متن ابیات: از بیت298 تا306
**جمع آمدنِ اهل آفت هر صباحى بر در صومعه عيسى عليه السّلام جهت طلب شفا به دعاى او
( 298) صومعه عيسى است خوانِ اهل دل
هان و هان اى مبتلا اين در مَهِل
( 299) جمع گشتندى ز هر اطراف، خَلق
از ضَرير و لنگ و شلّ و اهلِ دَلق
( 300) بر درِ آن صومعه عيسى صَباح
تا به دَم اوشان رهاند از جُناح
( 301) او چو فارغ گشتى از اورادِ خويش
چاشتگه بيرون شدى آن خوب كيش
( 302) جُوق جوقى مبتلا ديدى نزار
شِسته بر در در اميد و انتظار
( 303) گفتى اى اصحابِ آفت از خدا
حاجت اين جملگانتان شد روا
( 304) هين روان گرديد بىرنج و عَنا
سوى غفّارى و اكرام خدا
( 305) جملگان چون اشتران بسته پاى
كه گشايى زانوىِ ايشان به راى
( 306) خوش دوان و شادمانه سوى خان
از دعاى او شدندى پا دوان
***************************************شرح ابیات: از بیت298 تا306
( 298) صومعه عيسى است خوانِ اهل دل
هان و هان اى مبتلا اين در مَهِل
خوان اهل دل صومعه عيسى است هان اى آن كه گرفتارى دارى اين در را رها مكن]
( 299) جمع گشتندى ز هر اطراف، خَلق
از ضَرير و لنگ و شلّ و اهلِ دَلق
از هر طرف مردم از اشخاص كور و شل و لنگ و دلق پوشان هر صبح جمع مىشدند] جمع آمدن اهل آفت: مأخذ آن آيههاى 49 سوره آل عمران و 110 سوره مائده است.
«وهب بن منبّه گفت كه روز بودى كه پنجاه هزار كس مداوات كردى از اين بيماران و اسيران و نابينايان و ديوانگان. هر كس كه طاقت داشتى بَرِ عيسى رفتى و آن كه نتوانستى رفتى، عيسى بر او خود رفتى.» (كشف الاسرار، ج 2، ص 123، و نگاه كنيد به: انجيل يوحنا، فصل پنجم، آيههاى 1- 9)
ضرير: نابينا.
لنگ: براى پاىِ از كار افتاده، و «شَل» براى دست و پا هر دو به كار مىرود.
اهل دلق: كنايت از درويش و مستمند.
( 300) بر درِ آن صومعه عيسى صَباح
تا به دَم اوشان رهاند از جُناح
بر در صومعه عيسى (ع) تا آن بزرگوار با دم شفا بخش خود آنها را از درد نجات دهد]
دَم: دميدن، نفس، دعا.
جُناح: گناه. لكن در بيت به معنى آفت و رنج است.
( 301) او چو فارغ گشتى از اورادِ خويش
چاشتگه بيرون شدى آن خوب كيش
او چون از ادعيه خود فارغ مىشد وقت چاشت از صومعه بيرون مىآمد]
اوراد: جمع ورد: دعا.
( 302) جُوق جوقى مبتلا ديدى نزار
شِسته بر در در اميد و انتظار
مبتلايان را مىديد كه جوقه جوقه با حال نزار نشسته و با اميدوارى انتظار او را دارند]
جُوق: (تركى) گروه، دسته.
تنبيهى است مبتلايان به بيمارى درونى را تا از درگاه اولياى خدا روى بر نتابند.
