متن ابیات :از بیت 840 تا 854
*قصّه خواب ديدن فرعون، آمدنِ موسى را عليه السّلام و تدارك انديشيدن*
( 840) جهدِ فرعونى، چو بى توفيق بود
هر چه او مىدوخت آن تَفتيق بود
( 841) از مُنجِّم بود در حكمش هزار
وز مُعَبِّر نيز و، ساحر بىشمار
( 842) مَقدمِ موسى نمودندش به خواب
كه كند فرعون و، مُلكش را خراب
( 843) با معبّر گفت و با أهلِ نجوم
چون بُوَد دفعِ خيال و، خوابِ شوم؟
( 844) جمله گفتندش كه تدبيرى كنيم
راهِ زادن را چو ره زن مىزنيم
( 845) تا رسيد آن شب كه مَولِد بود آن
راى، اين ديدند آن فرعونيان
( 846) كه برون آرند آن روز از پگاه
سوى ميدان، بزم و تخت پادشاه
( 847) الصَّلا اى جمله اسرائيليان
شاه مىخواند شما را ز آن مكان
( 848) تا شما را رو نمايد بىنقاب
بر شما احسان كند بهرِ ثواب
( 849) كآن اسيران را بجز دورى نبود
ديدنِ فرعون، دستورى نبود
( 850) گر فتادندى به رَه در پيشِ او
بهرِ آن ياسه بخفتندى به رو
( 851) ياسه اين بُد كه نبيند هيچ اسير
در،گَه و بى،گَه لقاىِ آن امير
( 852) بانگِ چاووشان چو در رَه بشنود
تا نبيند، رو به ديوارى كند
( 853) ور ببيند روىِ او، مجرِم بُوَد
آن چه بتَّر، بر سرِ او آن رود
( 854) بودشان حرصِ لقاى ِمُمتنع
چون حريص است آدمى فيما مُنِع
………………………………………..
شرح ابیات : از بیت 840 تا 854
( 840) جهدِ فرعونى چو بى توفيق بود
هر چه او مىدوخت آن تفتيق بود
كوشش فرعون چون با توفيق قرين نبود هر چه كه او مىدوخت قضا مىشكافت
تَفتيق: گشودن، شكافتن. (هر تدبير كه مىكرد بىنتيجه بود).
فرعون: شب به خواب ديد دو درخت (كه از آن روغن زيت و روغن سرخ حاصل مىشد و جراحتها با آن درمان مىكرد و آن را معجزه خود ساخته بود) به هوا رفت و هر چه آدمى بود به زير آن جاى گرفت. از منجّمان تعبير پرسيد. گفتند فرزندى از بنى اسرائيل پديد مىشود كه ملك تو به دست او خراب گردد. گفت اين فرزند در شكم مادر رسيده است؟ گفتند نه. در اين دو سه روز نطفه او بسته خواهد شد. نوكران بگمارد تا هيچ مرد اسرائيلى نزد زن نرود. (قصص الانبياء جويرى، ص 89)
( 841) از منجّم بود در حكمش هزار
وز مُعَبّر نيز و ساحر بىشمار
هزاران منجم و معبر و ساحر در تحت اختيارش بود
( 842) مَقدمِ موسى نمودندش به خواب
كه كند فرعون و مُلكش را خراب
وقتى موسى مىآمد و نطفه او بسته مىشد فرعون را در خواب نمودند كه موسى بيايد و خود و سلطنتش را بر باد دهد
( 843) با معبّر گفت و با أهلِ نجوم
چون بود دفع خيال و خوابِ شوم؟
با معبرين و منجمين مشورت كرد كه چه كارى بكنيم تا تعبير اين خواب و خيال را دفع نماييم
( 844) جمله گفتندش كه تدبيرى كنيم
راه زادن را چو رهزن مىزنيم
همه گفتند كه تدبيرى مىكنيم كه موسى از مادر زائيده نشود
راه زادن را زدن: حيلت كردن كه نطفه موسى منعقد نشود.
