) پيل هست اين سو كه اكنون مىرويد
پيل زاده مشكنيد و بشنويد
اين طرف كه مىرويد فيل هست پند مرا از جان و دل بشنويد و فرزند پیل را مخورید
( 75) پيل بچگاناند اندر راهتان
صيد ايشان هست بس دل خواهتان
در سر راهتان بچه فيلهائى هستند كه البته مايل خواهيد شد كه آنها را صيد كنيد
( 76) بس ضعيفاند و لطيف و بس سمين
ليك مادر هست طالب در كمين
آنها بس قشنگ و چاق و لطيف هستند ولى مادرشان در كمين است
سَمين: فربه.
( 77) از پى فرزند صد فرسنگ راه
او بگردد در حَنين و آه آه
او صد فرسخ عقب بچه خود با ناله و آه مىدود
حَنين: ناله، زارى.
( 78) آتش و دود آيد از خرطوم او
الحَذر ز آن كودك مرحومِ او
حذر كنيد از صيد بچه او كه از خرطومش آتش و دود بر مىخيزد
الحَذَر: پرهيز (بپرهيزيد)
مرحوم: در خور رحمت، قابل ترحم. (مبادا به آن بچه پيلان آسيب برسانيد كه قابل ترحماند).
متن ابیات :از بیت 79 تا 104
( 79) اوليا اطفال حقّاند اى پسر
غايبى و حاضرى بس با خبر
( 80) غايبى منديش از نقصانشان
كو كشد كين از براى جانشان
( 81) گفت اطفال مناند اين اوليا
در غريبى فرد از كار و كيا
( 82) از براى امتحان، خوار ويتيم
ليك اندر سِر، منم يار و نديم
( 83) پشت دار جمله، عصمتهاى من
گوييا هستند خود اجزاى من
( 84) هان و هان اين دلق پوشان مناند
صد هزار اندر هزار و يك تناند
( 85) ور نه كى كردى به يك چوبى هنر
موسيى فرعون را زير و زبر
( 86) ور نه كى كردى به يك نفرينِ بَد
نوح شرق و غرب را غرقاب خَود
( 87) بر نكندى يك دعاى لوطِ راد
جمله شهرستانشان را بىمُراد
( 88) گشت شهرستان چون فردوسشان
دجله آب سيه رو ، بين نشان
( 89) سوى شام است اين نشان و اين خبر
در ره قُدسش ببينى در گذر
( 90) صد هزاران ز انبياىِ حق پرست
خود به هر قرنى سياستها بُدست
( 91) گر بگويم وين بيان افزون شود
خود جگر چه بود كه كُهها خون شود
( 92) خون شود كُهها و باز آن بفسرد
تو نبينى خون شدن؟ كورى و رَد
( 93) طرفه كورى دور بينِ تيز چشم
ليك از اُشتر نبيند غير پَشم
( 94) مو بمو بيند ز صرفه حرص، انس
رقص بىمقصود دارد همچو خرس
( 95) رقص آن جا كن كه خود را بشكنى
پنبه را از ريش شهوت بر كنى
( 96) رقص و جولان بر سر ميدان كنند
رقص اندر خون خود مردان كنند
( 97) چون رهند از دستِ خود دستى زنند
چون جهند از نقصِ خود رقصى كنند
( 98) مطربانشان از درون دف مىزنند
بحرها در شورشان كف مىزنند
( 99) تو نبينى ليك بهر گوششان
برگها بر شاخها هم كف زنان
( 100) تو نبينى برگها را كف زدن
گوش دل بايد نه اين گوش بدن
( 101) گوش سر بر بند از هزل و دروغ
تا ببينى شهر جانِ با فروغ
( 102) سِر كشد گوش محمّد در سُخن
كِش بگويد در نُبِى حق هُو اُذُن
( 103) سَر بسر گوش است و چشم است اين نبى
تازه زو ما، مُرضِع است او ما صَبى
( 104) اين سخن پايان ندارد باز ران
سوى اهل پيل و بر آغاز ران
شرح ابیات : از بیت 79 تا 104
( 79) اوليا اطفال حقّاند اى پسر
غايبى و حاضرى بس با خبر
اوليا اطفال حقّاند: چنان كه در حديث آمده است «الخَلقُ كَلُّهُم عِيالُ اللَّه: آفريدگان همه عيال خداىاند.» (بحار الانوار، ج 93، ص 118) اما اوليا را نزد خدا مرتبتى خاص است.