بخواهند و زارى كنند تا شفا يابند. در حديث است كه رفت و آمد اولياى خدا ميان مردمان بركت است. (سفينة البحار، ج 2، ص 691)
( 303) گفتى اى اصحابِ آفت از خدا
حاجت اين جملگانتان شد روا
آن حضرت دعا كرده و مىگفت كه از طرف خداوند حاجت همگى روا شد]
( 304) هين روان گرديد بىرنج و عَنا
سوى غفّارى و اكرام خدا
اكنون بدون رنج و سختى بطرف غفارى و اكرام خداوند روانه شويد]
( 305) جملگان چون اشتران بسته پاى
كه گشايى زانوىِ ايشان به راى
آن وقت همگى چون شترهائى كه زانوى بستهشان يك مرتبه گشوده شود]
( 306) خوش دوان و شادمانه سوى خان
از دعاى او شدندى پا دوان
بدون درنگ همگى شاد و خرم بر اثر دعاى عيسى دوان دوان مىرفتند]
***************************************متن ابیات: از بیت ۳۰۷ تا۳۲۲
( 307) آزمودى تو بسى آفاتِ خويش
يافتى صحّت از اين شاهانِ كيش
( 308) چند آن لنگىّ تو رهوار شد؟
چند جانت بىغم و آزار شد؟
( 309) اى مغفَّل رشتهاى بر پاى بند
تا ز خود هم گم نگردى اى لَوَند
( 310) ناسپاسى و فراموشىِّ تو
ياد ناورد آن عسل نوشى تو
( 311) لاجرم آن راه بر تو بسته شد
چون دل اهل دل از تو خسته شد
( 312) زودشان درياب و استغفار كن
همچو ابرى گريههاى زار كن
( 313) تا گلستانشان سوى تو بشكفد
ميوههاى پخته بر خود واكَفد
( 314) هم بر آن در گرد، كم از سگ مباش
با سگِ كهف ار شُدستى خواجه تاش
( 315) چون سگان هم مر سگان را ناصحاند
كه دل اندر خانه اوّل ببند
( 316) آن درِ اوّل كه خوردى استخوان
سخت گير و حق گزار آن را ممان
( 317) مىگزندش تا ز ادب آن جا رود
وز مقام اوّلين مُفلح شود
( 318) مىگزندش كاى سگِ طاغى برو
با ولىّ نعمتت ياغى مشو
( 319) بر همان در همچو حلقه بسته باش
پاسبان و چابك و برجسته باش
( 320) صورت نقضِ وفاى ما مباش
بىوفايى را مكن بىهوده فاش
( 321) مر سگان را چون وفا آمد شعار
رو سگان را ننگ و بد نامى ميار
( 322) بىوفايى چون سگان را عار بود
بىوفايى چون روا دارى نمود؟
***************************************شرح ابیات: از بیت ۳۰۷ تا۳۲۲
( 307) آزمودى تو بسى آفاتِ خويش
يافتى صحّت از اين شاهانِ كيش
تو چه بسا آزمودى كه آفات تو از بركت وجود آن ياران دينى رفع شده از امراض شفا يافتى]
شاهان كيش: پيشوايان مذهب، طبيبان روح، و در «كيش» تلميحى است به معنى آن در بازى شطرنج.
( 308) چند آن لنگىّ تو رهوار شد؟
چند جانت بىغم و آزار شد؟
چقدر لنگى تو خوب شده و توانستى راه بروى و چه بسا كه جانت از غم و رنج آزاد شد]
لنگى رهوار شدن: كنايت از سختى به آسانى رسيدن.
( 309) اى مغفَّل رشتهاى بر پاى بند
تا ز خود هم گم نگردى اى لَوَند
اكنون اى هر جايى رشتهاى بپاى خود بسته و پاى خود را قفل كن كه خود از خود گم نشوى]
مُغفَّل: گول، نادان، و در اين بيت لازم صفت مقصود است، فراموش كارى.
رشته بر پاى بستن: رسم بوده است بعض فراموش كاران را، كه رشتهاى بر دست يا پاى خود مىبستند تا كارى را كه در پى انجام آن هستند فراموش نكنند. در اينجا تنبيهى است غافلان را كه خدمت اولياى حق را از ياد نبرند.
لوند: تنبل، بىكاره.
( 310) ناسپاسى و فراموشىِّ تو
ياد ناورد آن عسل نوشى تو
ناسپاسى و فراموش كارى تو نگذاشت كه آن همه خوشى كه ديده و شيرينى كه نوشيده بودى بياد آورى]
عسل نوشى: كنايت از بهرهمندى از ارشاد و راهنمايى اوليا.
