متن ابیات :از بیت 778 تا 798
*تشبيه فرعون و دعوى الوهيت او بد آن شغال كه دعوى طاوسى مىكرد*
( 778) همچو فرعونى مُرصَّع كرده ريش
برتر از عيسى پريده از خريش
( 779) او هم از نسل شغال ماده زاد
در خُم مالى و جاهى در فتاد
( 780) هر كه ديد آن جاه و مالش سجده كرد
سجده افسوسيان را او بِخَورد
( 781) گشت مَستَك آن گداى ژنده دلق
از سجود و از تحيّرهاى خلق
( 782) مال مار آمد كه در وى زهرهاست
و آن قبول و سجده خلق اژدهاست
( 783) هاى اى فرعون، ناموسى مكن
تو شغالى، هيچ طاوسى مكن
( 784) سوى طاوسان اگر پيدا شوى
عاجزى از جلوه و رسوا شوى
( 785) موسى و هارون چو طاوسان بُدند
پرِّ جلوه ،بر سر و رويت زدند
( 786) زشتيت پيدا شد و رسواييَت
سر نگون افتادى از بالاييَت
( 787) چون محك ديدى سيه گشتى چو قلب
نقش شيرى رفت و پيدا گشت، كلب
( 788) اى سگ گرگين زشت از حرص و جوش
پوستين شير را بر خود مپوش
( 789) غُرِّهِ شيرت بخواهد امتحان
نقش شير و آن گه اخلاقِ سگان
…………………………….
شرح ابیات : از بیت 778 تا 798
( 778) همچو فرعونى مُرصَّع كرده ريش
برتر از عيسى پريده از خريش
مثل آن فرعون كه ريش خود را مرصع نموده و جواهر آويزان كرده از خريت خود را بالا دست موسى گمان مىكرد
مرصّع: گوهر نشان. ريش فرعون به گوهر آراسته بود. در تاريخ بلعمى است: «پس موسى بر لب رود نيل آمد و دعا كرد، به فرمان خداى تعالى فرعون بر سر آب آمد او را بر كشيدند، و مرده ديدند و آن جواهر كه در ريش او بافته بود تمامت بر گرفتند.» (تاريخ بلعمى، ص 420- 421) «اين دلق موسى است مرقع و آن ريش فرعون مرصّع.» (گلستان سعدى، ص 183)
……………………………………………………….
( 779) او هم از نسل شغال ماده، زاد
در خُم مالى و جاهى در فتاد
آن هم از نسل همان شغال ماده بود و در خم مال و جاه افتاده بود
نسل شغال ماده: در كتابهاى قصص پيمبران و برخى تفسيرها آمده است كه نسب فرعون درست نبود نيز در جوانى وى، هامان از او بهره مىگرفت. ظاهراً «از نسل شغال ماده بودن» اشارت به چنين داستان است.
…………………………………………………………..
( 780) هر كه ديد آن جاه و مالش سجده كرد
سجده افسوسيان را او بِخَورد
مردم مال و جاه او را ديده و سجده كردند و سجده كسانى را كه بجاه و مال او افسوس مىخوردند او بخود خريد و گمان كرد كه او شخص فوق العاده ايست
افسوس را مسخره هم گفته اند
…………………………………………………………
( 781) گشت مَستَك آن گداى ژنده دلق
از سجود و از تحيّرهاى خلق
آن گداى بالذات از سجده و حيرت مردم مست گرديد
مستك: «كاف» تصغير كه افاده تحقير كند.
ژنده دلق: كه پوششى درويشانه و كهنه دارد. ليكن در اين بيت استعارت از درمانده و ناتوان است.
………………………………………………………….
( 782) مال مار آمد كه در وى زهرهاست
و آن قبول و سجده خلق اژدهاست
مال مارى است كه در آن زهرها هست و آن سجده و اقبال مردم اژدها است
مال مار آمدن: «المالُ حَيَّةٌ وَ الجاهُ أضَرُّ مِنهُ: مال چون مار است و مقام زيانمندتر از آن.»از پیامبر ص (المنهج القوى)
……………………………………………………………
( 783) هاى اى فرعون ناموسى مكن
تو شغالى هيچ طاوسى مكن
هان اى فرعون دعوى عفيف بودن و ناموسى جلوه كردن را رها كن تو شغالى دعوى طاوسى از تو شايسته نيست
ناموسى: در فرهنگ لغات و تعبيرات مثنوى، پاك دامنى و پرهيزكارى معنى شده، ليكن خود نمايى و خود ستايى مناسبتر مىنمايد.