آنان گزيده اين عيالهاىاند، و عنايت خدا به ايشان از ديگر عائله بيشتر.
غايبى و حاضرى…: «ياء» را در هر دو كلمه مىتوان وحدت يا مصدرى گرفت (در غيبت و حضور بر خاطرها اشراف دارند يا آن جا كه غايباند هم حاضرند.)، چنان كه مكرر در مثنوى آمده است اوليا بر ضمير بندگان اشراف دارند، خواه در حضور و خواه در غيبت.
غيبت و حضور دو اصطلاح عرفانى است. «غيبت» بىخبر ماندن از خود است، به خاطر واردات بر دل.
و «حضور» مقابل آن است. و غيبت و حضور بدين معنى از صفت اولياست.
ليكن در بيت مورد بحث، معنى نخست مقصود است چنان كه در بيت بعد فرمايد: اگر غايباند مپندار بىخبرند.
( 80) غايبى منديش از نقصانشان
كو كشد كين از براى جانشان
وقتی از غیر حق غافلند فکر نکن نقصان دارند چرا که خدا به خاطر انان به روی تو تیغ کین خواهد کشید
( 81) گفت اطفال مناند اين اوليا
در غريبى فرد از كار و كيا
حق فرمود اين اولياء كه بغربت افتاده و تنها و بىكساند و در ظاهر جلال و عظمتى ندارند اينها اولاد مناند
گفت اطفال مناند…: قشيرى از حمزة بن يوسف، و او به سند خود از عايشه از رسول (ص) آرد كه فرمود: «مَن آذَى لِى وَلِيًّا فَقَدِ استَحَلَّ مُحارَبَتىِ: هر كه وليى را از آن من آزار دهد جنگ مرا روا شمرده است.» (رساله قشيريه، ص 128)
مرحوم فروزانفر حديث «الخَلق كلهم عيال اللَّه» و «الصوفية اطفال فى حجر الحق» را مأخذ گرفتهاند، ليكن حديث قشيرى مناسبتر مىنمايد.
( 82) از براى امتحان خوار و يتيم
ليك اندر سِر، منم يار و نديم
اينها را وقتی مورد ازمایش قرار می گیرند خوار و يتيم می بینی ولى در باطن من يار و نديم آنها هستم
از براى امتحان…: اولياى خدا به صورت ژنده پوش، و در ديده دنيا پرستان بىمقدارند تا معلوم شود قدر آنان را چه كسى مىشناسد. شعيب را مىگفتند: إِنَّا لَنَراكَ فِينا ضَعِيفاً 11: 91: تو را در ميان خود ناتوان مىبينيم.» (هود، 91)
( 83) پشت دار جمله، عصمتهاى من
گوييا هستند خود اجزاى من
پشت و پناه همه آنها نگهدارى من است مثل اينكه اعضاء من هستند
پشت دار: نگاه دار، پناه.
ور همىبيند چرا نبود دلير
پشت دار و جان سپار و چشم سير
803/ 6
( 84) هان و هان اين دلق پوشان مناند
صد هزار اندر هزار و يك تناند
هان آگاه باش كه اين دلق پوشان من ميليونها هستند ولى يك نفرند
صد هزار اندر هزار:
چون از ايشان مجتمع بينى دو يار
هم يكى باشند و هم ششصد هزار
184 /2
( 85) ور نه كى كردى به يك چوبى هنر
موسيى فرعون را زير و زبر
اگر اين طور نبود چگونه موسى با يك چوب قدرت نمايى كرده دستگاه فرعون را زير و رو مىنمود
هنر كردن: قدرت نمايى
به يك چوب هنر كردن: اشارت است به موسى (ع)، و عصاى او كه در چند جاى قرآن كريم آمده است.
