متن ابیات:از بیت 732 تا 746
چرب كردن مرد لافى لب و سبلت خود را هر بامداد به پوست دنبه و بيرون آمدن ميان حريفان كه من چنين خوردهام و چنان
( 732) پوست دنبه، يافت شخصى مُستَهان
هر صباحى چرب كردى سبلتان
( 733) در ميانِ مُنعِمان رفتى كه من
لوت چربى خوردهام در انجمن
( 734) دست بر سبلت نهادى در نَويد
رمز، يعنى سوى سبلت بنگريد
( 735) كين گواه صدق گفتار من است
وين نشان چرب و شيرين خوردن است
( 736) اشكمش گفتى جواب بىطنين
كه أبادَ اللَّهُ كَيدَ الكاذِبين
( 737) لاف تو ما را بر آتش بر نهاد
كآن سبال چرب تو، بر كنده باد
( 738) گر نبودى لاف زشتت اى گدا
يك كريمى رحم افكندى به ما
( 739) ور نمودى عيب و كژ كم باختى
يك طبيبى داروىِ او ساختى
( 740) گفت حق كه كژ مَجُنبان گوش و دم
يَنفَعَنَّ الصّادِقينَ صِدقُهُم
( 741) گفت اندر كژ مخسب اى مُحتَلِم
آن چه دارى وانما و فَاستَقِم
( 742) ور نگويى عيب خود، بارى خَمُش
از نمايش وز دغل خود را مَكُش
( 743) گر تو نقدى يافتى، مگشا دهان
هست در ره ، سنگهاى امتحان
( 744) سنگهاى امتحان را نيز پيش
امتحانها هست در أحوال خويش
( 745) گفت يزدان از وِلادت تا به حَين
يُفتَنون كُلَّ عامٍ مَرَّتَينِ
( 746) امتحان در امتحان است اى پدر
هين به كمتر امتحان ، خود را مخر
**********************
شرح ابیات: از بیت 732 تا 746
( 732) پوست دنبه يافت شخصى مُستَهان
هر صباحى چرب كردى سبلتان
مرد سبك مغزى قطعهاى دنبه پيدا كرده هر روز صبح سبيلهاى خود را با آن چرب مىكرد
مُستَهان: سبك سر، خوار.
سبلتان: تثنيه سبلت.
……………………………………………………….
( 733) در ميانِ مُنعَمان رفتى كه من
لوت چربى خوردهام در انجمن
و ميان دولتمندان مىرفت كه يعنى من طعام چرب و لذيذ خوردهام
منعَمان: نعمت دادگان، مالداران.
……………………………………………………….
( 734) دست بر سبلت نهادى در نَويد
رمز، يعنى سوى سبلت بنگريد
و دست به سبلت خود مىكشيد و با رمز و اشاره حالى مىكرد كه سبلتم را نگاه كنيد
نويد: در لغت نامه (به نقل از مرحوم دهخدا) اين بيت شاهد «مجلس» و «محفل» آمده است ولى شاهد ديگر مؤيد اين معنى ديده نشد. مىتوان به معنى رايج آن «خوش خبرى»، «بشارت و مژده» گرفته شود.
رمز: اشارت. (دست بر سبيل خود مىنهاد كه اين نشان لوت چرب است).
…………………………………………….
( 735) كين گواه صدق گفتار من است
وين نشان چرب و شيرين خوردن است
كه اين گواه صدق گفتار و نشان خوراك چرب و شيرين است
……………………………………………………..
( 736) اشكمش گفتى جواب بىطنين
كه أبادَ اللَّهُ كَيدَ الكاذِبين
ولى شكمش باو جواب مىداد كه خدا مكر دروغگويان را نابود كند
بىطَنين: خاموش، بىآواز، بىسر و صدا.
أبادَ اللَّهُ كَيدَ الكاذِبين: خدا مكر دروغگويان را تباه كند.
………………………………………………………
( 737) لاف تو ما را بر آتش بر نهاد
كآن سبال چرب تو، بر كنده باد
الهى سبيلت ببريدن برود كه مكر تو ما را بر سر آتش گرسنگى نشانده است
بر آتش بر نهادن: آزار دادن، گرسنه نگه داشتن.