( 845) تا رسيد آن شب كه مولد بود آن
راى اين ديدند آن فرعونيان
تا شبى كه بنا بود نطفه موسى بسته شود چنين صلاح ديدند
مولد: بيشتر در لغت زمان يا مكان ولادت است، ولى در بيت مولانا مقصود هنگام انعقاد نطفه است.
( 846) كه برون آرند آن روز از پگاه
سوى ميدان بزم و تخت پادشاه
كه آن روز از صبح بزم و تخت فرعون را بيرون آورده در ميدان بزرگى جاى دهند
( 847) الصَّلا اى جمله اسرائيليان
شاه مىخواند شما را ز آن مكان
و امر كردند كه مناديان در شهر از طرف فرعون اعلان كنند كه اى بنى اسرائيل شاه همه شما را دعوت مىكند
اَلصَّلا: بانگى كه براى خواندن مردم به مهمانى سر دهند. آواز دادن براى اطعام
( 848) تا شما را رو نمايد بىنقاب
بر شما احسان كند بهر ثواب
تا با شما بىپرده و حاجب روبرو شده و بشما احسان و بخشش كند
بىنقاب رو نمودن: رخصت ديدار دادن. اجازت ديدن روى فرعون.
( 849) كآن اسيران را بجز دورى نبود
ديدن فرعون دستورى نبود
تا آن وقت بنى اسرائيل كه اسير بودند نمىتوانستند فرعون را از نزديك ببينند و همواره از دور اسم او را مىشنيدند
اسيران: كنايت از بنى اسرائيل.
دستورى: اجازت، رخصت.
( 850) گر فتادندى به ره در پيش او
بهر آن ياسه بخفتندى به رو
اگر اتفاقاً در راه بفرعون مىرسيدند قانون اين بود كه فوراً بخاك بيفتند و بروى زمين نقش بندند
به راه فتادن: مواجه شدن. (اگر در راه ناگهان فرعون را مىديدند).
ياسه (ياسا): (مغولى) قانون، قانون چنگيزى. (فرهنگ اصطلاحات ديوانى دوران مغول، ص 250) (اگر در راه با فرعون روبرو مىشدند بايستى به رو بر زمين مىخفتند يا رو به ديوار مىكردند، تا روى او را نبينند).
( 851) ياسه اين بُد كه نبيند هيچ اسير
درگه و بىگه لقاى آن امير
قانون و دستور اين بود كه هيچ اسيرى اجازه ندارد فرعون را ببيند
( 852) بانگِ چاووشان چو در ره بشنود
تا نبيند ، رو به ديوارى كند
و وقتى كه صداى قراولان و شاطران فرعون را بشنوند فوراً بايد رو بديوار كنند تا موكب فرعون عبور كند
( 853) ور ببيند روى او مجرم بود
آن چه بتَّر، بر سرِ او آن رود
و اگر كسى چشمش بروى فرعون بيفتد مجرم است و مجازات سخت مىشود
( 854) بودشان حرص لقاى مُمتنع
چون حريص است آدمى فيما مُنِع
بنى اسرائيل حريص بودند كه فرعون را ببينند زيرا انسان به آن چه از آن ممنوع است حريص مىگردد
فيما منع: گرفته از مثل معروف است «الإنسانُ حَرِيصٌ عَلى ما مُنِعَ: آدمى آزمند چيزى است كه از آنش باز دارند.» (امثال و حكم)
كيست كز ممنوع گردد ممتنع
چون كه الانسان حريص ما منع
3659/ 6
…………………………………………….