( 311) لاجرم آن راه بر تو بسته شد
چون دل اهل دل از تو خسته شد
تا بالاخره آن راه بروى تو بسته شد براى اينكه دل اهل دل از تو رنجيده بود]
( 312) زودشان درياب و استغفار كن
همچو ابرى گريههاى زار كن
اكنون زود آنها را در ياب و توبه كن و چون ابر بهارى گريه نما]
( 313) تا گلستانشان سوى تو بشكفد
ميوههاى پخته بر خود واكَفد
تا گلستان لطفشان بروى تو شكفته شده و بميوههاى پخته بارور گردد]
واكفيدن: از هم باز شدن، شكافتن.
ميوههاى پخته واكفيدن: استعارت از بهرهمند گرداندن.
( 314) هم بر آن در گرد، كم از سگ مباش
با سگِ كهف ار شُدستى خواجه تاش
اگر با سگ اصحاب كهف هم قطار شده باشى بگرد آن درگاه بگرد و از سگ كمتر نباش]
خواجه تاش: (خواجه تاش (تركى): داش) شريك، هم خواجه.
( 315) چون سگان هم مر سگان را ناصحاند
كه دل اندر خانه اوّل ببند
چون سگها هم بسگها نصيحت مىكنند كه مقيم در خانهاى باش كه دفعه اول از آن در بتو انعام شده است]
( 316) آن درِ اوّل كه خوردى استخوان
سخت گير و حق گزار آن را ممان
( 316) از اولين دريكه استخوان خوردهاى آن جا را سخت بگير و حق گذارى را از دست مده]
ماندن: واگذاردن، رها كردن.
( 317) مىگزندش تا ز ادب آن جا رود
وز مقام اوّلين مُفلح شود
سگها سگى را كه غريب است مىگزند تا ادب را پيشه نموده آن جا برود كه اول بوده است تا رستگار گردد]
مُفلح: رستگار. مفلح شدن: به جايى رسيدن. برخوردار گشتن.
( 318) مىگزندش كاى سگِ طاغى برو
با ولىّ نعمتت ياغى مشو
مىگزندش كه اى سگ طاغى برو و با ولى نعمت خود ياغى مشو]
( 319) بر همان در همچو حلقه بسته باش
پاسبان و چابك و برجسته باش
و مثل حلقه بسته آن در باش پاسبانى كن در خدمت چابك و در وفا برجسته باش]
برجسته: جهنده، چالاك، چابك.
سگ اصحاب كهف پى گزيدگان خدا رفت و نام گرفت و بايد دانست اصحاب كهف يا راهنمايان به حق در هر عصر و زمان موجودند.
اى بسى اصحابِ كهف اندر جهان
پهلوى تو پيش تو هست اين زمان
405-1
شرط وفا آن است كه ملازمت آنان گيرند و پندشان بپذيرند، و گر نه بركتشان از ايشان خواهد بريد و به ناسپاسى شهره خواهند گرديد. چنان كه در قرآن كريم است لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ: 14: 7 اگر سپاس گفتيد مىافزاييم [نعمت] شما را و اگر ناسپاسى كرديد همانا عذاب من سخت است. (ابراهيم، 7)
( 320) صورت نقضِ وفاى ما مباش
بىوفايى را مكن بىهوده فاش
باعث نقض وفاى ما نشده بىوفايى اظهار نكن و ما را بد نام نساز]
( 321) مر سگان را چون وفا آمد شعار
رو سگان را ننگ و بد نامى ميار
شعار سگان وفادارى است تو براى سگان ننگ و بد نامى درست نكن]
( 322) بىوفايى چون سگان را عار بود
بىوفايى چون روا دارى نمود؟
سگها از بىوفايى ننگ دارند پس تو چگونه روا مىدارى كه بىوفايى كنى]
***************************************متن ابیات: از بیت ۳۲۳ تا ۳۳۰
( 323) حق تعالى فخر آورد از وفا
گفت مَن أوفَى بِعَهدٍ غَيرَنا
( 324) بىوفايى دان وفا با رَدِّ حق
بر حقوقِ حق ندارد كس سَبَق
( 325) حقّ مادر بعد از آن شد كآن كريم
كرد او را از جَنين تو غريم