………………………………………………………
( 738) گر نبودى لاف زشتت اى گدا
يك كريمى رحم افكندى به ما
اگر لاف زشت تو نبود لا اقل يك نفر شخص با سخاوت بما رحم مىكرد
………………………………………………………
( 739) ور نمودى عيب و كژ كم باختى
يك طبيبى داروىِ او ساختى
او: مىتوان اشارت به شكم نيز، عيب و كژ باختن باشد.
………………………………………………
( 740) گفت حق كه كژ مجنبان گوش و دم
يَنفَعَنَّ الصّادِقينَ صِدقُهُم
خداوند فرموده است كه دروغ نگو كه راستى راستگويان به آنها سود مىرساند
يَنفَعَنَّ الصَّادِقينَ: گرفته از قرآن كريم است هذا يَوْمُ يَنْفَعُ اَلصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ: 5: 119 اين روزى است كه راستگويان را راست گفتن شان سود دهد. (مائده، 119)
……………………………………………………
( 741) گفت« اندر كژ مخسب اى مُحتَلِم
آن چه دارى وانما و فَاستَقِم
اى كه محتلم شدهاى در سوراخ خود كج مخواب و آن چه دارى بنما و راست بايست
گفت اندر كژ مخسب اى محتلم: ظاهراً اشارت است به حديث «لا يَنامُ الرَّجُلُ عَلى وَجهِهِ وَ مَن رَأيتُمُوهُ نائماً عَلَى وَجهِهِ فَأنبِهُوه: مرد بر رو نخوابد و كسى را كه ديديد بر رو خوابيده آگاهش سازيد.» (سفينة البحار، ج 2، ص 625) و حديثى كه در مسند احمد (ج 4، ص 292) ديده مىشود «إِذا أوَيتَ اِلَى فِراشِك فَتَوَضَّأ وَ نَم عَلى شِقِّكَ الأيمَن: چون به سوى رختخواب روى وضو گير و بر جانب راست بخواب.» از اين روايتها و مانند آن آشكار است كه به رو خوابيدن مكروه است.
بنا بر اين، محتمل است مقصود از «اندر كژ خسپيدن» به رو خوابيدن باشد.
اما اگر درست عبارت «كهف اندر» باشد مىتوان گفت اشارت است به بيتهاى:
اوليا اصحابِ كهفند اى عنود
در قيام و در تقلُّب «هم رُقود»
مىكشدشان بىتكلّف در فعال
بىخبر ذاتَ اليَمين ذاتَ الشّمال
چيست آن ذات اليمين فعل حسن
چيست آن ذات الشّمال اَشغال تن
3189- 3187/ 1
و معنى آن اين است كه در محضر اوليا راستگو باش و با آنان كژ بازى مكن. (نگاه كنيد به: شرح بيت 3189- 3187/ 1)
مُحتَلِم: خواب رفته، خوابيده. كه محتلم گردد در خواب.
آن چه دارى وانما: نفاق و دو رويى را به يك سو نه. راستگو و راست كردار باش.
فَأستَقِم: گرفته از قرآن كريم است(هود، 112)
فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ وَ لا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ: 11: 112 پس استوار باش چنان كه فرمان داده شدهاى و هر كه توبه كرد با تو، و ستم مكنيدكه او بدان چه مىكنيد بيناست
………………………………………………………
( 742) ور نگويى عيب خود، بارى خمش
از نمايش وز دغل خود را مكش
اگر عيب خود را نمىگويى لا اقل ساكت باش و از دروغ و تزوير خود را بكشتن نده
…………………………………………………….
( 743) گر تو نقدى يافتى، مگشا دهان
هست در ره سنگهاى امتحان
اگر پولى پيدا كردى حرف نزن و نگو كه من پول دارم زيرا در راه سنگ امتحان زياد است شايد پول تو قلب باشد
نقد: كنايت از فتوح و حالتى كه گاه به سالك دست دهد و او را خوش دارد.
………………………………………………………
( 744) سنگهاى امتحان را نيز پيش
امتحانها هست در أحوال خويش
حتى سنگهاى امتحان هم در احوال خودشان امتحانها دارند
……………………………………………………..
( 745) گفت يزدان از وِلادت تا به حَين
يُفتَنون كُلَّ عامٍ مَرَّتَينِ
خداوند فرمود كه كفار از روز ولادت تا دم مرگ سالى دو مرتبه مبتلا مىشوند
حَين: مرگ.
