متن ابیات :از بیت 204 تا 214
( 204) خواندن بىدرد از افسردگى است
خواندن با درد از دل بردگى است
( 205) آن كشيدن زير لب آواز را
ياد كردن مبدأ و آغاز را
( 206) آن شده آواز صافىّ و حزين
اى خدا وى مستغاث و اى معين
( 207) ناله سگ در رهش بىجذبه نيست
ز آن كه هر راغب اسير ره زنى است
( 208) چون سگ كهفى كه از مردار رست
بر سر خوان شهنشاهان نشست
( 209) تا قيامت مىخورد او پيش غار
آب رحمت عارفانه بىتغار
( 210) اى بسا سگ پوست كو را نام نيست
ليك اندر پرده بىآن جام نيست
( 211) جان بده از بهر اين جام اى پسر
بىجهاد و صبر كى باشد ظفر
( 212) صبر كردن بهر اين نبود حرج
صبر كن كَالصَّبرُ مِفتاحُ الفَرَج
( 213) زين كمين بىصبر و حزمى كس نرست
حزم را خود صبر آمد پا و دست
( 214) حزم كن از خورد كين زهرين گياست
حزم كردن زور و نور انبياست
**************************************شرح ابیات : از بیت 204 تا 214
( 204) خواندن بىدرد از افسردگى است
خواندن با درد از دل بردگى است
بدون درد دعا كردن از افسردگى و برودت است و خواندن حق با درد از دل بردگى و جذب حق است
درد: معنى لغوى آن معلوم است، اما در اصطلاح، آزردگى و رنج است از نرسيدن به مطلوب.
نيز تاثير حالتى كه از محبوب آشكار شود و محب طاقت تحمل آن را نداشته باشد. (فرهنگ مصطلحات عرفاء، ص 180)
دل بُردگى: مجذوب شدن، عشق.
( 205) آن كشيدن زير لب آواز را
ياد كردن مبدأ و آغاز را
آن زير لب زمزمهها كردن و بياد مبدأ بودن
زير لب آواز كشيدن: در نهان خدا را با زارى خواندن، چنان كه در قرآن كريم است اُدْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً. 7: 55 (اعراف، 55)
مبدأ و آغاز: كنايت از خدا.
( 206) آن شده آواز صافىّ و حزين
اى خدا وى مستغاث و اى معين
و با صداهاى حزين و بىغش دعا كردن كه اى خداى يار بىياران اى فريادرس جز با جذب حق نيست
( 207) ناله سگ در رهش بىجذبه نيست
ز آن كه هر راغب اسير ره زنى است
حتى ناله سگ در اين راه بىجذبه نيست زيرا كه هر كس كه بخواهد رو بخدا رود اسير مانعى است كه آن مانع جز بجذب حق مرتفع نخواهد شد
ناله سگ…: شارحان در توضيح اين بيت تا اندازهاى به تكلّف رفتهاند: هر كس چيزى را جز خدا جويد، اسير خواهش خويش است و آن چيز همچون راه زن در كمين اوست و از جست و جوى خدا بازش مىدارد مگر آن كه خدا او را نجات دهد و به سوى خود كشد، و گر نه هرگز نمىتواند از مردار (جسم) خود بگريزد.
اين توضيح در جاى خود درست است،
اما به نظر مىرسد مولانا در سرودن اين بيت بيشتر به سخن جنيد توجه داشته است:
«نقل است كه شبى با مريدى در راه مىرفت سگى بانگ كرد. جنيد گفت: لبّيك. لبّيك. مريد گفت: اين چه حال است؟ گفت: قُوَّت وَ دَمدَمه سگ از قهر حق تعالى ديدم و آواز او از قدرت حق تعالى شنيدم و سگ را در ميانه نديدم. لاجرم لبّيك جواب دادم.» (تذكرة الأولياء، ص 427)
جَذبَه: كشش.
رَهزَن: در تداول به معنى دزد و كسى كه راه را بر مسافر بندد، ليكن در اين بيت معنى ديگر دارد: آن كه يا آن چه كسى را از مطلوب باز دارد.
( 208) چون سگ كهفى كه از مردار رست
بر سر خوان شهنشاهان نشست
( 208) چون سگ اصحاب كهف كه از مردار بودن رها شده و در سر خوان شهنشهان نشست
سگ كهف: داستان آن در سوره مباركه كهف و تفسيرها آمده است.
از مردار رستن: كنايت از حيوانى در آمدن.