( 86) ور نه كى كردى به يك نفرينِ بَد
نوح شرق و غرب را غرقاب خود
يا چگونه نوح با يك نفرين مشرق و مغرب جهان را غرق مىكرد
نفرين بد: كه گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْكافِرِينَ دَيَّاراً. 71: 26 (نوح، 26) و طوفان بر آمد.
( 87) بر نكندى يك دعاى لوطِ راد
جمله شهرستانشان را بىمُراد
بلى اگر اين طور نبود با يك دعاى لوط شهر كافران از جاى كنده نمىشد و ناکام نمی شدند
دُعا: نفرين. دُعاى لوط: اشارت است بدان چه لوط گفت: إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ اَلْقالِينَ. رَبِّ نَجِّنِي وَ أَهْلِي مِمَّا يَعْمَلُونَ: شعرا ء 26: 168- 169 من كردار شما را زشت مىدانم. پروردگارا، مرا و كسان مرا از آن چه مىكنند برهان»
نفرين وى موجب شد كه شهر آن قوم زير و زبر شود. جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها. 11( هود، 82)
( 88) گشت شهرستانِ چون فردوسشان
دجلهِ آبِ سيه، رُو بين نشان
شهر اين طايفه كه مثل بهشت بود بدرياچه آب سياه تبديل شد اكنون مىتوانى نشانى آن را ببينى
دجله آب سيه: ناصر خسرو نويسد: «و سوى جنوب شهر درياى لوط است و آن آبى تلخ دارد يعنى درياى لوط كه از جانب جنوب طَبَريّه است… از شخصى شنيدم كه گفت در درياى تلخ، كه درياى لوط است، چيزى مىباشد مانند گاوى از كف دريا فراهم آمده سياه…» (سفر نامه ناصر خسرو، ص 29- 30)
( 89) سوى شام است اين نشان و اين خبر
در ره قُدسش ببينى در گذر
جاى شهر آنها را مىتوانى در راه قدس كه بطرف شام مىروى ملاحظه كنى
قران در ایه (79) (ص 266) (سوره الحجر)می فرماید : فَانتَقَمْنَا مِنهُْمْ وَ إِنهَُّمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ
ما از ايشان انتقام گرفتيم، و بدرستى كه اين دو قوم بر سر شاهراهى قرار دارند
که این ایه در باره سرگذشت قوم هلاک شده است و در نواحی شام است و مخروبه های ان امروز موجود است
( 90) صد هزاران ز انبياىِ حق پرست
خود به هر قرنى سياستها بُدست
صد هزاران از اوليا در هر قرنى سياستهائى را در باره مخالفين خود اعمال می کردند
به هر قرنى سياستها بُدست: چنان كه در جاى جاى قرآن كريم آمده است كه خدا كافران را عذاب فرمود به نفرين پيمبران.
( 91) گر بگويم وين بيان افزون شود
خود جگر چه بود كه كُهها خون شود
كه اگر بگويم و بيشتر شرح دهم جگرها خون مىشود نه جگر چيست بلكه سنگ خارا خون مىگردد
خون شود كُهها:
بس كنم گر اين سخن افزون شود
خون جگر چه بود كه خارا خون شود
اين جگرها خون نشد نه از سختى است
غفلت و مشغولى و بد بختى است
(دفتراول3821-3820)
( 92) خون شود كُهها و باز آن بفسرد
تو نبينى خون شدن؟ كورى و رَد
كوهها خون مىگردد پس از آن باز خشك و منجمد مىگردد اما تو چگونه كور و مردودى و خون شدن آن را نمىبينى؟
فسردن: منجمد شدن
( 93) طرفه كورى دور بينِ تيز چشم
ليك از اُشتر نبيند غير پَشم
عجب كورى كه هم چشمت تيز و هم دور بين است ولى از شتر جز پشم آن را نمىبيند
طرفه كورى:
آن يكى بس دور بين و ديده كور
از سليمان كور و ديده پاى مور
و آن دگر بس تيز گوش و سخت كر
گنج و در وى نيست يك جو سنگ زر (دفترسوم2610-2609)
( 94) مو بمو بيند ز صرفه حرص، انس
رقص بىمقصود دارد همچو خرس
چيزهايى را كه با حرص او مأنوس است مو به مو مىبيند و مثل خرس بدون مقصود مىرقصد
( 95) رقص آن جا كن كه خود را بشكنى
پنبه را از ريش شهوت بر كنى
وقتى رقص كن كه خود را شكسته و بر نفس غالب شده و پنبه را از ريش شهوت كنده باشى
رقص كن آن جا…: رقص كردن، گرد گرديدن، و اين سو و آن سو گشتن است در مجلسهاى سماع كه در خانقاه مىكردند. و از شور و هيجان از خود بىخود مىشدند.