يُفتَنُون: گرفته از قرآن كريم است أَ وَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لا يَتُوبُونَ وَ لا هُمْ يَذَّكَّرُونَ: 9(توبه، 126): 126 آيا نمىبينند كه آنان در هر سال يك بار يا دو بار آزموده مىشوند، پس نه توبه مىكنند و نه پند
مىگيرند.
……………………………………………………….
( 746) امتحان در امتحان است اى پدر
هين به كمتر امتحان، خود را مخر
بالاى امتحان در اين راه هست فقط با يك امتحان كوچك خود را خريدارى نكرده و از خوبى خود خاطر جمع مباش
به كمتر امتحان خريدن: اگر رياضتى مختصر تحمل كردى- چنان كه اندك حرامى را ترك نمودى يا اندك عبادتى آوردى- مپندار كه به كمال رسيدهاى خود را براى آزمايشهاى سختتر آماده كن.
راست رفتارى از صفتهاى مردان خداست. آن كه راست رود، رستگار است و آن كه كژ بازى كند، سرانجام رسوا و گرفتار و دل مردان خدا كج و راست را محك و معيار.
هر كه را در جان خدا بنهد محك
هر يقين را باز داند او ز شك
300/ 1
در پيشگاه مردان خدا همان به كه عيب خود باز گويى و از آنان يارى جويى، و گر نه بارى خموشى به از آن كه در مكر و دغل كوشى. راه دشوار است و در هر منزل آزمايشى در كار است اگر عنايتى به تو رسيد و نصيبهاى قسمتت گرديد، مبادا فريفته شوى و خود را از سالكان راستين به شمار آرى. چنان كه در داستان آينده خواهيم ديد.
***********************
متن ابیات :از بیت 747 تا 751
*آمن بودن بلعم باعور كه امتحانها كرد حضرت او را و از آنها روى سپيد آمده بود*
( 747) بلعم باعور و ابليس لعين
ز امتحان آخرين گشته مَهين
( 748) او به دعوى ميل دولت مىكند
معدهاش نفرين سبلت مىكند
( 749) كآنچه پنهان مىكند پيداش كن
سوخت ما را اى خدا رسواش كن
( 750) جمله اجزاى تنش خصم وىاند
كز بهارى لافد، ايشان در دىاند
( 751) لاف وا دادِ كرمها مىكند
شاخ رحمت را ز بُن بر مىكند
……………………………………………………….
شرح ابیات : از بیت 747 تا 751
( 747) بلعم باعور و ابليس لعين
ز امتحان آخرين گشته مَهين
بلعم باعور و ابليس از امتحان آخرى خوار و ذليل شدند
بَلعَم باعور: نگاه كنيد به: شرح مثنوى، جزو چهارم از دفتر اول، ص 92.
مهين: خوار.
.…………………………………………………………….
( 748) او به دعوى ميل دولت مىكند
معدهاش نفرين سبلت مىكند
او با ادعاى باطل مىخواهد بدولت برسد در صورتى كه معدهاش بسبلت او لعنت مىفرستد
او: اشارت است به لاف زنانى كه ظاهر خود را مىآرايند و فقر و درويشى مىنماياند، اما درونشان تاريك است و از جمله آنان بلعم و ابليس. نيز اشارت به مرد لافى كه سبيل خود را چرب مىكرد.
نفرين سبلت كردن: كنايت از طعنه زدن به دعوى ظاهرى مدعى، و آرزوى رسوا شدن او كردن.
……………………………………………………………..
( 749) كآنچه پنهان مىكند پيداش كن
سوخت ما را اى خدا رسواش كن
بار الها نفس ما آن چه از ما پنهان مىكند تو او را آشكار كن بار الها او را رسوا كن كه ما را سوخت
……………………………………………………………..
( 750) جمله اجزاى تنش خصم وىاند
كز بهارى لافد ايشان در دىاند
تمام اجزاء تنش دشمن او بوده و اگر از بهار لاف زند آنها دردى هستند
از بهار لافيدن: استعارت از دعوى رسيدن به حق.
در دى بودن: استعارت از نقصان و قصور داشتن.
……………………………………………………………..