بر سر خوان شهنشاهان نشستن: همنشين اولياى خدا شدن. «و با سگ اصحاب الكهف آن همه كرامت كند كه با دوستان خود فرا راه خود دارد.» (كشف الاسرار، ج 5، ص 671)
پيش غار: چنان كه در قرآن كريم است وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ: 18: 18 و سگ آنان گسترده است دو ذراع خود را بر در غار. (كهف، 18)
( 209) تا قيامت مىخورد او پيش غار
آب رحمت عارفانه بىتغار
و او در پيش غار تا قيامت عارفانه آب رحمت مىخورد
( 210) اى بسا سگ پوست كو را نام نيست
ليك اندر پرده بىآن جام نيست
اى بسا آنان كه پوست سگ دارند و نامى از آنها در ميان نيست ولى در پرده از همان جام به آنان دادهاند
سگ پوست: كنايت از آن كه ظاهرى ژنده دارد، آن كه مردم خوارش انگارند.
جام: كنايت از عنايت حق تعالى.
( 211) جان بده از بهر اين جام اى پسر
بىجهاد و صبر كى باشد ظفر
براى بدست آوردن آن جام جان نثار كن و كوشش نما چرا كه بدون جهد و ايستادگى رسيدن بمطلوب ممكن نيست
( 212) صبر كردن بهر اين نبود حرج
صبر كن كَالصَّبرُ مِفتاحُ الفَرَج
صبر و ثبات براى اين مقصود مشكل نيست صبر كن كه صبر كليد گشايش است
حَرَج: سختى.
الصَّبرُ مِفتاحُ الفَرج: شكيبايى كليد گشايش است.
( 213) زين كمين بىصبر و حزمى كس نرست
حزم را خود صبر آمد پا و دست
از اين كمينگاه كسى بدون صبر و هشيارى در كار نرسته حزم و هشيارى هم دست و پايش صبر و تأمل است
( 214) حزم كن از خورد كين زهرين گياست
حزم كردن زور و نور انبياست
از خوردن خود دارى كن كه اين گياه زهر آلوده است هشيارى و حزم نور و زور انبيا است
زهرين گيا: استعارت از مال دنيا.
ليك زين شيرين گياى زهرمند
ترك كن تا چند روزى مىچرند
1074/4
هر يك از آفريدگان بر حسب استعداد و اندازه كمال خود در پى چيزى است. بعضى دنيا را خواهاناند و در پى به دست آوردن آن دواناند، و بعضى خدا را جويند و شب و روز نام او بر زبان گويند. دل هر دسته را دلبرى برده و آنان را اسير خود كرده. آن كس را كه سعادت يار باشد پى مردان خدا گيرد و مجاهدت ورزد و از دنيا كمترين چيز پذيرد.
حق تعالى داستان سگى را كه همراه مؤمنان رفت، در قرآن كريم آورد و روز و شب مسلمانان در قرآن آن سگ را ياد كنند. پس سالكى كه در پى اولياى حق رود به چه مقامى خواهد رسيد؟
**************************************متن ابیات :از بیت 215 تا 221
( 215) كاه باشد كو به هر بادى جهد
كوه كى مر باد را وزنى نهد
( 216) هر طرف غولى همىخواند تو را
كاى برادر راه خواهى هين بيا
( 217) ره نمايم همرهت باشم رفيق
من قلاووزم در اين راه دقيق
( 218) نه قلاووز است و نه ره داند او
يوسفا كم رو سوى آن گرگ خو
( 219) حزم اين باشد كه نفريبد تو را
چرب و نوش و دامهاى اين سرا
( 220) كه نه چربش دارد و نه نوش او
سحر خواند مىدمد در گوش او
( 221) كه بيا مهمان ما اى روشنى
خانه آن توست و تو آن منى
**************************************شرح ابیات : از بیت 215 تا 221
( 215) كاه باشد كو به هر بادى جهد
كوه كى مر باد را وزنى نهد
كاه است كه بهر بادى حركت مىكند كوه كى بباد اهميت مىدهد
( 216) هر طرف غولى همىخواند تو را
كاى برادر راه خواهى هين بيا
از هر طرف غولى ترا دعوت كرده مىگويد برادر اگر راه مىخواهى اينجا بيا
هر طرف غولى همىخواند: در اين بيت و بيتهاى بعد تلميحى است به داستان ماهان مصرى، سروده نظامى در هفت پيكر. داستان گنبد پيروزه رنگ و افسانه گفتن دختر پادشاه اقليم پنجم. و مضمون بيتها تحذيرى است ساده دلانى را كه فريب شيطان خورند و در پى هر دعويدار افتند حالى كه شرع آنان را به تحقيق امر فرموده است.
آن كس كه اللَّه گويد و پايدار ماند، وسوسه شيطان از جاى نجهاند كه
«اِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائكَةُ ألاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أبْشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتِى كُنتُم تُوعَدُونَ.» (فصلت، 30) و آن كه دم بدم شيطانش به سويى كشاند، پر كاهى را در مسير باد ماند.