يك دست جام باده و يك دست جعد يار
رقصى چنين ميانه مىدانم آرزوست
(ديوان كبير، ب 4645)
خود را شكستن: شكستن نفس. خودى را رها كردن.
پنبه از ريش شهوت كندن: پنبه را از روى جراحت بر مىدارند تا چرك و خون فاسد كه زير آن فراهم آمده برون رود.
مولانا گويد: پنبه هوى و هوس را از روى زخم شهوت بردار تا ريشه فاسد آن از دلت برون رود.
( 96) رقص و جولان بر سر ميدان كنند
رقص اندر خون خود مردان كنند
جولان و رقص را در ميدان بايد كرد مردها در ميان خون خود رقص مىكنند
رقص اندر خون خود….: دور نيست توجه او در اين عبارت به نجم الدين كبرى باشد
( 97) چون رهند از دستِ خود دستى زنند
چون جهند از نقصِ خود رقصى كنند
وقتى از دست خود رهايى يافتند دست مىزنند و چون از نقص خود خلاص شدند رقص مىكنند
از دست خود رهيدن: خودى را واگذاردن. كشتن هواى نفس را.
( 98) مطربانشان از درون دف مىزنند
بحرها در شورشان كف مىزنند
( تو گوئی در درون انها مطربانی هستند و ان )مطربان باطنى براى آنها دف زده و درياها در شور آنها كف مىزنند
دف زدن مطربان از درون: كنايت از شور و نشاط درونى. اين شور و نشاط آنان را خوش مىدارد و به رقص و نشاط وا مىدارد.
( 99) تو نبينى ليك بهر گوششان
برگها بر شاخها هم كف زنان
تو نمىبينى ولى در گوش آنها برگهاى درختان بر شاخها مشغول كف زدن هستند
( 100) تو نبينى برگها را كف زدن
گوش دل بايد نه اين گوش بدن
تو كف زدن برگها را نخواهى ديد در اينجا گوش دل لازم است نه گوش اين بدن
( 101) گوش سر بر بند از هزل و دروغ
تا ببينى شهر جانِ با فروغ
گوش سر را از سخنان ياوه و دروغ بر بند تا شهر جان را با روشنى و فروغ ببينى
( 102) سَر كشد گوش محمّد در سُخُن
كِش بگويد در نُبِى حق هُو اُذُن
گوش حضرت محمد (ص ع) از سخن خدا اگاه م ىشود تا در قرآن مجيد حق او را گوش (هو أُذُنٌ ) خطاب می کند
هُو اُذُن: گرفته از قرآن كريم است وَ مِنْهُمُ اَلَّذِينَ يُؤْذُونَ اَلنَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ: 9: 61 و از آنان كسانى پيمبر را آزار مىدهند، و مىگويند او سرا پا گوش است. بگو گوش خوبى به نفع شما ست او به خدا و مؤمنان ايمان مىآورد. (توبه، 61)
( 103) سَر بسر گوش است و چشم است اين نبى
تازه زو ما، مُرضِع است او ما صَبى
آرى آن پيغمبر اكرم تمام وجودش گوش و چشم است و او است كه ما را چون طفل از پستان رحمت شير مىدهد
مُرضِع: شير دهنده، كنايت از تربيت كننده. چنان كه بارها در مطاوى دفترها اشارت و تصريح فرموده است اوليا مقرّبان خداىاند و نزد او ارجى بزرگ دارند. اگر در ظاهر خوار و ژندهاند در نزد حق مقرَّبترين بندهاند. اگر آنان را از بىادبان رنجى رسد، خدا از آزار دهندگان كيفر كشد.