متن ابیات:از بیت 855 تا 871
**به ميدان خواندنِ بنى اسرائيل براى حيلتِ منعِ ولادتِ موسى عليه السّلام
( 855) اى اسيران سوىِ ميدانگه رويد
كز شهنشه ديدن و جود است امید
(856)چون شنيدند مژده، اسرائيليان
تشنگان بودند و، بس مشتاقِ آن
( 857) حيله را خوردند و، آن سو تاختند
خويشتن را بهرِ جلوه ساختند
( 858) همچنان كاينجا مُغولِ حيله دان
گفت: مىجويم كسى از مصريان
( 859) مصريان را جمع آريد اين طرف
تا در آيد آن كه مىبايد به كف
( 860) هر كه مىآمد، بگفتا: نيست اين
هين در آ خواجه، در آن گوشه نشين
( 861) تا بدين شيوه همه جمع آمدند
گردنِ ايشان بدين حيلت زدند
( 862) شومىِ آن كه سوىِ بانگِ نماز
داعِىَ اللَّه را نبردندى نياز
( 863) دعوتِ مكّارشان اندر كشيد
الحَذَر، از مكرِ شيطان، اى رشيد
( 864) بانگِ درويشان و، محتاجان بنوش
تا نگيرد بانگِ مُحتاليت گوش
( 865) گر گدايان طامعاند و زشت خو
در شكم خواران، تو صاحب دل بجو
( 866) در تگِ دريا،گهر با سنگهاست
فخرها اندر ميانِ ننگهاست
( 867) پس بجوشيدند اسرائيليان
از پِگَه تا جانبِ ميدان دَوان
( 868) چون به حيلتشان به ميدان بُرد او
روىِ خود بنمودشان، بس تازه رو
( 869) كرد دل دارى و، بخششها بداد
هم عطا، هم وعدهها كرد آن قُباد
( 870) بعد از آن گفت: از براىِ جانتان
جمله در ميدان بخُسبيد امشبان
( 871) پاسخش دادند كه خدمت كنيم
گر تو خواهى يك مَه اينجا ساكنيم
……………………………………………………………..
شرح ابیات: از بیت 855 تا 871
( 855) اى اسيران سوى ميدانگه رويد
كز شهنشه ديدن و جود است اميد
منادى در تمام محلات كو به كو گردش مىكرد و با آهنگ شادى صدا مىزد كه اى اسراى اسرائيليان بميدانگاه برويد كه شهنشاه را ديدار نموده و از بخشش او بهرهمند شويد
( 856) چون شنيدند مژده اسرائيليان
تشنگان بودند و بس مشتاقِ آن
بنى اسرائيل كه تشنه و مشتاق اين كار بودند چون ندا را شنيدند
( 857) حيله را خوردند و آن سو تاختند
خويشتن را بهر جلوه ساختند
گول اين حيله را خورده خود را براى جلوه كردن در مقابل فرعون آرايش داده و بطرف ميدان تاختند
جلوه: نماياندن، ديدن. (خود را براى ديدن فرعون آماده كردند).
( 858) همچنان كاينجا مغول حيله دان
گفت مىجويم كسى از مصريان
چنان كه آن مغول مكار گفت من با يك نفر از مصريان كارى دارم كه او را جستجو مىكنم
اينجا: نيكلسون نويسد: يعنى روم و به احتمال بيشتر مقصود قونيه است.
حادثهاى كه مولانا بدان اشارت مىكند بايد بين سالهاى 656 (فتح بغداد) تا 672 (سال وفات مولانا) باشد. چه، پيش از آن تاريخ مغولان به روم نرفته بودند و بعد از آن تاريخ مولانا زنده نبوده است. حال به وضع حكومت عز الدين كيكاوس و ركن الدين قلج ارسلان مىپردازيم تا ببينيم جست و جوى مصريان كه مولانا بدان اشارت مىكند در چه سالى اتفاق افتاده است.
خلاصه آن چه در دائرة المعارف اسلامى در اين باره آمده و نيكلسون در شرح خود بدان اشارت مىكند چنين است: عز الدين به قونيه باز گشت (655 ه. ق) در حالى كه ركن الدين در قيصريه بود. پس از گفت و گوهاى طولانى و زد و خوردهاى گاه بىگاه ميان لشكريان، امپراتورى ميان دو برادر تقسيم شد، اما مغولها زود دريافتند عز الدين سر گرم مذاكره با دشمن قديمى آنان مماليك مصر است و به حكومت او پايان دادند.