على (ع) در باره آنان فرمود: «هَمَجٌ رَعاعٌ أتباعُ كُلّ ناعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلّ رِيحٍ: فرومايگانى رونده به چپ و راست كه در هم آميزند و پى هر بانگى را گيرند و با هر باد به سويى خيزند.» (نهج البلاغه، كلمات قصار: 147)
هر دم شيطانشان به دنيا بفريبد و پى آن روند كه نزيبد.
( 217) ره نمايم همرهت باشم رفيق
من قلاووزم در اين راه دقيق
من راهنما هستم رفيق و همراه تو خواهم بود من پيش قراول اين راه پر خطر هستم
( 218) نه قلاووز است و نه ره داند او
يوسفا كم رو سوى آن گرگ خو
او نه پيش قراول است و نه راه مىشناسد اى يوسف بطرف اين گرگ صفت نرو]
( 219) حزم اين باشد كه نفريبد تو را
چرب و نوش و دامهاى اين سرا
حزم و هشيارى آنست كه لذايذ و لقمههاى چرب و دانههاى اين جهان ترا نتواند فريب دهد
( 220) كه نه چربِش دارد و نه نوش ، او
سحر خواند مىدمد در گوش ، او
اينها نه لقمه چرب و نه شيرينى دارند بلكه سحر خوانده و بگوش مىدمند
( 221) كه بيا مهمان ما اى روشنى
خانه آن توست و تو آن منى كه بيا مهمان ما باش خوش آمدى خانه خانه تو است و تو از ما هستى
**************************************متن ابیات :از بیت 222 تا 235
( 222) حزم آن باشد كه گويى تُخمهام
يا سَقيمم خسته اين دخمهام
( 223) يا سَرم درد است دَردِ سر ببر
يا مرا خوانده است آن خالو پسر
( 224) ز آن كه يك نوشت دهد با نيشها
كه بكارد در تو نوشش ريشها
( 225) زر اگر پنجاه اگر شصتت دهد
ماهيا او گوشت در شستت دهد
( 226) گر دهد خود كَى دهد آن پر حِيَل
جَوزِ پوسيده است گفتارِ دغل
( 227) ژغژغ آن عقل و مغزت را برد
صد هزاران عقل را يك نشمرد
( 228) يارِ تو خُرجين توست و كيسهات
گر تو رامينى مجو جُز وِيسهات
( 229) ويسه و معشوق تو هم ذات توست
وين برونىها همه آفات توست
( 230) حزم آن باشد كه چون دعوت كنند
تو نگويى مست و خواهان مناند
( 231) دعوت ايشان صَفيرِ مرغ دان
كه كند صيّاد در مَكمَن نهان
( 232) مرغِ مرده پيش بنهاده كه اين
مىكند اين بانگ و آواز و حنين
( 233) مرغ پندارد كه جنسِ اوست او
جمع آيد بر دردشان پوست او
( 234) جز مگر مرغى كه حزمش داد حق
تا نگردد گيج آن دانه و مَلَق
( 235) هست بىحزمى پشيمانى يقين
بشنو اين افسانه را در شرح اين
**************************************شرح ابیات : از بیت 222 تا 235
( 222) حزم آن باشد كه گويى تُخمهام
يا سَقيمم خسته اين دخمهام
طريقه حزم و احتياط اين است كه بگويى من تخمهام و غذا نتوانم خورد و يا بگويى من مريضم و خسته در خانه افتادهام، بلى حزم اينست كه براى رد دعوت او بگويى تخمهام يا بهر عذرى كه ممكن باشد متعذر شوى
حزم: دور انديشى، احتياط.
تُخمَه: بيماريى كه از بسيار خوردن دست دهد.
سقيم: بيمار.
دَخمَه: در لغت گورخانه گبران است، ليكن در بيت مورد بحث به معنى خانه سرا، و مانند آن است.
( 223) يا سَرم درد است دَردِ سر ببر
يا مرا خوانده است آن خالو پسر
بگويى سرم درد مىكند درد سرم مده يا مهمانم و نمىتوانم بيايم
درد سر بُردن: كنايت از ترك مزاحمت كردن.
خالو پسر: پسر دايى، كنايت از خويشاوند دعوت كننده.
( 224) ز آن كه يك نوشت دهد با نيشها
كه بكارد در تو نوشش ريشها
براى اينكه يك نوش بتو خواهد داد با چندين نيش كه نيشش زخمها در تو پديد مىآورد
( 225) زر اگر پنجاه اگر شصتت دهد
ماهيا او گوشت در شستت دهد
اگر پنجاه يا شصت درم زر بتو بدهد چون گوشتى است كه در دام ماهى بگذارند تا او را بشست آورند و صيد نمايند
گوشت در شست دادن: گوشت در قلاب نهادن و به آب افكندن براى گرفتن ماهى. در اين بيت كنايت از فريفتن با اندك متاع دنيوى.