گويد خاقانيا اين همه ناموس چيست
نه هر كه دو بيت گفت لقب ز خانان برد
(جمال الدين عبد الرزاق)
چون بگويى جاهلم تعليم ده
اين چنين انصاف از ناموس به
1388/ 4
………………………………………………………..
( 784) سوى طاوسان اگر پيدا شوى
عاجزى از جلوه و رسوا شوى
اگر در مقابل طاوسان واقع شوى از جلوه طاوسى عاجز مانده و رسوا خواهى شد
فرعون فريفتهى مال و جاه و بندگى نمودن زير دستان گرديد. دعوى خدايى كرد و خشم خدا را به خود خريد. موسى و هارون را خوار شمرد كه چرا دست برنجنهاى زرّين ندارند، و با اين پلاس ژنده خود را فرستاده خدا مىشمارند. ندانست كه آن مال و جاه او را تباه سازد و به عذاب خدا در اندازد. فريفتگان دنيا چنيناند به خواب غفلت اندرند و از كيفر خدا بىخبر، تا به ناگاه درياى خشم او به جوش آيد و دورانشان سر آيد.
ترك خواب غفلت خرگوش كن
غرّه اين شير اى خَر، گوش كن
1156/ 1
مادر بتها بت نفس شماست
ز آن كه آن بت مار و اين بت اژدهاست
772/ 1
( 785) موسى و هارون چو طاوسان بُدند
پرِّ جلوه بر سر و رويت زدند
موسى و هارون خلقتاً طاوس بودند و پرهاى طاوسى خود را بسر و روى تو زدند
………………………………………………………..
( 786) زشتيت پيدا شد و رسواييَت
سر نگون افتادى از بالاييَت
و بر اثر آن زشتى تو پيدا شده رسوا گرديدى و از مقام بلند خود سر نگون شده به پستى افتادى
( 787) چون محك ديدى سيه گشتى چو قلب
نقش شيرى رفت و پيدا گشت، كلب
محك ديدى و مثل پول قلب سياه شده نقش شيريت رفته در عوض سگ پيدا شد
…………………………………………………………..
(788)اى سگ گرگين زشت، از حرص و جوش
پوستين شير را بر خود مپوش
اى سگ گرگ صفت زشت از جوش حرص پوست شير بتن خود مپوش
…………………………………………………………..
( 789) غُرّه شيرت بخواهد امتحان
نقش شير و آن گه اخلاقِ سگان
غرور شير بودنت مستلزم امتحان است نقش شير و اخلاق سگ؟ آيا ممكن است با اين اخلاق كسى شير بودن تو را باور كند
**********************
متن ابیات :از بیت 790 تا 798
*تفسير وَ لَتَعرِفَنَّهُم فِى لَحنِ القَولِ*
( 790) گفت يزدان مر نَبى را در مَساق
يك نشانى سهلتر ز اهلِ نفاق
( 791) گر منافق زفت باشد نغز و هول
واشناسى مر و را در لَحن و قول
( 792) چون سُفالين كوزهها را مىخرى
امتحانى مىكنى اى مشترى
( 793) مىزنى دستى بر آن كوزه، چرا ؟
تا شناسى از طنين اشكسته را
( 794) بانگ اشكسته دگرگون مىبود
بانگ چاووش است پيشش مىرود
( 795) بانگ مىآيد كه تعريفش كند
همچو مصدر فِعل، تصريفش كند
( 796) چون حديث امتحان رويى نمود
يادم آمد قصّه هاروت زود
…………………………………………..
شرح ابیات : از بیت 790 تا 798
وَ لَتَعرِفَنَّهُم: گرفته از قرآن كريم است وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَيْناكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ اَلْقَوْلِ وَ اَللَّهُ يَعْلَمُ أَعْمالَكُمْ: 47 محمد، 30 ایه و اگر بخواهيم همانا مىنمايانيم به تو آنان را پس مىشناسىشان به سيمايشان و مىشناسىشان به آهنگ گفتار و خدا مىداند كردار شما را
و در تفسير ابو الفتوح رازى است
و مراد به لحن قول لُغَزى است و زبانى كه ايشان با يكديگر گفتند بر مواضعاتى كه ايشان را بود
( 790) گفت يزدان مر نَبى را در مَساق
يك نشانى سهلتر ز اهلِ نفاق
خداى تعالى در قرآن به پيغمبر يك نشان آسانترى براى شناختن اهل نفاق فرموده
مَساق: جاى راندن (و بيشتر در گفتار)، و مساق حديث راندن سخن بُود و در اين بيت مقصود آيه قرآن است.
