متن ابیات :از بیت 474 تا 481
*قصّه اهل ضَروان و حيلت كردن ايشان تا بىزحمت درويشان باغها را قِطاف كنند
………………………………………………………………
(474) قصّه اصحابِ ضَروان خواندهاى؟
پس چرا در حيله جويى ماندهاى؟
( 475) حيله مىكردند ،كژدم نيشِ چند
كه بُرند از روزى درويشِ چند
( 476) شب همه شب، مىسگاليدند مكر
روى در رو ،كرده چندين عَمرو و بكر
( 477) خُفيه مىگفتند سِرها آن بدان
تا نبايد كه خدا دريابد آن
( 478) با گِلَ انداينده، اِسگاليد گل
دست ،كارى مىكند پنهان ز دل؟
( 479) گفتَ أ لا يَعلَم هَواكَ مَن خَلَق؟
أنَّ فِى نَجواكَ صِدقاً أم مَلَق؟
( 480) كَيفَ يَغفُل عَن ظَعِينٍ قَد غَدا ؟
مَن يُعايِن أينَ مَثواهُ غَدا؟
( 481) أينَما قَد هَبِطا أو صَعِدا
قَد تَوَلاّهُ وَ أحصَى عَدَدا
*****************************************شرح ابیات : از بیت 474 تا 481
قصه اهل ضروان و حيله كردن ايشان تا بىزحمت درويشان باغها را قطاف كنند.
قطاف كردن: چيدن انگورهاى باغ
( 474) قصّه اصحابِ ضَروان خواندهاى
پس چرا در حيله جويى ماندهاى
قصه مردم قريه ضروان را اگر خواندهاى پس چرا ديگر حيله جويى مىكنى؟
ضروان: شهركى نزديك صنعا و واديى به همين نام است. ياقوت در (معجم البلدان) نويسد: وادىِ نفرين شده است.
همان شهر است كه نخلستان و باغهاى فراوان داشت.
خداوندان باغ شبانه با يكديگر پيمان نهادند كه فردا پنهان از درويشان ميوهها را بچينند. شب هنگام آفتى به باغ رسيد و بستان را نابود ساخت. خداوندان باغ بامدادان به سر وقت باغ رفتند و آهسته با يكديگر سُخن مىگفتند مبادا مستمندى بدان باغ در شود.
در سوره قلم (آيه 17) آمده است: إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ اَلْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ 68: 17: ما آزموديم خداوندان باغ را چون سوگند خوردند بامدادان ميوهها را برند. آن شب آتشى بيامد و جمله درختان باغ را بسوخت. (نگاه كنيد به: تفسير ابو الفتوح رازى، ذيل آيه 17- 32 سوره قلم، و: 1473 5)
قِطاف: چيدن.
( 475) حيله مىكردند كژدم نيشِ چند
كه بُرند از روزى درويشِ چند
چند نفر از اهل آن قريه كه در زحمت رساندن بمردم نيش كژدم داشتند در فكر حيلهاى بودند كه روزى يك عده فقير را قطع كنند.
كژدم نيش: كنايت از آزار دهنده، كه چون كژدم آسيب رساند. بد نهاد.
( 476) شب همه شب مىسگاليدند مكر
روى در رو كرده چندين عَمرو و بكر
تمام شب را در انديشه حيلهاى بودند و با هم بمشورت مىپرداختند.
عمرو و بكر: كنايت از اين و آن.
( 477) خُفيه مىگفتند سِرها آن بدان
تا نبايد كه خدا دريابد آن
و با هم نجوا كرده و آهسته سخن مىگفتند كه خدا آن را ملتفت نشود.
خُفيه: پنهان.
( 478) با گِل انداينده اِسگاليد گِل
دست كارى مىكند پنهان ز دل
براى پنهان ماندن با گل اندود مىكند و خيال مىكند كه دست ممكن است كارى بكند كه از دل پنهان بماند.
گِل با گل أنداينده اِسگاليدن: نظير: نقش با نقاش پيكار كردن.
( 479) گفتَ أ لا يَعلَم هَواكَ مَن خَلَق
أنَّ فِى نَجواكَ صِدقاً أم مَلَق
آيا آن كه تو را خلق كرده آرزوها و انديشههاى تو را نمىداند؟ آيا نمىداند كه در نجواى تو راستى هست يا ناراستى و تملق؟
گفت أ لا يَعلَم…: گفت آن كه آفريننده (تو) است هواى تو را نمىداند؟ كه در آهسته سخن گفتن تو راستى است يا چاپلوسى.