آن چه از نوشته مورخان تاريخ مغول بر مىآيد اين است كه: در سال 657 ه. ق دو سلطان سلجوقى آسياى صغير عز الدين كيكاوس دوم، و ركن الدين قلج ارسلان براى عرض تبريك به هولاكو به تبريز آمدند و به نوشته رشيد الدين فضل اللَّه، سلطان عز الدين فرمود تا موزهاى دوختند و صورت او را بر نعل موزه نقش كردند، سپس موزه را به دست شاه داد و گفت مأمول بنده اين است كه پادشاه به قدم مبارك سر اين بنده را بزرگ گرداند. (جامع التواريخ رشيدى، ج 2، ص 1023) پس از آن كه عز الدين از قونيه به عراق نزد هولاكو رفت برادر او ركن الدين همراه معين الدين پروانه روانه ديدار هولاكو شد. معين الدين پروانه در مجلس هولاكو گفت رسم مسلمانان اين است كه ميراث پدر ميان دو پسر به تساوى قسمت شود. اكنون بهتر است نشان پادشاهى آسياى صغير را به دو برادر بدهد. هولاكو پذيرفت و از قيصريه تا ساحل انطاكيه را به عز الدين داد و قونيه را دار الملك او ساخت و ولايت دانشمنديه از سيواس تا ساحل سينوب و ساميسون را به ركن الدين واگذار كرد.
(مسامرة الاخبار، ص 60- 87)
در اين نوشتهها سخنى از در آمدن مغولان به قونيه و جست و جوى مصريان نيست آن چه به واقع نزديكتر مىنمايد يكى از دو صورت است، آن كه لشكرى به سال 658 به فرماندهى بيبرس در عين جالوت مغولان را شكست داد و سردار مغول كيتو بوقا در اين جنگ اسير گشت و كشته شد، اندكى بعد هولاكو براى انتقام لشكرى را به تعقيب مصريان به آسياى صغير فرستاده باشد
(براى اطلاع از تفصيل داستان نگاه كنيد به:
امپراتورى صحرا نوردان، ص 592- 604، و تاريخ مغول، ص 210) ديگر اينكه رفتن مغولان به قونيه و جست و جوى مصريان، مربوط به لشكر كشى هولاكو به درخواست الملك الناصر باشد. الملك الناصر پس از فتح بغداد از راه مصلحت انديشى هديههايى با پسر خود نزد هولاكو فرستاد اين حركت كه نشانه كمال ضعف او بود بر سلاطين ايوبى ناگوار آمد و در صدد دفع او بر آمدند. الملك الناصر از هولاكو يارى خواست. هولاكو لشكر به حلب فرستاد و آن شهر را غارت كرد. دور نيست دستهاى از لشكريان وى به جست و جوى مصريان تا قونيه رفته باشد.
( 859) مصريان را جمع آريد اين طرف
تا در آيد آن كه مىبايد به كف
مصريها را اين طرف جمع كنيد تا آن يك نفر را پيدا كنم
( 860) هر كه مىآمد بگفتا نيست اين
هين در آ خواجه در آن گوشه نشين
هر يك از مصريان كه مىآمد مىگفت اين نيست آقا تو برو آن گوشه بنشين
( 861) تا بدين شيوه همه جمع آمدند
گردن ايشان بدين حيلت زدند
تا با اين شيوه همه مصريان جمع شدند و بدين حيله گردن تمام آنها را زد
( 862) شومى آن كه سوى بانگ نماز
داعِىَ اللَّه را نبردندى نياز
چون در موقع بانگ نماز داعى حق را اجابت نكرده و نياز نبردند شومى اين كار آنها را گرفت
داعى اللَّه: خواننده به خدا. اين تركيب را بعض شارحان «اذان گو» معنى كردهاند ليكن مقصود كسى است كه مردم را به خدا و پيروى او خواند، چنان كه در قرآن كريم است:
يا قَوْمَنا أَجِيبُوا داعِيَ اَللَّهِ. 46: 31 (احقاف، 31)
داعى حق را اجابت كردهايد
در جحيم نفس آب آوردهايد
2567 /2
محتمل است مقصود مولانا از «داعى اللَّه را نياز نبردن»، سرپيچى آنان از خليفه بوده است.