( 326) صورتى كردت درون جسمِ او
داد در حملش و را آرام و خو
( 327) همچو جزو متّصل ديد او تو را
متّصل را كرد تدبيرش جدا
( 328) حق هزاران صنعت و فن ساخته است
تا كه مادر بر تو مهر انداخته است
( 329) پس حقِ حق سابق از مادر بود
هر كه آن حق را نداند خر بود
( 330) آن كه مادر آفريد و ضرع و شير
با پدر كردش قرين آن خود مگير
***************************************شرح ابیات: از بیت ۳۲۳ تا ۳۳۰
( 323) حق تعالى فخر آورد از وفا
گفت مَن أوفَى بِعَهدٍ غَيرَنا
خداى تعالى وفا را فخر تلقى كرده مىفرمايد مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اَللَّهِ 9: 111 كى است كه بعهد خود وفادارتر از خداوند باشد
من أوفى: گرفته از قرآن كريم است وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اَللَّهِ 9: 111: چه كسى وفا كنندهتراست از خدا به عهد خود(توبه، 1۱1)
( 324) بىوفايى دان وفا با رَدِّ حق
بر حقوقِ حق ندارد كس سَبَق
وفادارى با كسى كه مردود حق است بىوفاييست چرا كه بر حقوق حق كسى پيشى نگرفته]
رد حق: بعض شارحان اين تركيب را به معنى مردود حق گرفتهاند، ليكن با توجه به نيم بيت دوم روشن است كه معنى «رد حق» رد حق، يا ادا نكردن حق حق است. اگر حق حق را رد كنى (نپردازى) بىوفايى، هر چند حق مادر را هم ادا كنى، چرا كه حق حق بر همه حقها مقدم است.
سبق: پيشى.
( 325) حقّ مادر بعد از آن شد كآن كريم
كرد او را از جَنين تو غريم
مادر بر تو وقتى حق پيدا كرد كه خداوند از جنين تو او را وامدار ساخت]
غريم: وام خواه.
( 326) صورتى كردت درون جسمِ او
داد در حملش و را آرام و خو
تو را در درون او صورت بخشيده و او را بحمل تو توانا ساخت]
صورتى كردت…: گرفته از قرآن كريم است هُوَ اَلَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي اَلْأَرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ 3: 6 اوست كه نقش مىبندد شما را در زهدانها آن سان كه خواهد. (آل عمران، 6)
( 327) همچو جزو متّصل ديد او تو را
متّصل را كرد تدبيرش جدا
او ترا يك جزء متصل بخود پنداشت و تدبير خداوند همان متصل را از وى جدا نمود]
( 328) حق هزاران صنعت و فن ساخته است
تا كه مادر بر تو مهر انداخته است
خداوند هزاران صنعت و تدبير بكار برده تا مادر نسبت بتو مهر و محبت پيدا كرده]
( 329) پس حقِ حق سابق از مادر بود
هر كه آن حق را نداند خر بود
پس حق خداوند بيش از حق مادر است و هر كس متوجه آن حق نباشد خر و نفهم است]
اشاره به آيه 112 سوره توبه كه مىفرمايد وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اَللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ اَلَّذِي بايَعْتُمْ 9: 111 پس از آن كه خداى تعالى مىفرمايد كه خدا از مؤمنين خودشان و مالشان را خريد تا بهشت به آنان بدهد مىفرمايد كى است كه وفادارتر باشد بعهد خود از خداوند پس اى مؤمنين باين معامله خود شادمان باشيد
( 330) آن كه مادر آفريد و ضرع و شير
با پدر كردش قرين آن خود مگير
بكسى متوجه باش كه مادر آفريده و باو پستان و شير كرامت فرموده و با پدر قرين ساخته است
ضرع: پستان.