حرف تأكيد را در آغاز نيم بيت اول بايد به فتح همزه خواند، چرا كه جمله در محل مفعول است براى يَعلَم. گرفته از قرآن كريم است أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اَللَّطِيفُ اَلْخَبِيرُ 67: 14: آيا آن كه آفريده است نمىداند، حالى كه او آگاه و تيز بين است. (ملك، 14)
( 480) كَيفَ يَغفُل عَن ظَعِينٍ قَد غَدا
مَن يُعايِن أينَ مَثواهُ غَدا
كيف يَغفُل…: چگونه غفلت مىكند از آن كه رخت سفر بسته است، كسى كه بالعيان منزل فرداى مسافرى را مىبيند.
( 481) أينَما قَد هَبطا أو صَعِدا
قَد تَوَلاّهُ وَ أحصَى عَدَدا
و مىبيند كه در كجا بار خود را فرود آورده و از كجا كوچ مىكند كسى كه متولى امر او بوده و همه چيز او را وارسى كرده و شمرده است آيا ممكن است از تغيير حال
او غافل باشد.
أينَما قَد هَبطا…: هر جا كه فرود آيد يا بالا رود (خدا) عهدهدار اوست و هر چيز او را به شمار آورده است (مىداند). جمله اخير گرفته از قرآن كريم است قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً. 72: 28 (جن، 28)
متن ابیات :از بیت 483 تا 496
( 482) گوش را اكنون ز غفلت پاك كن
استماع هجر آن غمناك كن
( 483) آن زكاتى دان كه غمگين را دهى
گوش را چون پيش دستانش نهى
( 484) بشنوى غمهاى رنجوران دل
فاقه جان شريف از آب و گل
( 485) خانهاى پُر دود دارد پر فنى
مر و را بگشا ز اِصغا روزنى
( 486) گوش تو او را چو راهِ دَم شود
دودِ تلخ از خانه او كم شود
( 487) غم گسارى كن تو با ما اى روى
گر به سوى ربّ اَعلَى مىروى
( 488) اين تردُّد حبس و زندانى بود
كه بنگذارد كه جان سويى رود
( 489) اين بدين سو آن بد آن سو مىكشد
هر يكى گويا، منم راه رَشَد
( 490) اين تردّد عَقبه راه حق است
اى خنك آن را كه پايش مطلق است
( 491) بىتردّد مىرود در راهِ راست
ره نمىدانى بجو گامش كجاست
( 492) گامِ آهو را بگير و رو مُعاف
تا رسى از گام آهو تا به ناف
( 493) زين روش بر أوج انور مىروى
اى برادر گر بر آذر مىروى
( 494) نه ز دريا ترس و نه از موج و كف
چون شنيدى تو خطابِ لا تَخَف
( 495) لا تَخَف دان چون كه خوفت داد حق
نان فرستد چون فرستادت طبق
( 496) خوف آن كس راست كو را خوف نيست
غصّه آن كس را كِش اينجا طوف نیست
…………………………………………………..
شرح ابیات : از بیت 483 تا 496
( 482) گوش را اكنون ز غفلت پاك كن
استماع هجر آن غمناك كن
اكنون حكايت خواجه را بشنو كه چگونه بده رفت و چه جزايى ديد. گوش را از غفلت پاك نموده هجرت آن غمديده را بشنو كه چون از شهر بيرون آمد و در راه ده چه سختيها و چه بلاهايى ديد.
غمناك: بعض شارحان آن را «مستمند» معنى كردهاند و هر چند ظاهر، اين معنى را به خاطر مىآورد كه اگر قِصّه دردمندى و پريشانى مستمندى را گوش كنى، چنان است كه زكاتى بدو دادهاى. ليكن با دقت در بيتهاى بعد آشكار خواهد شد كه «غمناك» كنايت از روح است كه از عالم بالاست و در تن گرفتار است.
( 483) آن زكاتى دان كه غمگين را دهى
گوش را چون پيش دستانش نهى
اگر داستان يك غم زدهاى را گوش كنى بمنزله اين است كه زكات شنوائى خود را ادا مىكنى.
گوش پيش دستان نهادن: كنايت از قصه «جان» را شنيدن و بدان توجه كردن و خواست او را انجام دادن.