( 751) لاف وا دادِ كرمها مىكند
شاخ رحمت را ز بُن بر مىكند
لاف بىهوده كرمها را بر مىگرداند و شاخه رحمت را از بيخ و بن بر مىكند
وا داد: رد كردن.
ز آن كه تأويل است واداد عطا
چون كه بيند آن حقيقت را خطا
3742/ 1
…………………………………..
متن ابیات :از بیت 752 تا 765
( 752) راستى پيش آر يا خاموش كن
و آن گهان رحمت ببين و نوش كن
( 753) آن شكم خصم سِبالِ او شده
دست، پنهان در دعا اندر زده
( 754) كاى خدا رسوا كن اين لافِ لئام
تا بجنبد سوى ما رحم كِرام
( 755) مستجاب آمد دعاى آن شِكَم
شورش حاجت، بزد بيرون علم
( 756) گفت حق، گر فاسقى و اهل صَنَم
چون مرا خوانى اجابتها كنم
( 757) تو دعا را سخت گير و مىشَخول
عاقبت برهاندت از دستِ غول
( 758) چون شكم خود را به حضرت در سپرد
گر به آمد، پوستِ آن دنبه بُرد
( 759) از پس گربه دويدند او گريخت
كودك از ترس عتابش، رنگ ريخت
( 760) آمد اندر انجمن آن طفلِ خُرد
آب روى مرد لافى را ببرد
( 761) گفت آن دنبه كه هر صبحى بد آن
چرب مىكردى لبان و سبلتان
( 762) گربه آمد ناگهانش در ربود
بس دويدیم و نكرد آن جهد ،سود
( 763) خنده آمد حاضران را از شگفت
رحمهاشان، باز جنبيدن گرفت
( 764) دعوتش كردند و سيرش داشتند
تخم رحمت در زمينش كاشتند
( 765) او چو ذوق راستى ديد از كرام
بىتكبّر راستى را شد غلام
……………………………………………………
شرح ابیات : از بیت 752 تا 765
( 752) راستى پيش آر يا خاموش كن
و آن گهان رحمت ببين و نوش كن
راستى پيش آر يا سخن نگو آن وقت جام
رحمت حق را ببين و بنوش
……………………………………………………………….
( 753) آن شكم خصم سِبالِ او شده
دست پنهان در دعا اندر زده
شكمش دشمن سبلت او بوده و همواره دست بدعا دارد
…………………………………………………….
( 754) كاى خدا رسوا كن اين لافِ لئام
تا بجنبد سوى ما رحم كِرام
كه اى خدا اين لاف لئيمان را رسوا كن تا شايد رحم كريمان در باره ما به جنبش آيد
لئام: جمع لئيم.
( 755) مستجاب آمد دعاى آن شكم
شورش حاجت ،بزد بيرون علم
دعاى شكم مستجاب آمده و سوز احتياج بيرق خود را در بيرون بر افراخت
علم بيرون زدن: كنايت از آشكارا گرديدن حقيقت. ظاهر شدن گرسنگىِ لافى.
…………………………………………
( 756) گفت حق گر فاسقى و اهل صَنَم
چون مرا خوانى اجابتها كنم
خداوند فرمود اگر فاسق يا بت پرست هم باشى چون مرا بخوانى اجابت مىكنم
اهل صنم: بت پرست، كافر.
مرا خوانى: اشارت است به آيه وَ قالَ رَبُّكُمُ اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ: (غافر، 60) و گفت پروردگارتان مرا بخوانيد تا دعاتان را بپذيرم.
( 757) تو دعا را سخت گير و مىشَخول
عاقبت برهاندت از دستِ غول
تو در دعا كردن ناله کن كه عاقبت از غول تو را مىرهاند
شَخوليدن: صفير زدن براى اسب هنگام آب خوردن.
مىشَخوليدند هر دم آن نفر
بهر اسبان كه هلا هين آب خور
4293/ 3
و به معنی مجازی ان : ناليدن، زارى كردن.
………………………………………..
( 758) چون شكم خود را به حضرت در سپرد
گر به آمد، پوستِ آن دنبه برد
چون شكم خويشتن را بحضرت حق سپرد ناگاه گربه آمدو پوست دنبه را برد
………………………………..