آدمى را حقها بر عهده است، نخست و مهمتر از همه حق خداست. آن گاه حق مادر و پدر چنان كه فرمود وَ وَصَّيْنَا اَلْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فِي عامَيْنِ أَنِ اُشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ إِلَيَّ اَلْمَصِيرُ 31: 14: و سفارش كرديم آدمى را در باره پدر و مادرش. مادرش بار او را برداشت با ناتوانى پى در پى و بريدن او از شير در دو سال كه مرا و مادر و پدرت را سپاس دار و باز گشت به من است. (لقمان، 14) پس نخست بايد در پى گزاران حق حق بود. امام على بن الحسين (ع) فرمايد: «اما حق بزرگ خدا بر تو آن است كه او را بپرستى و چيزى را شريك او نسازى. پس از آن حق مادر.» هم او مىفرمايد: «و حق مادرت اين است كه بدانى او تو را در جايى برداشته كه كسى كس را بر نمىدارد و از ميوه دل خود به تو داده كه كسى به ديگرى نمىدهد. و تو را با همه اعضاى خود نگاهبانى كرده… پس جز به يارى خدا و توفيق او از عهده سپاس او بر نخواهى آمد.» (زندگانى على بن الحسين، ص 180)
بخارى به اسناد خود از رسول خدا (ص) آرد: «مردى نزد رسول (ص) آمد و پرسيد اى رسول خدا، چه كس در دوستى سزاوارتر به من است. فرمود مادرت. پرسيد پس ازاو. فرمود مادرت پرسيد پس از او. فرمود مادرت پرسيد پس از او. فرمود پدرت» (صحيح بخارى، كتاب ادب، حديث دوم، و نگاه كنيد به: سنن ابن ماجه، سنن ابو داود، باب الادب)
***************************************متن ابیات: از بیت۳۳۱ تا۳۴۳
( 331) اى خداوند اى قديم احسان تو
آن كه دانم و آن كه نه هم آنِ تو
( 332) تو بفرمودى كه حق را ياد كن
ز آن كه حقّ من نمىگردد كهن
( 333) ياد كن لطفى كه كردم آن صَبوح
با شما از حفظ، در كشتىِ نوح
( 334) پيله، بابايانتان را آن زمان
دادم از طوفان و از موجش امان
( 335) آبِ آتش خو زمين بگرفته بود
موج او مر أوج كُه را مىربود
( 336) حفظ كردم من نكردم ردّتان
در وجود جدّ جدّ جدّتان
( 337) چون شدى سر پشتِ پايت چون زنم؟
كارگاهِ خويش ضايع چون كنم؟
( 338) چون فداى بىوفايان مىشوى؟
از گمان بد بد آن سو مىروى؟
( 339) من ز سهو و بىوفايىها بَرى
سوى من آيى گمانِ بد برى
( 340) اين گمان بد، بر آن جا بر كه تو
مىشوى در پيشِ همچون خود دو تو
( 341) بس گرفتى يار و همراهان زَفت
گر تو را پرسم كه كو گويى كه رفت
( 342) يارِ نيكت رفت بر چرخ برين
يار فِسقَت رفت در قعرِ زمين
( 343) تو بماندى در ميانه آن چنان
بىمدد چون آتشى از كاروان
***************************************شرح ابیات: از بیت۳۳۱ تا۳۴۳
(331)ای خداوند ای قدیم احسان تو
آن كه دانم و آن كه نه هم آنِ تو
اى خداوند اى آن كه احسان تو قديم بوده و آن چه من مىدانم و نمىدانم از آن تو است
اِحسان قديم: در سخنان امامان (ع) از ديرينگى احسان خداوند ياد شده و او را «قَدِيمُ الإحسان» خطاب كردهاند. از جمله، در عادى عَرفه از سيد الشهدا (ع) است: «بِمَنِّكَ العَظِيمِ الأعظَمِ عَلَىّ وَ إحسانِكَ القَدِيمِ إلَيّ».
(332)تو بفرمودی که حق را یاد کن
ز آن كه حقّ من نمىگردد كهن
تو خود فرمودى كه ياد من كنيد زيرا كه حق من كهنه نمىشود.
حق را ياد كن: در قرآن كريم فراوان آمده است: «مرا ياد كنيد.» از جمله فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ 2: 152: مرا ياد كنيد شما را ياد مىكنيم. (بقره، 152)
(333)ياد كن لطفى كه كردم آن صَبوح
با شما از حفظ، در كشتىِ نوح
از آن لطفى ياد كن كه براى محافظت شما در كشتى نوح نمودم.
صبوح: بامداد، بامدادان.
این جهان دریاست و تن ماهی و روح
یونس محجوب از نور صبوح
(334)پيله، بابايانتان را آن زمان
دادم از طوفان و از موجش امان
و پدران شما را در آن زمان از طوفان و از امواج آن ايمن داشتم.