( 791) گر منافق زفت باشد نغز و هَول
واشناسى مر و را در لَحن و قَول
اگر منافق خيلى خوب و درست جلوه كند او را از لحن سخن گفتنش خواهى شناخت
زَفت: درشت اندام.
نَغز: معنىهاى چند براى آن نوشتهاند كه بر گرفته از كاربرد واژه است.
ظاهراً توجه مولانا در گزيدن اين كلمه به قرآن كريم است وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ. 63: 4 (منافقون، 4) پس تنومند و درشت اندام بهتر مىنمايد.
هَول: بيشتر به معنى «مَهيب» است. امّا به معنى عُجب و خود بينى نيز در كتابهاى لغت آمده است.
( 792) چون سُفالين كوزهها را مىخرى
امتحانى مىكنى اى مشترى
وقتى تو يك كوزه سفالى مىخرى البته او را امتحان مىكنى
( 793) مىزنى دستى بر آن كوزه، چرا ؟
تا شناسى از طنين اشكسته را
با ناخن انگشت دست ضربتى باو مىزنى براى اينكه از طنين صداى او شكسته بودنش را امتحان كنى
مىزنى دستى بر آن كوزه: ابن ابى الحديد اين فقره را جزء سخنان منتسب به امام على (ع) آورده است: «كَما تُعرَفُ أوانِى الفَخّارِ بِاِمتِحانِها بِاَصواتِها فَيُعلَمُ الصّحِيحُ مِنها مِن المَكسُورِ كَذلِكَ يُمتَحَنُ الإنسانُ بِمَنطِقِه فَيُعرَفُ ما عِندَهُ: چنان كه كوزههاى كوزه گران به آواز آزمايش شوند و درست آنها از شكسته دانسته شود، همچنين آدمى به گفتار آزموده گردد و شناسند نزد او چيست.» (شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 294)
طنين: آواز
( 794) بانگ اشكسته دگرگون مىبود
بانگ چاووش است پيشش مىرود
صداى كوزه سفالى يك طنين مخصوصى دارد و مثل بانگ چاووش پيشا پيش از شكسته بودن آن خبر مىدهد
چاووش: آن كه پيشا پيش مركب شاه مىرفت و آمدن او را اعلام مىداشت. آن كه پيشا پيش قافله زائران بانگ بر مىداشت و شعر مىخواند و آمدن يا رفتن زائران را خبر مىداد.
(چنان كه بانگ چاووش آمدن شاه يا مسافر را اعلام مىدارد، بانگ كوزه شكسته چگونگى كوزه را معلوم مىسازد).
( 795) بانگ مىآيد كه تعريفش كند
همچو مصدر فِعل، تصريفش كند
آن صدا مىآيد كه كوزه را معرفى كند و مثل مصدر از فعل او خبر مىدهد
تصريف كردن: از مصدر صيغههاى فعل ماضى، مضارع و امر و صفت ساختن. صيغههاى فعل سهگانه باز گوى معنى مصدر است به استناد آن معنى به فاعل. پس به حقيقت فعلها چون چاووش كه از قافله خبر دهد از معنى مصدر آگاهى مىدهند كه فعل چيست و فاعل آن كيست. آدمى هر چند كوشد تا درون خود را از ديگران پوشيده دارد، گفتارش حقيقت را آشكار نمايد كه:
آدمى مخفى است در زير زبان
اين زبان پرده است بر درگاه جان
چون كه بادى پرده را در هم كشيد
سِرّ صحن خانه شد بر ما پديد
846- 845 /2
در سخنان على (ع) است
«ما أضمَرَ اَحَدٌ شَيئاً إلاَّ ظَهَرَ فِى فَلَتاتِ لِسانِهِ وَ صَفَحاتِ وَجهِهِ:
هيچ كس چيزى را در دل نهان نكرد، جز كه در سخنان بىانديشهاش آشكار گشت و در صفحه رخسارش پديدار.» (نهج البلاغه، كلمات قصار: 26).