( 759) از پس گربه دويدند، او گريخت
كودك از ترس عتابش، رنگ ريخت
پسر آن مرد از پى گربه دويد ولى گربه فرار كرد و بچه از ترس عتاب پدرش رنگ چهره خود را باخت
رنگ ريختن: رنگ باختن. كنايت از ترسيدن.
…………………………………….
( 760) آمد اندر انجمن آن طفلِ خُرد
آب روى مرد لافى را ببرد
و فوراً بچه بانجمن آمده آبروى مرد لاف زن را بخاك ريخت
…………………………………….
( 761) گفت آن دنبه كه هر صبحى بد آن
چرب مىكردى لبان و سبلتان
و گفت آن دنبهاى كه هر روز لب و سبيلت را با آن چرب مىكردى
…………………………………….
( 762) گربه آمد ناگهانش در ربود
بس دويدیم و نكرد آن جهد سود
گربه آمد برد و ما هر چه دويديم كه از دهن گربه بگيريم فايده نبخشيد
…………………………
( 763) خنده آمد حاضران را از شگفت
رحمهاشان باز جنبيدن گرفت
حاضرين انجمن از اين سخن بخنده افتاده پس از آن بحال پهلوان دلشان سوخته و رحمشان بجنبش آمد
……………………………….
( 764) دعوتش كردند و سيرش داشتند
تخم رحمت در زمينش كاشتند
او را دعوت كرده غذاى خوب باو دادند كه سير شد
…………………………………………………….
( 765) او چو ذوق راستى ديد از كرام
بىتكبّر راستى را شد غلام
او وقتى نتيجه راستى را ديد و ملتفت شد كه اشخاص گرامى از راستى چقدر خوشحال مىشوند تكبر را ترك گفته غلام راستى گرديد
راستى را غلام شدن: حقيقت را پيش گرفتن، دروغ و لاف را ترك گفتن.
در قرآن كريم و حديثهاى نبوى و امامان (ع) بر راستگويى تاكيد فراوان شده است و راستگويى موافقت درون است با برون كه از آن به «صدق» تعبير كنند. اگر بنده خود را جز آن چه هست بنماياند، پروردگار چندى بر او بپوشاند و چون از حد بگذراند رسوايش سازد در چنان حال اگر باز به خدا رو آرد و از گناه خود عذر خواهد او را بپذيرد كه لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ. 14: 7 (ابراهيم، 7)
****************************
متن ابیات :از بیت 766 تا 777
*دعوى طاوسى كردن آن شغال كه در خم صبّاغ افتاده بود*
( 766) و آن شغال رنگ رنگ آمد نهفت
بر بنا گوش ملامتگر بگفت
( 767) بنگر آخر در من و در رنگ من
يك صنم چون من ندارد خود شَمَن
( 768) چون گلستان گشتهام صد رنگ و خَوش
مر مرا سجده كن از من سر مَكَش
( 769) كرّ و فرّ و آب و تاب و رنگ بين
فخر دنيا خوان مرا و رُكنِ دين
( 770) مظهر لطف خدايى گشتهام
لوح شرح كبريايى گشتهام
( 771) اى شغالان هين مخوانیدم شغال
كى شغالى را بود چندين جمال؟
( 772) آن شغالان آمدند آن جا به جمع
همچو پروانه، به گرداگرد شمع
( 773) پس چه خوانيمت بگو اى جوهرى
گفت طاوس نَرِ چون مشترى
( 774) پس بگفتندش كه طاوسان جان
جلوهها دارند اندر گلستان
( 775) تو چنان جلوه كنى؟ گفتا كه نى
باديه نارفته چون كوبم مِنى
( 776) بانگ طاوسان كنى؟ گفتا كه لا
پس نه اى طاوس خواجه بُو العَلا
( 777) خلعتِ طاوس آيد ز آسمان
كى رسى از رنگ و دعوىها بد آن
……………………………………
شرح ابیات : از بیت 766 تا 777
( 766) و آن شغال رنگ رنگ آمد نهفت
بر بنا گوش ملامتگر بگفت
آن شغال كه پوستش بچندين رنگ مزين شده بود بگوش شغالى كه ملامتش مىكرد آهسته گفت
نهفت: پنهانى، آهسته.