( 863) دعوت مكّارشان اندر كشيد
الحذر از مكر شيطان اى رشيد
دعوت مكار آنها را بطرف مرگ كشيد پس اى كسى كه مطالب را درك مىكنى از مكر شيطان حذر كن
دعوت مكّار: نيز مؤيد اين احتمال است.
اندر كشيدن: جذب كردن.
( 864) بانگ درويشان و محتاجان بنوش
تا نگيرد بانگِ مُحتاليت گوش
بانگ محتاجان و درويشان را بسمع قبول بشنو تا بانگ حيلهگرى گوشت را نگيرد و بطرف مجازات نكشد
نوشيدن: نيوشيدن: شنيدن.
مُحتال: فريبنده، فريبكار.
( 865) گر گدايان طامعاند و زشت خو
در شكم خواران تو صاحب دل بجو
اگر گدايان طماع و زشت خو هستند تو از ميان شكم خواران صاحب دل جستجو كن
( 866) در تگ دريا گهر با سنگهاست
فخرها اندر ميان ننگهاست
كه در قعر دريا گوهر با سنگها قرين بوده و فخرها در ميان ننگها نهان است
( 867) پس بجوشيدند اسرائيليان
از پگه تا جانب ميدان دوان
القصه اسرائيليان بجوش و خروش آمده از صبح بناى رفتن گذاشتند و بطرف ميدان روانه شدند
( 868) چون به حيلتشان به ميدان بُرد او
روى خود بنمودشان بس تازه رو
و چون باين حيله آنها را بميدان برد روى خود را كه زينت كرده و تر و تازه ساخته بود به آنها نمود
( 869) كرد دل دارى و بخششها بداد
هم عطا هم وعدهها كرد آن قباد
به آنها دل دارى داده و بخششها نموده و وعدهها داد
قُباد: كنايت از پادشاه
( 870) بعد از آن گفت از براى جانتان
جمله در ميدان بخُسبيد امشبان
پس از آن گفت شما را بجان خودتان امشب در همين ميدان بخوابيد
امشبان: امشب «آن» نسبت.
( 871) پاسخش دادند كه خدمت كنيم
گر تو خواهى يك مه اينجا ساكنيم
جواب دادند اطاعت مىكنيم و اگر امر فرمايى يك ماه در اينجا خواهيم خوابيد
……………………………………………………………..
متن ابیات:از بیت 872 تا 877
**باز گشتنِ فرعون از ميدان به شهر، شاد به تفريقِ بنى اسرائيل از زنانشان در شبِ حَمل
( 872) شه شبانگه، باز آمد شادمان
كِامشبان حمل است و، دورند از زنان
( 873) خازنَش عِمران هم اندر خدمتش
هم به شهر آمد، قرينِ صحبتش
( 874) گفت: اى عِمران بر اين دَر خُسپ تو
هين مرو سوىِ زن و، صحبت مَجو
( 875) گفت: خُسپم هم بر اين درگاهِ تو
هيچ ننديشم بجز دل خواهِ تو
( 876) بود عِمران هم ز اسرائيليان
ليك مر فرعون را دل بود و جان
( 877) كِى گمان بردى كه او عصيان كند؟
آن كه خوفِ جانِ فرعون، آن كند
…………..……………………………
شرح ابیات: از بیت 872 تا 877
872)شه شبانگه باز آمد شادمان
كامشبان حمل است و دورند از زنان
شاه شبانگاه از ميدان شاد و خرم بر گشت كه امشب شب حامله شدن مادر موسى است و بنى اسرائيليان همگى از زنان خود دورند
شب حمل: شب انعقاد نطفه موسى (ع).
( 873) خازنش عمران هم اندر خدمتش
هم به شهر آمد قرين صحبتش
عمران هم كه خزانه دار او بود در خدمتش بشهر آمد
خازن: گنجور، خزانهدار.
عمران: پدر موسى (ع). او را پسر فاهث بن لاوى گفتهاند.(قصص الانبياء راوندى، ص 148) و در بحار الانوار (ج 13، ص 4) به نقل از ثعلبى، عِمران بن يصهر بن فاهث بن لاوى ضبط شده.
قرين صحبت: همراه.