( 796) چون حديث امتحان رويى نمود
يادم آمد قصّه هاروت زود
چون سخن از امتحان بميان آمد قصه هاروت و ماروت يادم آمد
***************************
متن ابیات :از بیت 797 تا 807
*قصّه هاروت و ماروت و دليرى ايشان بر امتحانات حق تعالى*
( 797) پيش از اين ز آن گفته بوديم اندكى
خود چو گوييم از هزارانش يكى
( 798) خواستم گفتن در آن تحقيقها
تا كنون وا ماند از تعويقها
( 799) حمله ديگر ز بسيارش قليل
گفته آيد شرح يك عضوى ز پيل
( 800) گوش كن هاروت را ماروت را
اى غلام و چاكران ما، روت را
( 801) مست بودند از تماشاى اله
و ز عجايبهاى استدراج شاه
( 802) اين چنين مستى است ز استدراجِ حق
تا چه مستىها كند معراجِ حق
( 803) دانه دامش چنين مستى نمود
خوان انعامش چهها داند گشود
( 804) مست بودند و رهيده از كمند
هاى هوى عاشقانه مىزدند
( 805) يك كمين و امتحان در راه بود
صَرصَرش چون كاه كُه را مىربود
( 806) امتحان مىكردشان زير و زبر
كى بود سر مست را زينها خبر
( 807) خندق و ميدان به پيش او يكى است
چاه و خندق پيش او خوش مسلكى است
………………………………………………..
شرح ابیات : از بیت 797 تا 807
( 797) پيش از اين ز آن گفته بوديم اندكى خود چو گوييم از هزارانش يكى
پيش اندكى از حكايت آنها گفته بودم كه از هزار يكى بود
قصّه هاروت و ماروت: نگاه كنيد به: شرح بيت 3321 1 به بعد.
( 798) خواستم گفتن در آن تحقيقها
تا كنون وا ماند از تعويقها
مىخواستم در خصوص كار آنها تحقيقاتى كرده باشم كه تا كنون بتعويق افتاده
( 799) حمله ديگر ز بسيارش قليل
گفته آيد شرح يك عضوى ز پيل
اكنون هم اندكى از اسرار بسيار آن خواهم گفت
حمله: نوبت، دفعه.
شرح يك عضوى ز پيل: اندكى از بسيار. چنان كه در داستان «اختلاف كردن در چگونگى و شكل پيل» (كه در بيت 1258 همين دفتر خواهد آمد) هر يك از آنان به اندازه حسّ لامسه پيل را مىشناساند، اما حقيقت پيل بر همگان نامعلوم ماند.
( 800) گوش كن هاروت را ماروت را
اى غلام و چاكران ما، روت را
گوش كن: مخاطب سالكى است كه پذيراى چنين سخنان باشد، يا حسام الدين چلبى.
( 801) مست بودند از تماشاى اله
و ز عجايبهاى استدراج شاه
هاروت و ماروت از استدراج خداوندى و غفلتى كه داشتند و از تماشاى كارهاى الهى مست شده بودند
مست بودند از تماشا: از عصمتى كه خدا در آنان نهاده بود مغرور گشتند كه گناهى از آنان سر نخواهد زد و آن مستى و غرور استدراج بود.
استدراج: نگاه كنيد به: شرح مثنوى، جزو دوم از دفتر دوم، ص 449.
( 802) اين چنين مستى است ز استدراجِ حق
تا چه مستىها كند معراجِ حق
استدراج حق كه مبنى بر غفلت است مستى بياورد پس معراج حق چه مستىها خواهد بخشيد
مستى معراج حق: كنايت از وصول به پروردگار. هاروت و ماروت با عصمتى كه خدا در آنان نهاده بود، از گناه به دور بودند. امّا با شهوت بر نيامدند، و مست استدراج گشتند. اگر كسى قوّه شهوت را مقهور كند و بر هواى نفس فائق آيد چه مقامى خواهد داشت؟
( 803) دانه دامش چنين مستى نمود
خوان انعامش چهها داند گشود؟
دانه دام او كسى را اين طور مست كند خوان انعام او چهها خواهد كرد
( 804) مست بودند و رهيده از كمند
هاى هوى عاشقانه مىزدند
آنها مست بودند و آزاد و با هاى هوى عاشقانه غوغا مىكردند
كمند: استعارت از قوه شهوت.
( 805) يك كمين و امتحان در راه بود
صَرصَرش چون كاه ، كُه را مىربود
در راه آنها امتحانى در كمين بود كه نسيم آن كوه را چون كوه حركت مىداد
صرصر: باد تند. (چون باد خشم الهى به وزيدن آيد، كه را برابر آن تاب ايستادن بود؟)
يك كمين… در راه بود: چنان كه ديديم هاروت و ماروت آدميان را سرزنش كردند كه چرا مرتكب گناه مىشوند. حق تعالى قوّه شهوت را كه خاص انسان و حيوان است و ملك را از آن بهره نيست در آنان نهاد و به زمين فرستاد دامى در راهشان نهاده بود. دامى نه، كه امتحانى سخت دشوار، پيروزى بر شهوت. شهوت كه از دامهاى سخت شيطان است، ديده را كور مىگرداند چنان كه راه را از چاه تشخيص دادن نتواند.