…………………………………………………………
( 767) بنگر آخر در من و در رنگ من
يك صنم چون من ندارد خود شَمَن
رنگ پوست مرا نگاه كن و ببين كه هيچ بت پرستى بتى مثل من ندارد
شَمَن: بت پرست.
…………………………………………………………
( 768) چون گلستان گشتهام صد رنگ و خَوش
مر مرا سجده كن از من سر مَكَش
ببين كه من چون گلستانى هستم و صد گونه رنگ مطبوع در پوست من ديده مىشود مرا سجده كن و از من سركشى منما
( 769) كرّ و فرّ و آب و تاب و رنگ بين
فخر دنيا خوان مرا و رُكنِ دين
كر و فر و آب و تاب رنگهاى زيباى مرا ببين و بدان كه من فخر دنيا و ستون دين هستم
………………………………………………………….
( 770) مظهر لطف خدايى گشتهام
لوح شرح كبريايى گشتهام
من مظهر لطف خداوندى شده و لوح كبريايى حق گرديدهام
لوح شرح كبريايى شدن: اسرار الهى را دانستن و گفتن، از عالم معنى با خبر بودن.
…………………………………………………………..
( 771) اى شغالان هين مخوانیدم شغال
كى شغالى را بود چندين جمال؟
پس روى بشغالان نموده گفت اى جماعت شغال مرا شغال نخوانيد كجا شغال ممكن است با اين جمال جلوه گر شود
…………………………………………………………..
( 772) آن شغالان آمدند آن جا به جمع
همچو پروانه به گرداگرد شمع
شغالان چون پروانهها كه گرد شمع جمع شوند در اطراف او گرد آمدند
…………………………………………………….
( 773) پس چه خوانيمت بگو اى جوهرى
گفت طاوس نَرِ چون مشترى
و گفتندش اكنون تو را بچه نام بخوانيم گفت مرا طاوس صدا كنيد
جوهرى: گوهرى، گوهر فروش. بدان رو كه گوهر فروش گوهرهاى رنگ رنگ دارد و شغال نيز رنگها به خود گرفته بود. بعض شارحان «جوهر» را مقابل «عرض» گرفتهاند.
چون مشترى: مانند مشترى، زيبا و روشن.
………………………………………………………….
( 774) پس بگفتندش كه طاوسان جان
جلوهها دارند اندر گلستان
گفتند طاوسان جان در گلستان جلوهها دارند و چتر مىزنند
طاوسان جان: طاوسان زيبا. و مىتوان طاوسان جان را كنايت از فرشتگان گرفت (به مناسب «طاوس علّيين» كه در بيت 722 آمد).
…………………………………………………………..
( 775) تو چنان جلوه كنى؟ گفتا كه نى
باديه نارفته چون كوبم مِنى؟
تو مىتوانى آن طور جلوه كنى و چتر بزنى گفت نه كسى كه باديه را طى نكرده چه سان از كعبه و منا نام مىبرد
منى: مِنى. صحراى معروف نزديك به عرفات. (نگاه كنيد به: شرح بيت 131 /3
…………………………………………………………..
( 776) بانگ طاوسان كنى؟ گفتا كه لا
پس نه اى طاوس، خواجه بُو العَلا
گفتند بانگ طاوس توانى كرد گفت نه گفتند احمق پس طاوس نيستى
خواجه بُو العَلا: مجرد خطاب است چون بو الحسن، و مانند آن كه در مطاوى مثنوى آمده است.
…………………………………………………………….
( 777) خلعتِ طاوس آيد ز آسمان
كى رسى از رنگ و دعوىها بد آن
خلعت طاوس از آسمان مىآيد و خلقت او زيبا است تو از رنگ و دعوى چگونه بمقام طاوسى توانى رسيد
از آسمان آمدن خلعت طاوس: به احتمال قوى مولانا كه با فرمودههاى امير مؤمنان (ع) انس فراوان داشته، اين جمله را از خطبه آن حضرت در خلقت طاوس برداشته كه «آن را در استوارترين هيأت پرداخت و رنگهاى آن را به نيكوترين ترتيب مرتب ساخت.» (نهج البلاغه، خطبه 165
شغال در اين داستان، رمز مدعيان دروغى است كه مىكوشند ظاهر خود را بسازند و مردمان را فريب دهند و به دام اندازند. سخنانشان باريك و درونشان تاريك. *************************
بازدیدها: 360