( 874) گفت اى عمران بر اين دَر خُسپ تو
هين مرو سوى زن و صحبت مجو
بعمران گفت كه تو امشب در همين جا بخواب و نزد زن خود نرو
صحبت جستن: كنايت از نزديك زن رفتن.
( 875) گفت خُسپم هم بر اين درگاهِ تو
هيچ ننديشم بجز دل خواه تو
عمران جواب داد كه من جز بدل خواه تو كارى نخواهم كرد و امشب در درگاه تو خواهم خوابيد
( 876) بود عمران هم ز اسرائيليان
ليك مر فرعون را دل بود و جان
عمران هم از بنى اسرائيل بود ولى نزد فرعون عزيز و مقرب بود
دل و جان فرعون بودن: سخت مورد محبت او بودن.
( 877) كى گمان بردى كه او عصيان كند
آن كه خوف جان فرعون، آن كند
فرعون گمان نمىكرد كه عمران از امر او تخلف كند و كارى را كه فرعون بجان خود از آن مىترسيد انجام دهد
خوف جان فرعون كردن: كارى را كردن كه فرعون از آن مىترسد. (نزد زن خود رود و با او بيارامد و نطفه موسى (ع) منعقد گردد.)
……………………………………………………………..
متن ابیات: از بیت 878 تا 887
**جمع آمدنِ عِمران با مادرِ موسى و حامله شدنِ مادرِ موسى عليه السّلام
( 878) شه برفت و، او بر آن درگاه خُفت
نيم شب آمد پى ديدنش، جفت
( 879) زن بر او افتاد و، بوسيد آن لبش
بر جهانيدش ز خواب اندر شبش
( 880) گشت بيدار او و، زن را ديد خَوش
بوسه باران كرده از لب بر لبش
( 881) گفت عِمران: اين زمان چون آمدى؟
گفت: از شوق و قضاىِ ايزدى
( 882) در كشيدش در كنار از مِهر مَرد
بر نيامد با خود آن دَم در نبرد
( 883) جفت شد با او، امانت را سپرد
پس بگفت: اى زن نه اين كارى است خُرد
( 884) آهنى بر سنگ زد، زاد آتشى
آتشى، از شاه و مُلكش كين كَشى
( 885) من چو ابرم، تو زمين، موسى نبات
حق، شهِ شطرنج و، ما ماتيم مات
( 886) مات و بُرد از شاه مىدان اى عروس
آن مدان از ما، مكن بر ما فسوس
( 887) آن چه اين فرعون مىترسد از او
هست شد اين دم كه گشتم جفتِ تو
……………………………….
شرح ابیات : از بیت 878 تا 887
( 878) شه برفت و او بر آن درگاه خفت
نيم شب آمد پى ديدنش جفت
شاه رفت و عمران در درگاه فرعون خوابيد نصف شب زنش در حال خواب نزد او آمد
چون قضاى الهى رسد، كوشش بنده براى رد آن به جايى نرسد. مقدّر بود موسى (ع) در آن شب پديد آيد تا كين اسرائيليان را از فرعون بخواهد.
( 879) زن بر او افتاد و بوسيد آن لبش
بر جهانيدش ز خواب اندر شبش
زن خم شده لبهاى شوهرش را مكرر بوسيد تا از خواب بيدارش كرد
( 880) گشت بيدار او و زن را ديد خوش
بوسه باران كرده از لب بر لبش
همين كه بيدار شد زن خود را با حال خوشى ديد لب بر لبش نهاد و همديگر را بوسه باران كردند
( 881) گفت عمران اين زمان چون آمدى
گفت از شوق و قضاى ايزدى
عمران گفت در اين وقت شب چگونه آمدى؟ گفت اشتياق مرا باين جا كشيد و قضاى خداوندى بود
( 882) در كشيدش در كنار از مهر مرد
بر نيامد با خود آن دم در نبرد
عمران با كمال مهر و اشتياق زن را در آغوش كشيد و هيچ با خود بجدال بر نخاست كه نبايد امشب با زن خود هم آغوش شوم
( 883) جفت شد با او امانت را سپرد
پس بگفت اى زن نه اين كارى است خُرد
با او جفت شده و امانتى كه بود بزن خود سپرد پس از آن گفت اى زن اين كار كار كوچكى نبود
( 884) آهنى بر سنگ زد زاد آتشى
آتشى از شاه و مُلكش كين كشى
آهنى بسنگ خورد و آتشى از آن زائيده شد آتشى كه شاه و سلطنتش را آتش خواهد زد
( 885) من چو ابرم تو زمين موسى نبات
حق شه شطرنج و ما ماتيم مات
من مثل ابرم و تو چون زمين و موسى چون گياه اين زمين، خداى تعالى شاه شطرنج است و ما ماتيم
( 886) مات و بُرد از شاه مىدان اى عروس
آن مدان از ما مكن بر ما فسوس
اين برد و مات شدن مال شاه است نه ما اين كار را از ما نپندار و افسوس مخور
( 887) آن چه اين فرعون مىترسد از او
هست شد اين دم كه گشتم جفت تو
آن چه كه فرعون از او مىترسيد با جفت شدن ما بوجود آمد و كار تمام شد
……………………………………………………………..