پيله بابا: پدر بزرگ، جد. (فرهنگ لغات و تعبيرات مثنوى)
(335)آبِ آتش خو زمين بگرفته بود
موج او مر أوج كُه را مىربود
همان وقت كه آب خوى آتش گرفته و روى زمين را احاطه كرده و موجش قلل كوهها را مىربود.
آتش خو: كنايت از سركش. نابود كننده.
اوج كُه را ربودن: چنان كه در قرآن كريم است قالَ سَآوِي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ اَلْماءِ قالَ لا عاصِمَ اَلْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اَللَّهِ 11: 43: گفت (پسر نوح) زودا كه به كوهى پناه برم تا مرا از آب باز دارد گفت (نوح) امروز برابر فرمان خدا هيچ چيز نگاه دارنده نيست. (هود، 43)
(336)حفظ كردم من نكردم ردّتان
در وجود جدّ جدّ جدّتان
من در آن زمان در وجود اجدادتان شما را مردود نساخته و حفظ كردم.
(337)چون شدى سر پشتِ پايت چون زنم؟
كارگاهِ خويش ضايع چون كنم؟
اكنون كه خود بوجود آمده و سر سلسله شدهاى البته تو را پشت پا نخواهم زد پس كارگاه خود را چگونه ممكن است ضايع گردانم
سر شدن: گزيده گشتن. گرفته از قرآن كريم است وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ. 17: 70 (اسراء، 70)
پشت پا زدن: كنايت از واگذاردن. فراموش كردن.
فراموشت نكرد ايزد در آن حال
كه بودى نطفه مدفونِ مدهوش…
كنون پندارى، اى ناچيز همّت
كه خواهد كردنت روزى فراموش
(گلستان سعدى، ص 157) و در سخنان امير مؤمنان على (ع) است «أنتَ أكرَمُ مِن أن تُضَيِّعَ مَن رَبَّيتَهُ: تو بزرگوارتر از آنى كه پرورده خود را تباه گردانى.» (از دعاى كميل)
(338) چون فداى بىوفايان مىشوى؟
از گمان بد بد آن سو مىروى؟
تو چه سان فداى بىوفايان مىشوى و از بد گمانى بسوى آنها مىروى؟
(339)من ز سهو و بىوفايىها بَرى
سوى من آيى گمانِ بد برى
من كه از سهو و بىوفايى برى هستم از آمدن بسوى من بد گمان مىشوى؟
از گمان بد: گرفته از قرآن كريم است اَلظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ اَلسَّوْءِ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ اَلسَّوْءِ: 48: 6 گمان برندگان به خدا گمان بد، بر آنان باد گردش بد. (فتح، 6) (نگاه كنيد به: شرح بيت 3037 1)
(340) اين گمان بد، بر آن جا بر كه تو
مىشوى در پيشِ همچون خود دو تو
اين گمان بد را در آن جا ببر كه در مقابل مثل خودت خم شده و تعظيم مىكنى.
( 341) بس گرفتى يار و همراهان زَفت
گر تو را پرسم كه كو گويى كه رفت
چقدر ياران و همراهان بزرگ و زمخت كه اكنون اگر از تو بپرسم كو خواهى گفت كه رفتهاند
( 342) يارِ نيكت رفت بر چرخ برين
يار فِسقَت رفت در قعرِ زمين
يار نيكت بچرخ برين رفته و يار فسقت در قعر زمين مانده
فسق: فاسق، بد كار.
( 343) تو بماندى در ميانه آن چنان
بىمدد چون آتشى از كاروان
تو همچنان در ميانه چون آتشى كه از كاروان بجا مانده تنها ماندهاى.
آتش كاروان: آتشى كه كاروانيان در منزلها مىافروختند و چون بار مىبستند و مىرفتند، آن آتش به نشانه از آنان مىماند.
بىرهبرى تو مشعل مهر
چون آتش كاروان نجنبد
(حسين ثنايى، آنندراج، به نقل از لغت نامه)
دانى ز رفتن تو ما را چه مانده بر دل
از كاروان چه ماند جز آتشى به منزل
و در اين بيت كنايت از تنها و بىياور.
تداوم نعمت حق تعالى ايجاب مىكند كه بنده پيوسته او را جويد و جز راه او راهى نپويد. او هيچ گاه بنده را فراموش نكند، پس ناسپاسى است اگر بنده او را از یاد برد.
بازدیدها: 422