( 806) امتحان مىكردشان زير و زبر
كى بود سر مست را زينها خبر
امتحان آنها را زير و زبر مىكرد ولى سر مست كى از اين چيزها خبر دارد
( 807) خندق و ميدان به پيش او يكى است
چاه و خندق پيش او خوش مسلكى است
[( 807) خندق و ميدان پيش چنين مستىفرق ندارد و خندق و چاه در پيش او راه هموارى است
*************************
متن ابیات :از بیت 808 تا 829
*مستى بز از ديدن ماده و جستن او بكوه مقابل*
( 808) آن بُز كوهى بر آن كوه بلند
بر دَود از بهر خوردى بىگزند
( 809) تا علف چيند ببيند ناگهان
بازيى ديگر ز حكم آسمان
( 810) بر كُهى ديگر بر اندازد نظر
ماده بُز بيند بر آن كوه دگر
( 811) چشم او تاريك گردد در زمان
بر جهد سر مست زين كُه تا بد آن
( 812) آن چنان نزديك بنمايد و را
كه دويدن گرد بالوعه سَرا
( 813) آن هزاران گز دو گز بنمايدش
تا ز مستى ميلِ جَستن آيدش
( 814) چون كه بِجهد در فتد اندر ميان
در ميان هر دو كوه بىامان
( 815) او ز صيّادان به كُه بگريخته
خود پناهش خون او را ريخته
( 816) شِسته صيّادان ميان آن دو كوه
انتظار اين قضاى با شكوه
( 817) باشد اغلب صيدِ اين بُز همچنين
ور نه چالاك است و چُست و خصم بين
( 818) رُستم ار چه با سر و سبلت بود
دامِ پا گيرش يقين شهوت بود
( 819) همچو من از مستى شهوت ببُر
مستىِ شهوت ببين اندر شتر
( 820) باز اين مستى شهوت در جهان
پيش مستى مَلَك دان مُستَهان
( 821) مستى آن مستى اين بشكند
او به شهوت التفاتى كى كند
( 822) آبِ شيرين تا نخوردى آب شور
خوش بود خوش چون درون ديده نور
( 823) قطرهاى از بادههاى آسمان
بر كند جان را ز مى وز ساقيان
( 824) تا چه مستىها بود أملاك را
وز جلالت روحهاى پاك را
( 825) كه به بويى دل در آن مىبستهاند
خمّ باده اين جهان بشكستهاند
( 826) جز مگر آنها كه نوميدند و دور
همچو كُفّارى نهفته در قُبور
( 827) نااميد از هر دو عالم گشتهاند
خارهاى بىنهايت كِشتهاند
( 828) پس ز مستىها بگفتند اى دريغ
بر زمين باران بداديمى چو ميغ
( 829) گستريديمى در اين بىداد جا
عدل و انصاف و عبادات و وفا
……………………………………………
شرح ابیات : از بیت 808 تا 829
( 808) آن بُز كوهى بر آن كوه بلند
بر دَود از بهر خوردى بىگزند
بز كوهى در كوه بلند پى خوراكى مىدود
خوردى: «ياء» را مىتوان «ياء» وحدت گرفت، و مىتوان جزء كلمه به حساب آورد: خوردى خوراك. امّا در استعمال پيشينيان «خوردى» به معنى ديگرى به كار رفته است.
بىگزند: بىگزند را مىتوان صفت «خورد» گرفت: خوردنى نيكو و سالم. و مىتوان قيد «دويدن بز». (آسوده براى خوردن بر كوه مىدويد).
( 809) تا علف چيند ببيند ناگهان
بازيى ديگر ز حكم آسمان
براى چريدن علف مىرود ولى ناگاه بازى ديگرى از حكم آسمان مىبيند
حكم آسمان: قضا و پيش آمد.
( 810) بر كُهى ديگر بر اندازد نظر
ماده بُز بيند بر آن كوه دگر
چشمش در كوه مقابل بماده بزى مىافتد
( 811) چشم او تاريك گردد در زمان
بر جهد سر مست زين كُه تا بد آن
از ديدن او مست شده چشمش تاريك گرديده بىمهابا از اين كوه براى رسيدن بكوه مقابل جستن مىكند
( 812) آن چنان نزديك بنمايد و را
كه دويدن گرد بالوعه سَرا
از اثر مستى كوه مقابل را چنان نزديك مىبيند كه تصور مىكند مسافت بقدر دويدن گرد چاه و جاى فاضل آب چاه خانه است
بالوعه: گودالى كه در آن آب آلوده را ريزند. چاه فاضلاب. (شهوت چنان ديده او را مىبندد كه فاصله دو كوه را اندك مىبيند).