متن ابیات:از بیت 888 تا 895
**وصيّت كردنِ عِمران، جفت ِخود را بعد از مُجامعت كه: مرا نديده باشى
( 888) وا مَگَردان هيچ از اينها دَم مزن
تا نيايد بر من و، تو صد حَزَن
( 889) عاقبت پيدا شود آثارِ اين
چون علامتها رسيد اى نازنين
( 890) در زمان از سوىِ ميدان نعرهها
مىرسيد از خَلق و پُر مىشد هوا
( 891) شاه از آن هيبت برون جَست آن زمان
پا برهنه، كين چه غلغلهاست؟ هان؟
( 892) از سوىِ ميدان چه بانگ است و غريو
كز نهيبش مىرمد جِنّى و ديو؟
( 893) گفت: عمران شاهِ ما را عُمر باد
قومِ اسرائيلياناند از تو شاد
( 894) از عطاىِ شاه شادى مىكنند
رقص مىآرند و، كفها مىزنند
( 895) گفت: باشد كين بُوَد، امّا و ليك
وهم و انديشه مرا پُر كرد نيك
………………………………..
شرح ابیات: از بیت 888 تا 895
( 888) وا مگردان هيچ از اينها دم مزن
تا نيايد بر من و تو صد حزن
اين كار را واگو مكن و هيچ در اين خصوص دم مزن تا رنج و زحمت براى ما توليد نشود
واگرداندن: باز گو كردن.
حَزَن: غم، اندوه، بلا.
( 889) عاقبت پيدا شود آثار اين
چون علامتها رسيد اى نازنين
عاقبت آثار كار ما پيدا خواهد شد و علامت آن نمودار خواهد گرديد
( 890) در زمان از سوى ميدان نعرهها
مىرسيد از خلق و پُر مىشد هوا
در همين وقت از طرف ميدان نعرهها و صداها بلند شده بهوا مىرفت
( 891) شاه از آن هيبت برون جَست آن زمان
پا برهنه كين چه غلغلهاست هان
شاه از هيبت اين نعرهها از جا جسته و پا برهنه براه افتاد كه اين چه غلغلهايست؟
( 892) از سوى ميدان چه بانگ است و غريو
كز نهيبش مىرمد جنّى و ديو
فرعون گفت اين چه صدا و غوغائى است كه از طرف ميدان بلند است كه از نهيب اين هاى هو جن و ديو بهراس مىافتد
( 893) گفت عمران شاهِ ما را عُمر باد
قوم اسرائيلياناند از تو شاد
عمران گفت شاه سلامت باشد اين صدا از بنى اسرائيل است كه از مراحم شاه بانگ شادى بلند كردهاند
( 894) از عطاى شاه شادى مىكنند
رقص مىآرند و كفها مىزنند
از بخششهاى شاه شادى كرده مىرقصند و دست مىزنند
( 895) گفت باشد كين بود امّا و ليك
وهم و انديشه مرا پُر كرد نيك
فرعون گفت ممكن است اين طور باشد ولى من وحشت زده و انديشناكم
باشد كين بود: ممكن است چنين باشد.