( 484) بشنوى غمهاى رنجوران دل
فاقه جان شريف از آب و گل
بلى غم دلهاى رنج ديده و فقر و فاقه جانها از امور مادى را بايد شنيد.
فاقه: ناتوانى، درماندگى.
آب و گل: كنايت از جسم.
( 485) خانهاى پُر دود دارد پر فنى
مر و را بگشا ز اِصغا روزنى
او خانه پر دودى دارد گوش دادن تو روزنى است كه از خانه او گشوده مىشود.
پر فن: دانا. (پر فن صفت غمناك جان است).
اِصغا: شنيدن.
( 486) گوش تو او را چو راهِ دَم شود
دودِ تلخ از خانه او كم شود
گوش تو راه دود كشى مىگردد كه دود تلخ از خانه او كم مىشود.
دود تلخ: استعارت از هواى نفس و تمايلات شهوانى جسم كه راه را بر جان بسته است.
( 487) غم گسارى كن تو با ما اى روى
گر به سوى ربّ اَعلَى مىروى
اى ابر بارانى با ما غم گسارى كن كه تو بطرف پروردگار همىروى.
روى: بعض شارحان اين كلمه را «سيراب» معنى كردهاند. «روى» هر چند در مثنوى بدين معنى به كار رفته است، اما در اين بيت «دنباله رو» مناسب تر مىنمايد:
جهد كن تا مست و نورانى شوى
تا حديثت را شود نورش روى
دفتر5 -2485
( 488) اين تردُّد حبس و زندانى بود
كه بنگذارد كه جان سويى رود
ترديد و دو دلى بمنزله حبس و زندان است كه نمىگذارد جان بطرفى برود.
تردّد: دو دلى. رفت و برگشت.
( 489) اين بدين سو آن بد آن سو مىكشد
هر يكى گويا، منم راه رَشَد
هر كس انسانى را بطرفى مىكشد و هر كس مىگويد راه رستگارى من هستم.
رَشَد: رستگارى.
( 490) اين تردّد، عَقبه راه حق است
اى خنك آن را كه پايش مطلق است
اين ترديد قسمت كوهستانى و سر بالاى راه حق است اى خوش آن كسى كه پاى جانش از دو دلى آزاد است.
عَقبه: عَقَبَه: گردنه، رفتن به راه حق دشوارى دارد، از آن رو به «عقبه» تعبير كرده است و مانع نگفت، چون رسيدن به حق دشوار است، اما مانعى در راه نيست.
مُطلَق: آزاد.
( 491) بىتردّد مىرود در راهِ راست
ره نمىدانى بجو گامش كجاست؟
او بىهيچ ترديدى راه راست در پيش دارد و همىرود اگر تو راه بلد نيستى جاى پاى او را بجوى.
گام: كنايت از اثر پا در زمين.
چند گاهش گامِ آهو در خور است
بعد از آن خود نافِ آهو رهبر است
چون كه شكر گام كرد و ره بُريد
لاجرم ز آن گام در كامى رسيد
162- 161 دفتر2.
( 492) گامِ آهو را بگير و رو مُعاف
تا رسى از گام آهو تا به ناف
گام آهو را پيدا كن و بگير و برو تا بناف آهو برسى و مشام جان را از بوى مشك معطر كنى.
مُعَاف: (عربى) مُعافَى، بخشيده، آزاد، ايمن
( 493) زين روش بر أوج انور مىروى
اى برادر گر بر آذر مىروى
با اين روش اگر بطرف آتش روى آورى باوج انوار خواهى رسيد.
آذر: آتش.
( 494) نه ز دريا ترس و نه از موج و كف
چون شنيدى تو خطابِ لا تَخَف
بلى وقتى خطاب « لا تَخَفْ طه 28: 31» شنيدى نه از دريا خوفى هست و نه از موج و نه از كف.
لا تَخَف: مترس گرفته از قرآن كريم (طه، 68) است خطاب به موسى (ع).
اشاره به آيه واقعه در سوره قصص كه مىفرمايد: يا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ اَلْآمِنِينَ 28: 31 يعنى اى موسى پيش بيا و نترس كه تو از امان يافتگانى.
( 495) لا تَخَف دان، چون كه خوفت داد حق
نان فرستد، چون فرستادت طبق
وقتى خداوند خوف در دل تونهاد همان خوف بمنزله لا تخف است وقتى طبق براى تو فرستاد نان هم مىفرستد.
طبق فرستادن: كنايت از امر به ترسيدن.