( 813) آن هزاران گز دو گز بنمايدش
تا ز مستى ميلِ جَستن آيدش
هزاران متر بر اثر مستى باندازه دو متر در نظرش جلوه مىكند تا مايل بجستن مىگردد
( 814) چون كه بِجهد در فتد اندر ميان
در ميان هر دو كوه بىامان
وقتى جستن مىكند بدره ميان دو كوه مىافتد
بىامان: كه ايمنى در آن نيست. ناامن. خطرناك.
( 815) او ز صيّادان به كُه بگريخته
خود پناهش خون او را ريخته
اين بز از دست صيادان بكوه فرار كرده و خود پناهش كه كوه بوده خونش را مىريزد
پناه: كنايت از كوه. (كوهى را كه پناهگاهش مىدانست موجب كشته شدنش گرديد).
( 816) شِسته صيّادان ميان آن دو كوه
انتظار اين قضاى با شكوه
صياد در ميان دره دو كوه بانتظار همين قضايا نشسته
انتظار: (مصدر مبنى از براى فاعل) منتظر.
( 817) باشد اغلب صيدِ اين بُز همچنين
ور نه چالاك است و چُست و خصم بين
صيد بز كوهى غالباً از اين قبيل است و گرنه بز زيرك و چالاك و با احتياط است و صيدش ممكن نيست
( 818) رُستم ار چه با سر و سبلت بود
دامِ پا گيرش يقين شهوت بود
رستم اگر سر و سبيل و يال و كوپال دارد ولى شهوت او پاى او را در دام گرفتار مىكند
دام پا گير: چنان كه نيكلسون نوشته است محتملاً اِشارت است به داستان شغاد و خواندن او رستم را براى تفرّج و چاه در سر راه او كندن:
ز گفتار او رستم آمد به شور
از آن دشت پر آب و نخجير و گور
به چيزى كه آمد كسى را زمان
بپيچد دلش كژ نگردد كمان
(فردوسى)
رستم زال ار بود وز حَمزه بيش
هست در فرمان اسير زال خويش
2427/ 1
( 819) همچو من از مستى شهوت ببُر
مستىِ شهوت ببين اندر شتر
مثل من از مستى شهوت دست بردار و مستى شهوت را در شتر تماشا كن (كه چه سان در موقع جفت گيرى مست مىشود)
همچو من: نظير:
خاك شو مردان حق را زير پا
خاك بر سر كن حسد را همچو ما
436/1
مستى شهوت در شتر: جاحظ در فصل حالت برخى حيوانها هنگام ديدار ماده نويسد:
«خر و اسب را هنگام ديدنِ ماده هيجان و بانگ و اضطراب و طلب است، و شتر نر بر همين صفت است خواه ماده را بيند و يا نه.» (الحيوان، ج 5، ص 316)
( 820) باز اين مستى شهوت در جهان
پيش مستى مَلَك دان مُستَهان
اين را بدان كه شهوت و مستى اين عالم خاكى پيش مستى ملك موهون و پست است
مَستى مَلَك: ملك را قوت شهوت و غضب نيست، و در او از جانب حضرت عصمت نهاده شده است. و مستى او روحانى است.
مُستَهان: خوار، بىارزش.
( 821) مستى آن مستى اين بشكند
او به شهوت التفاتى كى كند؟
مستى ملك بمستى اين عالم غلبه دارد آرى ملك كى بشهوت التفاتى دارد؟
( 822) آبِ شيرين تا نخوردى آب شور
خوش بود خوش، چون درون ديده نور
تا آب شيرين نخوردهاى آب شور چون روشنى چشم خوش و لذيذ جلوه مىكند
( 823) قطرهاى از بادههاى آسمان
بر كند جان را ز مى وز ساقيان
ولى يك قطره از باده آسمانى بقدرى لذت بخش است كه جان را از هر چه مى و ساقى است رو گردان مىكند
( 824) تا چه مستىها بود أملاك را
وز جلالت روحهاى پاك را
فرشتگان چه مستيها دارند و روحهاى پاك و اشخاص جليل القدر
روحهاى پاك: كنايت از اولياى خدا.