گر زنى بر نازنينتر از خودت
در تگ هفتم زمين زير آردت
قصّه عاد و ثمود از بهر چيست
تا بدانى كانبيا را نازُكى است
اين نشان خسف و قَذف و صاعقه
شد بيان عزّ نفس ناطقه
(دفتراول3308-3306)
ظاهرشان خموش است و دلهاشان از عشق خدا در جوش،
با دنيا پرستان بيگانهاند و با حق آشنا،
نفس را كشتهاند و زندهاند به خدا.
تو را با حق آن آشنايى دهد
كه از دست خويشت رهايى دهد
كه تا با خودى در خودت راه نيست
و ز اين نكته جز بىخود آگاه نيست
نه مطرب كه آواز پاى ستور
سماع است اگر عشق دارى و شور
مگس پيش شوريده دل پر نزد
كه او چون مگس دست بر سر نزد
(بوستان سعدى، ص 111)
( 104) اين سخن پايان ندارد باز ران
سوى اهل پيل و بر آغاز ران
اين سخن بىپايان است اكنون باز گرد و قصه خورندگان بچه فيل را بيان كن
……………………………………………….
متن ابیات :از بیت 105 تا 124
** بقيه قصه متعرضان پيل بچگان
( 105) هر دهان را پيل بويى مىكند
گِردِ معده هر بشر بر مىتند
( 106) تا كجا يابد كباب پورخويش
تا نمايد انتقام و زور خويش
( 107) گوشتهاى بندگان حق خورى
غيبت ايشان كنى كيفر بَرى
( 108) هان كه بوياى دهانتان خالق است
كى بَرد جان غير آن كو صادق است
( 109) واى آن افسوسيى كِش بوى گير
باشد اندر گور مُنكَر يا نكير
( 110) نه دهان دزديدن اِمكان ز آن مِهان
نه دهان خوش كردن از دارو دِهان
( 111) آب و روغن نيست مر رو پوش را
راهِ حيلت نيست عقل و هوش را
( 112) چند كوبد زخمهاى گُرزشان
بر سر هر ژاژخا و مُرزِشان
( 113) گُرزِ عزرائيل را بنگر اثر
گر نبينى چوب و آهن در صُوَر
( 114) هم به صورت مىنمايد گه گهى
ز آن همان رنجور باشد آگهى
( 115) گويد آن رنجور اى ياران من
چيست اين شمشير بر سارانِ من
( 116) ما نمىبينيم باشد اين خيال
چه خيال است اين كه اين هست ارتحال
( 117) چه خيال است اين كه اين چرخ نگون
از نهيب اين خيالى شد كنون
( 118) گُرزها و تيغها محسوس شد
پيش بيمار و سَرش منكوس شد
( 119) او همىبيند كه آن از بهر اوست
چشم دشمن بسته ز آن و چشمِ دوست
( 120) حرص دنيا رفت و چشمش تيز شد
چشم او روشن گَهِ خون ريز شد
( 121) مرغ بىهنگام شد آن چشم او
از نتيجه كبر او و خشم او
( 122) سَر بُريدن واجب آيد مرغ را
كو به غير وقت جنباند دَرا
( 123) هر زمان نزعى است جزو جانت را
بنگر اندر نزع جان ايمانت را
( 124) عُمر تو مانند هميان زراست
روز و شب مانند دينار اِشمَر است
شرح ابیات : از بیت 105 تا 124
( 105) هر دهان را پيل بويى مىكند
گِردِ معده هر بشر بر مىتند
فيل هر دهنى را بو كرده و معده اشخاص را بازجويى مىكند
( 106) تا كجا يابد كباب پورخويش
تا نمايد انتقام و زور خويش
تا بوى كباب بچه خود را تشخيص داده و خورنده آن را زخم زده و بكيفر برساند
( 107) گوشتهاى بندگان حق خورى
غيبت ايشان كنى، كيفر بَرى
غيبت بندگان حق را مىكنى مثل اين است كه گوشت بدن آنها را مىخورى البته كيفر خواهى ديد
گوشتهاى بندگان حق…: گرفته از قرآن كريم است أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ: (حجرات، 12) 49: 12 آيا از شما كسى دوست دارد گوشت برادر مرده خويش بخورد، پس آن را ناخوش مىداريد.»