نان فرستادن: ايمن گردانيدن. (چون از خدا ترسيدى بدان چه آرزو مىكنى رسيدى).
( 496) خوف آنكس راست كو را خوف نيست
غصّه آن كس را ،كِش اينجا طَوف نيست
ترس مال كسى است كه ترس از خدا ندارد و غصه آن كس دارد كه در اين بارگاه طواف نمىكند.
طَوف: مصدر مبنى از براى فاعل.
طائف: طواف كننده.
ضروانيان از نعمت خدا بهرهمند بودند.
به جاى آن كه سپاس گويند،
و راه سوى حق جويند.
از درويشى ترسيدند، و به حال درويشان نرسيدند. ندانستند اگر با هم نهانى سخن گويند،
خدا از آن آگاه است.
نداى جان آدمى چون آن مسكينان است
و هواى نفس همانند اصحاب ضروان.
جان مهجور پيوسته او را به خدا مىخواند، و شيطان نفس او را از درويشى مىترساند.
اما آن كه از خدا ترسد از شيطان در امان است،
و آن كه از حق نترسد مسخّر ديوان است
و روز رستاخيز هراسان،
و در حديث است «لا أجمَعُ لِعَبدِى أبداً أمنَينِ وَ لا أجمَعُ لَهُ خَوفَين. إن هُوَ أمِنَنِى فِى الدُّنيا أخَفتُه يَومَ أجمَعُ فِيهِ عِبادِي وَ إن هُوَ خافنى فِى الدُّنيا أمِنتُهُ يَومَ أجمَعُ فِيهِ عِبادِى: هرگز دو ايمنى و دو بيم را براى بندهام فراهم نمىكنم. اگر در دنيا از من ايمن بود، روزى كه در آن بندگانم را فراهم آرم او را مىترسانم، و اگر در دنيا از من ترسيد روزى كه بندگانم را در آن فراهم آرم او را ايمن گردانم.» (صحيح الاحاديث القدسيه، حديث شماره 252)
ترس از خدا را در دنيا به «طبق» تعبير كرده است
و ايمنى در روز رستاخيز را به «نان».
…………………………………………………………
متن ابیات :از بیت 497 تا 506
*روان شدن خواجه به سوى ده*
( 497) خواجه در كار آمد و تجهيز ساخت
مرغِ عزمش سوى ده اِشتاب تاخت
( 498) اهل و فرزندان سفر را ساختند
رخت را بر گاوِ عزم انداختند
( 499) شادمان و شتابان سوى ده
كه بَرى خورديم از ده مژده ده
( 500) مقصد ما را چَراگاه خوش است
يارِ ما آن جا كريم و دل كش است
( 501) با هزاران آرزومان خوانده است
بهر ما غَرسِ كرم بنشانده است
( 502) ما ذخيره دَه زمستانِ دراز
از بَرِ او سوى شهر آريم باز
( 503) بلكه باغ ايثار راه ما كند
در ميان جان خودمان جا كند
( 504) عَجِلُوا أصحابَنا كَى تَربَحُوا
عقل مىگفت از درون لا تَفرَحُوا
( 505) مِن رَباحِ اللَّهِ كُونُوا رابِحِين
إنَّ رَبّى لا يُحِبُّ الفَرِحِين
( 506) اِفرَحُوا هَوناً بِما آتاكُمُ
كُلُّ آتٍ مُشغِلٍ ألهاكُم
شرح ابیات : از بیت 497 تا 506
( 497) خواجه در كار آمد و تجهيز ساخت
مرغِ عزمش سوى ده اِشتاب تاخت
خواجه بكار پرداخته و تهيه رفتن ديده مرغ عزمش بطرف ده پر گرفت.
در كار آمدن: دست به كار شدن، آماده گشتن.
مرغ عزم و گاو عزم: اضافه مشبَّهٌ بِه به مشبّه.
( 498) اهل و فرزندان سفر را ساختند
رخت را بر گاوِ عزم انداختند
اهل و عيال و فرزندانش بار سفر بسته و بر گاو عزم بار كردند.
( 499) شادمانان و شتابان سوى ده
كه بَرى خورديم از دِه، مژده دِه
با شادى و شتاب عازم ده شده و مىگفتند مژده كه اكنون ميوهها از ده نصيب ما خواهد شد.
( 500) مقصد ما را چَراگاهِ خَوش است
يارِ ما آن جا كريم و دل كَش است
مقصد ما جاى دل كش و وفور نعمت است و ميزبان ما شخص كريمى است.