( 825) كه به بويى دل در آن مِى، بستهاند
خمّ باده اين جهان بشكستهاند
كه با استشمام بوى آن مى دل بر آن بسته و باده اين جهان را شكستهاند
بو: اميد عنايت.
به بوى نافهاى كاخر صبا ز آن طره بگشايد ز تاب جعده مشكينش چه خون افتاد در دلها
(حافظ)
خم باده اين جهان: كنايت از لذتهاى دنياوى.
( 826) جز مگر آنها كه نوميدند و دور
همچو كُفّارى نهفته در قُبور
فقط آنهايى از هستى محرومند كه دور از درگاه بوده و از عاقبت خود نااميدند چون كفار كه از اهل قبور مأيوسند
نوميد و دور: گرفته از قرآن كريم(ممتحنه، 13) است قَدْ يَئِسُوا مِنَ اَلْآخِرَةِ كَما يَئِسَ اَلْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ اَلْقُبُورِ: 60: 13 همانا نوميد شدند از آن جهان چنان كه نوميد شدند كافران از خفتگان در گورستان.
( 827) نااميد از هر دو عالم گشتهاند
خارهاى بىنهايت كِشتهاند
از هر دو عالم نااميد شده و براى آخرت خود خارها كشتهاند
( 828) پس ز مستىها بگفتند اى دريغ
بر زمين باران بداديمى چو ميغ
هاروت و ماروت بر اثر مستى گفتند ما اگر عوض بنى آدم در زمين بوديم مثل ابر باران رحمت بر زمين نازل مىكرديم
بگفتند اى دريغ: مقصود دو فرشته است كه در بيتهاى پيش آمد.
باران بر زمين دادن: استعارت است از عدل و داد كردن. (اگر ما در زمين بوديم، چون خاكيان گناه نمىكرديم).
دامهاى دنيا گوناگون است و شهوتها از شمار افزون، شهوت مال و جاه، شهوت منصب و دستگاه، شهوت زن و فرزند. بز براى خوردن علف به فراز كوه مىرود كه هم پر نعمت است و هم دور از خطر. بزى ماده را بر كوه مقابل مىبيند، شهوت ديدهاش را مىپوشاند. فاصله دو كوه را ناديده گيرد. بجهد و در افتد و خود را به هلاكت رساند.
آن بز كوهى دود كه دام كو
چون بتازد دامش افتد در گلو
آن كه مىگفتى كه كو اينك ببين
دشت مىديدى نمىديدى كمين
271- 270/ 3
آدمى نيز چنين است، شهوت مال و جاه ديده خرد او را مىدوزد، تا آن دو را بيندوزد و خود را در آتش بسوزد. آدمى را شهوت به دام اندازد و فرشته را خويشتن بينى به چاه بابل سر نگون سازد.
( 829) گستريديمى در اين بىداد جا
عدل و انصاف و عبادات و وفا
در روى زمين كه اكنون بىدادگرى حكمفرما است عدل و انصاف گسترده عبادات را رايج نموده وفا را جانشين جفا مىكرديم
*************************
متن ابیات :از بیت 830 تا 839
( 830) اين بگفتند و قضا مىگفت بيست
پيش پاتان دامِ ناپيدا بسى است
( 831) هين مدو گستاخ در دشت بلا
هين مران كورانه اندر كربلا
( 832) كه ز موى و استخوان هالكان
مىنيابد راه پاى سالكان
( 833) جمله راه استخوان و موى و پى
بس كه تيغ قهر لا شى كرد شى
( 834) گفت حق كه بندگان جفتِ عَون
بر زمين آهسته مىرانند و هون
( 835) پا برهنه چون رود در خارزار
جز به وقفه و فكرت و پرهيزكار
( 836) اين قضا مىگفت ليكن گوششان
بسته بود اندر حجاب جوششان
( 837) چشمها و گوشها را بستهاند
جز مر آنها را كه از خود رَستهاند
( 838) جز عنايت كه گشايد چشم را؟
جز محبّت كه نشاند خشم را؟
( 839) جهدِ بىتوفيق خود كس را مباد
در جهان وَ اللَّهُ أعلَم بِالسَّداد
…………………………………………………
شرح ابیات : از بیت 830 تا 839
( 830) اين بگفتند و قضا مىگفت بيست
پيش پاتان دامِ ناپيدا بسى است
اين سخن را مىگفتند ولى قضا مىگفت آهسته كه دامها در جلو راه است
اين بگفتند: هاروت و ماروت.