( 108) هان كه بوياى دهانتان خالق است
كى بَرد جان غير آن كو صادق است
آگاه باش كه بوياى دهان غيبت كنندگان خداست چه كسى جز اشخاص راستگو جان سالم بدر خواهد برد
بويا: بوينده، بو كننده.
( 109) واى آن افسوسيى كِش بوى گير
باشد اندر گور، مُنكَر يا نكير
واى برحال آ نکه به حالش افسوس خورند كه در گور نكير و منكر دهان او را بو مىكنند
افسوسى: آن كه بر او دريغ خورند، بىچاره، در خور دريغ.
عقل او مىگفت كين گريه ز چيست
بر چنان افسوسيان شايد گريست
2561 – 1
و مىتوان «افسوسى» را به معنى فاعلى آن گرفت (استهزا كننده). چنان كه خورندگان پيل، آن را كه نخورد به ريشخند گرفتند. و بدين معنى نيز در مثنوى به كار رفته است:
هر كه ديد آن جاه و مالش سجده كرد
سجده افسوسيان را او بخورد
780/3
و در بيت مورد بحث «افسوسى» كنايت از كسانى است كه از راه حق دور افتادند و مخالفت حكم او كردند. اوليا را آزردند.
بوى گير: كه از بو كسى را شناسد، كنايت از «فرشتگان» كه به سر وقت گناهكاران روند.
منكر و نكير: دو فرشته كه در شب اول قبر به گور مرده در آيند و از او پرسش گيرند.
( 110) نه دهان دزديدن اِمكان ز آن مِهان نه دهان خوش كردن از دارو دِهان
نه از آن دو فرشته ممكن است دهان را دزديد و نه مىتوان با دارو ی کسانی که دارو می دهند دهان را خوشبو نمود
دارو دهان: نيكلسون «دهان» را جمع دُهن روغن گرفته، ولى با توجه به عبارتى كه از نهج البلاغه آوردهايم، دور نيست سروده مولانا در اين فصل متأثر از آن باشد، مىتوان آن را «دارو دِهان»: دارو دهندگان، تيمار داران معنى كرد.
( 111) آب و روغن نيست مر رو پوش را
راهِ حيلت نيست عقل و هوش را
در آن جا براى رو پوش کشیدن بر گناه ، آب و روغنى نيست و عقل و هوش چاره ای نتوانند بکنند
آب و روغن: كنايت از آرايش ظاهرى، ظاهر سازى.
دل نيارامد ز گفتار دروغ
آب و روغن هيچ نفروزد فروغ
2735-2 (112) چند كوبد زخمهاى گُرزشان بر سر هر ژاژخا و مُرزِشان
( 112) چقدر گرز آنها بر سر هر بىهوده گو و حاصل عملش فرود اید
مُرز: نشيمنگاه،
( 113) گُرزِ عزرائيل را بنگر اثر گر نبينى چوب و آهن در صُوَر
از گرز عزرائيل اگر صورت گرز و چوب و آهن نبينى اثرش را ببين
( 114) هم به صورت مىنمايد گهگهى
ز آن همان رنجور باشد آگهى
گاهى بصورت آشكار مىشود كه آن را فقط همان بیمار رنجور محتضر مىبيند
( 115) گويد آن رنجور اى ياران من
چيست اين شمشير بر سارانِ من
و به اطرافيان خود مىگويد اين شمشير چيست بالاى سر من؟
ساران: سر.
گفت من در تو چنان فانى شدم
كه پُرم از تو ز ساران تا قدم
2022-5
( 116) ما نمىبينيم، باشد اين خيال
چه خيال است اين؟ كه اين هست ارتحال
چون كسى از اطرافيان رنجور آن را نمىبيند مىگويند اين خيال است و گرنه ما چرا نمىبينيم ، ولی اين چه خيالى است كه رنجور را از اين عالم مىبرد؟
اِرتِحال: رخت بر بستن، مردن.