اما و ليك: جمع دو حرف ترديد. چنين جمعها در مثنوى باز هم اتفاق افتاده است.
……………………………………………………………..
متن ابیات:از بیت 896 تا 901
**ترسيدن فرعون از آن بانك و غريو و غوغا
( 896) اين صدا، جانِ مرا تغيير كرد
از غم و اندوهِ تلخم پير كرد
( 897) پيش مىآمد سپس مىرفت شَه
جمله شب او همچو حامل وقتِ زَه
( 898) هر زمان مىگفت: اى عِمران مرا
سخت از جا بُرده است اين نعرهها
( 899) زَهره نَه عِمرانِ مسكين را كه تا
باز گويد اختلاطِ جفت را
( 900) كه زنِ عِمران به عمران در خزيد
تا كه شد اِستاره موسى پديد
( 901) هر پيمبر كه در آيد در رَحِم
نجمِ او بر چرخ گردد مُنتَجِم
……………………………..
شرح ابیات : از بیت 896 تا 901
( 896) اين صدا جان مرا تغيير كرد
از غم و اندوه تلخم پير كرد
اين صدا حال مرا بهم زده غم و اندوه تلخى در من ايجاد نمود
تغيير كردن: كنايت از آزردن.
( 897) پيش مىآمد سپس مىرفت شه
جمله شب او همچو حامل وقت زه
تمام شب را فرعون مثل زن حاملهاى كه وقت زائيدنش برسد جلو و عقب مىرفت
حامل: زن بار دار. اسم فاعل در اين معنى براى مؤنث هم به صيغه مذكر به كار مىرود.
همچو حامل وقت زه: سخت ناآرام.
( 898) هر زمان مىگفت اى عمران مرا
سخت از جا برده است اين نعرهها
و مكرر مىگفت كه اى عمران اين نعرهها سخت مرا تكان داده است
از جا بردن: ناآرام ساختن، به بيم افكندن.
( 899) زهره نه عمران مسكين را كه تا
باز گويد اختلاطِ جفت را
عمران زهره آن را نداشت كه حكايت جمع شدن با جفت خود را حكايت كند
اختلاط: در آميختن، آميزش.
( 900) كه زن عمران به عمران در خزيد
تا كه شد استاره موسى پديد
زن عمران كه با عمران قرين گرديد ستاره موسى در آسمان پيدا شد
( 901) هر پيمبر كه در آيد در رَحِم
نجم او بر چرخ گردد مُنتَجِم
چون هر پيغمبرى كه نطفه او در رحم بسته شود ستارهاى در آسمان مشغول نور افشانى مىگردد
مُنتَجِم: غياث اللغات و آنندراج آن را «روشن و تابان» معنى كردهاند. در يادداشت مرحوم دهخدا به معنى «فروزان و درخشان» است. مرحوم فروزانفر در بيت زير «منتجم» را
«نادير پاى و گذران» معنى كرده است.
گفت حق در آفتابِ مُنتجم
ذكر تزّاور كذا عَن كَهفِهم
3006 /1
ليكن «روشن و درخشان» مناسبتر مىنمايد.
هر پيمبر كه در آيد: احمد بن حسين بيهقى، مؤلف دلائل النبوة، از حسان بن ثابت روايت كند كه من پسر بچه اى بودم هفت يا هشت ساله كه آن چه مىديدم و مىشنيدم مىفهميدم. به ياد دارم روزى مردى يهودى در مدينه بانگ برداشت و يهوديان را فرا خواند. يهوديان دور او جمع شدند. من هم در جمع آنها ايستاده بودم. گفتند چه خبر است. گفت امشب ستاره احمد ظاهر شد.(دلائل النبوة، ص 90)
مجلسى، از كتاب النجوم از دلائل النبوة اين داستان را آورده است. (بحار الانوار، ج 15، ص 180- 181) و نيز نگاه كنيد به: جلاءُ العيون مجلسى و روايتى كه از عَمرِ بن اميه آورده است. (جلاء العيون، ورق 13)
بازدیدها: 299