( 501) با هزاران آرزومان خوانده است
بهر ما غَرسِ كرم بنشانده است
با هزاران آرزو ما را دعوت كرده و نهال اكرام و اعزاز براى ما غرس كرده است.
غَرس: در لغت به معنى «كاشتن درخت» است يا كشتنى ديگر، و گاه به معنى «درخت» به كار رود: «غرس معانى او به لطف تربيت… شاخها كشيده.» (ترجمه تاريخ يمينى، به نقل از لغت نامه)
غرس كرم: اضافه مشبَّهٌ به به مُشبّه.
( 502) ما ذخيره دَه زمستانِ دراز
از بَرِ او سوى شهر آريم باز
ما ذخيره تمام طول ايام زمستان از ده بشهر خواهيم آورد.
( 503) بلكه باغ ايثار راه ما كند
در ميان جان خود،مان، جا كند
او باغ خود را در راه ما پيش كش خواهد كرد و ما را ميان جان خود جاى خواهد داد.
ايثار: ديگرى را بر خود مقدم داشتن، بخشش.
( 504) عَجِلُوا أصحابَنا كَى تَربَحُوا
عقل مىگفت از درون لا تَفرَحُوا
رفقا عجله كنيد و استفاده نماييد ولى عقل از درون به آنها مىگفت پر شادى نكنيد.
عَجِّلُوا…: ياران ما بشتابيد تا سود بريد.
لا تَفرَحُوا: شادمان مباشيد گرفته از قرآن كريم است لا تَفْرَحْ إِنَّ اَللَّهَ لا يُحِبُّ اَلْفَرِحِينَ: 28: 76 شادمان مباش خدا شادمانان را دوست ندارد. (قصص، 76)
( 505) مِن رَباحِ اللَّهِ كُونُوا رابِحِين
إنَّ رَبّى لا يُحِبُّ الفَرِحِين
از فايده خدا داده استفاده كنيد اينجا مورد فرح و شادى نيست كه فرمودهاند خداوند آنها را كه زياد شادى مىكنند دوست نمىدارد.
رَباحِ اللَّه…: از سودهاى خدا سود برنده باشيد. همانا پروردگار من شادمانان را دوست نمىدارد.
سوره قصص ایه 76 …. ان الله لا یحب الفرحین
( 506) اِفرَحُوا هَوناً بِما آتاكُمُ
كُلُّ آتٍ مُشغِلٍ ألهاكُم
شاد باشيد ولى به آرامى به آن چه خدا بشما داده است هر واردهاى كه شما را از خدا بخود مشغول كند بالاخره بلهو و لعب رهبرى مىكند.
افرحوا…: شادمان باشيد با آرامش و بردبارى بدان چه (خدا) شما را داده است. هر چيز سر گرم كننده شما را به غفلت در انداخته است. گرفته از قرآن كريم است: وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اَللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ: 57: 23 و شادمان مشويد بدان چه [خدا] شما را داده است و خدا هيچ خود پسند نازنده را دوست ندارد. (حديد، 23)
كلّ آت مشغل…: هر چيز آينده مشغول دارنده شما را به لهو در انداخته است. چنان كه در حديث است که پیامبر ص فرمود : «أخشَى أن تَبسُطَ الدُّنيا عَلَيكُم كَما بَسَطَت عَلى مَن كانَ قَبلَكُم فَتَنافَسوها كما تنافَسُوها وَ تُلهِكُم كما اُلهِبَتهم: مىترسم دنيا به شما فراخ شود چنان كه بر پيشينيان شما فراخ شد، پس در آن با يكديگر هم چشمى كنيد چنان كه آنان هم چشمى كردند، و شما را به لهو اندازد چنان كه آنان را به لهو انداخت.» (مسند احمد، ج 4، ص 137)
متن ابیات :از بیت 507 تا 516
( 507) شاد از وى شو مشو از غير وى
او بهار است و دگرها ماهِ دى
( 508) هر چه غير اوست استدراج توست
گر چه تخت و مُلكت است و تاج توست
( 509) شاد از غم شو كه غم دام لِقاست
اندر اين ره سوى پستى اِرتقاست
( 510) غم يكى گنجى است و رنج تو چو كان
ليك كى درگيرد اين در كودكان
( 511) كودكان چون نامِ بازى بشنوند
جمله با خَرگور هم تگ مىدوند
( 512) اى خرانِ كور اين سو دامهاست
در كمين اين سوى خون آشامهاست
( 513) تيرها پرّان كمان پنهان ز غيب
بر جوانى مىرسد صد تير شَيب
( 514) گام در صحراى دل بايد نهاد
ز آن كه در صحراى گِل نبود گُشاد
( 515) ايمن آباد است دل اى دوستان
چشمهها و گلستان در گلستان
( 516) عُج إلَى القَلبِ وَ سِر يا سارِيَه
فِيهِ أشجارٌ وَ عَينٌ جارِيَة
…………………………………………………….