( 117) چه خيال است اين كه اين چرخ نگون
از نهيب اين خيالى شد كنون
اين چه قسم خيالى است كه گردون از نهيب آن خيالى شده یعنی نزار و ناچیز و از نظر محو مىگردد
( 118) گُرزها و تيغها محسوس شد
پيش بيمار ، و سَرش منكوس شد
شمشيرها و گرزها براى بيمار محسوس شده و بر اثر آنها سر بيمار بپائين متمايل گرديد
مَنكُوس: فروهشته، نگون.
( 119) او همىبيند كه آن از بهر اوست
چشم دشمن بسته ز آن و چشمِ دوست
او مىبيند كه اين گرز و شمشير فقط براى او بوده ديگران از دوست و دشمن چشمانشان از ديدن آن محروم است
( 120) حرص دنيا رفت و چشمش تيز شد
چشم او روشن گَهِ خون ريز شد
اكنون حرص دنيا رفته و چشمش به هنگام مرگ تيز گرديده و روشن مىبيند
چشم تيز شدن: كنايت از حقيقت را ديدن.
خون ريز: خونريزى، كنايت از مردن.
( 121) مرغ بىهنگام شد آن چشم او
از نتيجه كبر او و خشم او
چشمش بر اثر كبر و خشم او مرغ بىهنگام گرديده و وقتى باز شده كه وقت گذشته است
مرغ بىهنگام: مرغ كه بى وقت خواند. نگاه كنيد به: شرح بيت 943 و 1159 1.
( 122) سَر بُريدن واجب آيد مرغ را
كو به غير وقت جنباند دَرا
البته مرغى كه بىهنگام بخواند بايد سرش بريده شود چون او در غیر وقت بانگ درا سر می دهد
دَرا: زنگ.
دراجنبانيدن: كنايت از آواز دادن.
( 123) هر زمان نزعى است جزو جانت را
بنگر اندر نزع جان ، ايمانت را
در هر آن براى يك جزء از جان تو حالت نزع و جان كندنى است در اين نزعهاى جزئى ايمانت را وارسى كن
نزع: جان كندن.
(124)عمرتومانندهمیان زرست
روزوشب ماننددیناراشمَرست
عمر تو چون هميان زر مسكوك است و روزها و شبهائى كه مىگذرد هر يك چون شمارنده دينار است كه از آن زرها خرج مىكند
دينار اِشمَر: کسی كه دينار شمارد، و هر دينار كه بر دارد از مجموع كم مىشود.
ماييم نظارگان غمناك
زين حقّه سبز و مهره خاك
كين حقّه و مهره تا به جاىاند
سر كيسه عمر مىگشايند
(خاقانى، تحفة العراقين)
هشدارى است عيب جويان را كه بَدِ مردمان در نهان گويند، و ندانند كه فرشتگان نفسهاشان را مىشمارند، و آن چه كنند يك به يك در دفتر آرند. و آن گاه خبر شوند كه خواهند از اين جهان به در شوند.
مضمون بيتهاى اخير ياد آور سخنان على (ع) است: «بلاها از نزديك بدو نگريست.
بيماريى بدو روى آورد كه نمىدانست از كجا و چيست؟
و اندوهى كه نهانِ درونِ او را مىشكافت و او آن را مىجست و نمىيافت.
و سستىها در او پديد گرديد، حالى كه از همه وقت تندرستتر بود و نشانى از بيمارى در خود نمىديد.
پس هراسان روى به پزشكان آورد و به دستورشان كار كرد.
گرمى را به سردى آرام كردن و سردى را به گرمى به سرِ كار آوردن.
امّا داروى سردى، گرمى را از كار نينداخت، و آن چه براى گرمى به كار رفت سردى را بيشتر ساخت… چندان كه تيمار خوار ناتوان شد و بيمار دار سر گردان… و آن گاه كه وى آماده جدايى از اين جهان است و رها كردن دوستان، ناگهان اندوهى كه دارد بر او هجوم آرد… چه بسيار پاسخها كه داند امّا گفتن نتواند.»
(نهج البلاغه، خطبه 221)
بازدیدها: 4977