( 226) گر دهد خود كَى دهد آن پر حِيَل
جَوزِ پوسيده است گفتارِ دغل
آن حيلهگر بكسى چيزى نمىدهد بر فرض اينكه بدهد جوز پوسيده و سخنان فريبنده است
جوز: گردو.
( 227) ژغژغ آن عقل و مغزت را برد
صد هزاران عقل را يك نشمرد
صداى چغچغ گردوها و سخنان ناراست عقل و مغزت را مىبرد و صد هزار عقل را يكى بحساب نمىآورد
ژَغژَغ: (اسم صوت) آواز به هم خوردن دندانها، و نيز گردو و مانند آن
( 228) يارِ تو خُرجين توست و كيسهات
گر تو رامينى مجو جُز وِيسهات
يار تو با تو است و چون خورجين و كيسه سفرت همراه تو است اگر تو رامينى جز ويسه خود مجوى (اگر مجنونى جز ليلى خويش مخواه)
خُرجين: دو توبره كه به هم دوزند و از بار پر كنند و بر پشت خر نهند.
خرجين و كيسه: استعارت از آن چه سالك از عبادت يا از ذكر يا از رياضت ذخيره كند.
رامين و ويسه: دو عاشق و معشوق معروف كه فخر الدين اسعد گرگانى داستان آن دو را در سال 446 ه ق به نظم در آورده است اصل داستان مربوط به دوره اشکانیان است و در زبان پهلوی .
بوى رامين مىرسد از جان ويس
بوى يزدان مىرسد هم از اويس
1828/4
( 229) ويسه و معشوق تو هم ذات توست
وين برونىها همه آفات توست
ويسه تو ليلى تو و بالاخره معشوق تو همانا ذات تو است و اينهائى كه در بيرون هستند همه آفت جان تواند
( 230) حزم آن باشد كه چون دعوت كنند
تو نگويى مست و خواهان مناند
حزم و احتياط تو اينست كه چون تو را دعوت كنند تو تصور نكنى كه خواهان تو بوده و مست محبت تو هستند
( 231) دعوت ايشان صَفيرِ مرغ دان
كه كند صيّاد در مَكمَن نهان دعوت آنها مثل صفير مرغى است كه صياد در كمينگاه پنهان كرده
صفير مرغ: بانگى كه شكارچيان همچون آواز مرغ بر آرند تا مرغ را به سوى خود آرند.
( 232) مرغِ مرده پيش بنهاده كه اين
مىكند اين بانگ و آواز و حنين
مرغ مردهاى در جلو نهاده كه اين مرغ صدا مىكند
( 233) مرغ پندارد كه جنسِ اوست او
جمع آيد بر دردشان پوست او
تا مرغ گمان كند كه هم جنس او صدايش مىزند و باين خيال مرغان گرد كمينگاه جمع شوند و صياد گرفته پوست آنها را بكند
( 234) جز مگر مرغى كه حزمش داد حق
تا نگردد گيج آن دانه و مَلَق
فقط مرغى سالم مىماند كه خداى تعالى باو حزم و هشيارى كرامت فرموده تا بوسيله آن از دانهاى كه ظاهر آن دوستى است گيج نشده و بدام نيفتد
مَلَق: چاپلوس.
هشدارى است ناآگاهان را كه در پى هر دعوت گام بر ندارند، و هر مدعى را راهبر نپندارند، و سخنان بظاهر آراسته مدعيان ارشاد را وقعى ننهند و اگر در راست و دروغ آن دو دل مانند، جانب حزم را نگاه دارند.
چنان كه از امام صادق (ع) نقل است: «الوُقُوفُ عِند الشُّبهَةِ خَيرٌ مِن الاِقتِحامِ في الهَلَكَةِ: در ايستادن هنگام شبهت بهتر است از در افتادن به هلاكت.» (بحار الانوار، ج 2، ص 259)
امير مؤمنان (ع) فرمايد: «لا وَرَعَ كَالوُقُوفِ عِندَ الشُّبهَةِ: هيچ پارسايى چون باز ايستادن هنگام ندانستن نيست.» (نهج البلاغه، كلمات قصار: 113) و اگر توقف نكند به رنج افتد چنان كه روستايى در داستان آينده.
( 235) هست بىحزمى پشيمانى يقين
بشنو اين افسانه را در شرح اين
بازدیدها: 370