شرح ابیات : از بیت 507 تا 516
( 507) شاد از وى شو مشو از غير وى
او بهار است و دگرها ماهِ دى
از او شاد باش نه از غير كه او چون بهار و ديگران چون دى هستند
( 508) هر چه غير اوست استدراج توست
گر چه تخت و مُلكت است و تاج توست
هر چه كه غير اوست براى تو استدراج است اگر چه در نظر تو تخت و مملكت و تاج است.
استدراج: خارق عادتى است كه كفار دارند و با داشتن او اغوا شده گمان مىكنند كه در راه مستقيم قدم مىزنند
( 509) شاد از غم شو كه غم دام لِقاست
اندر اين ره سوى پستى اِرتقاست
از غم شاد باش كه غم دام بقا بوده و تو را بزندگانى ابدى رهبرى مىكند و در اين راه طرف پستى راه بالا رفتن است.
دام لِقا بودن غم: در حديث است «اِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ كُلَّ قَلبٍ حَزِينٍ: خدا هر دل اندوهناك را دوست دارد.» و نيز در حديث است إنَّ الحَزِينَ فِى ظِلِّ اللَّهِ يَومَ القِيامَةِ: اندوهناك روز رستاخيز در سايه خداست.» (تفسير درّ المنثور، ذيل آيه 76 سوره قصص)
و نظير اين مضمون است آن چه نجم الدين در مرصاد العباد، در باب روح كه بر آدم دميده شد، آورده است: «قبض بر وى مستولى شد، آهى سرد بر كشيد. گفتند ما تو را از بهر اين آه فرستادهايم.» (مرصاد العباد، ص 90)
( 510) غم يكى گنجى است و رنج تو چو كان
ليك كى درگيرد اين در كودكان
غم چون گنجى است و رنج چون كان گران قيمتى است ولى اين سخن كى در كودكان اثر مىكند.
( 511) كودكان چون نامِ بازى بشنوند
جمله با خَرگور، هم تگ مىدوند
بچهها اين حال را دارند كه تا نام بازى بشنوند با شتاب يك گور خرى پى آن بازى مىدوند.
( 512) اى خرانِ كور اين سو دامهاست
در كمين اين سوى خون آشامهاست
بگو اى خرهاى كور در اين سمت كه مىرويد دامها هست و در كمين شما خون آشامها ايستادهاند.
( 513) تيرها پرّان كمان پنهان ز غيب
بر جوانى مىرسد صد تير شَيب
در اين سوى تيرها پران ولى كمان آنها از چشم نهان است و بهر جوانى كه از اين سوى رود صد تير پيرى فرود مىآيد.
شَيب: پيرى.
( 514) گام در صحراى دل بايد نهاد
ز آن كه در صحراى گِل نبود گُشاد
بصحراى دل بايد قدم نهاد كه در صحراى گل گشايشى وجود ندارد.
گُشاد: فراخى، خرمى، شادمانى.
صحراى گِل: عالم جسمانى. جسم و متعلقات آن.
( 515) ايمن آباد است دل اى دوستان
چشمهها و گلستان در گلستان
( 516) عُج إلَى القَلبِ وَ سِر يا سارِيَه
فِيهِ أشجارٌ وَ عَينٌ جارِيَة
اى كاروان بطرف دل متمايل شده و در آن كشور سير كن كه در آن درختان سبز و خرم سر بر فلك كشيده و چشمههاى صاف در جريانند.
عُج إلَى القَلبَ…: به سوى دل باز گرد، و اى رونده در شب، كه در آن درختان و چشمه روان است.
آدمى تا در جهان است تيرهاى حادثهها به سوى او پران است و دامها در راه وى نهان. رهاننده از آن تيرها، خداى انسان و جان است وسيلت او اشك روان است.
………………………………………………….
بازدیدها: 341