بيست: بايست
( 831) هين مدو گستاخ در دشت بلا
هين مران كورانه اندر كربلا
گستاخانه بدشت بلا خيز مرو و كور كورانه خود را برنج و بلا دچار نكن
كربلا: (اسم خاص) معروف، ليكن در اينجا مقصود خطر و دشوارى است.
كورانه در كربلا راندن: ندانسته در كارى بزرگ و پر ماجرا داخل شدن. چنان كه فريب خوردگان حكومت كوفه بىآن كه بدانند با رفتن به كربلا و جنگ با سبط رسول خدا چه گناهى مىكنند، گستاخانه رفتند و در عذاب الهى جاودانه ماندند.
( 832) كه ز موى و استخوان هالكان
مىنيابد راه پاى سالكان
كه در اين وادى بقدرى از مو و استخوانهاى كسانى كه هلاك شدهاند ريخته كه پاى راهروان براى قدم زدن راه پيدا نمىكنند
موى و استخوان هالكان: كنايت از آثارى كه از پيشينيان گرفتار قهر خدا بر جاى است.
چنان كه در قرآن كريم و حديثهاى رسول (ص) و امامان (ع) آمده است: بدان گذشتگان و پايان كارشان بنگريد و عبرت بگيريد.
استخوان و پشم آن گرگان عيان
بنگريد و پند گيريد اى مِهان
عاقل از سر بنهد اين هستى و باد
چون شنيد انجام فرعونان و عاد
3122- 3121/ 1
( 833) جملِهِ راه استخوان و موى و پى
بس كه تيغ قهر، لا شى كرد شى
از بس تيغ قهر خداوندى كشتار نموده كه تمام طول راه استخوان و موى و پى است
شىء لا شىء كردن: نابود ساختن، تباه كردن.
( 834) گفت حق كه بندگان جفتِ عَون
بر زمين آهسته مىرانند و هون
خداى تعالى فرمود بندگانى كه با يارى ما قرينند در روى زمين آهسته و سبك راه مىروند
عَون: يارى. جفت عون: برخوردار از عنايت حق. بندگان جفت عون: كه خداشان يارى شان مىكند. گرفته از قرآن كريم است(فرقان، 63) وَ عِبادُ اَلرَّحْمنِ اَلَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى اَلْأَرْضِ هَوْناً: 25: 63 و بندگان رحمان كه بر زمين آرام و بىآزار مىروند.
هَون: آرام.
( 835) پا برهنه چون رود در خارزار
جز به وقفه و فكرت و پرهيزكار
شخص محتاط و پرهيزكار كه پا برهنه باشد در خارستان چگونه راه مىرود؟ آيا جز اين است كه با تأنى و فكر قدم بر مىدارد؟
وقفه: درنگ، تأمل.
پرهيزكار: پرهيزكارى، احتياط.
( 836) اين قضا مىگفت ليكن گوششان
بسته بود اندر حجاب جوششان
قضا اين سخنان را مىگفت ولى گوش آنها در پرده مستى بسته شده بود
حجاب: پرده، پوشش. چنان كه در قرآن كريم. (اعراف، 179) است وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها: 7: 179 آنها را گوشهاست كه با آن نمىشنوند
جوش: شوق و ذوق كه به آمدن به زمين داشتند.
( 837) چشمها و گوشها را بستهاند
جز مر آنها را كه از خود رَستهاند
جز كسانى كه از خودرستهاند همه مردم چشم و گوش خود را بستهاند
( 838) جز عنايت كه گشايد چشم را؟
جز محبّت كه نشاند خشم را؟
جز عنايت حق كيست كه چشمها را بگشايد و جز محبت چه عاملى مىتواند خشم و غضب را فرونشاند
( 839) جهدِ بىتوفيق خود كس را مباد
در جهان وَ اللَّهُ أعلَم بِالسَّداد
الهى كه در عالم كسى كوشش و جد و جهد بدون توفيق خداوندى نداشته باشد
وَ اللَّهُ أعلَم بالسَّداد: و خدا بدان چه راست است داناست. (سداد: درستى، راستى).
جهد در كارها بايسته آدمى است اما شرط رستگارى همراه بودن توفيق حق است، و توفيق حق را با درخواست توأم با اخلاص به دست توان آورد. آن كه ندانسته پا در راه نهد به گمراهى در افتد و آن كه به خود مغرور شود شيطان بر او دست يابد. پس سالك را بايد كه لحظهاى از فرمان پير راهنما سر نپيچد.
************************
بازدیدها: 313