متن ابیات:از بیت 1029 تا 1052
( 1029) اين سخن پايان ندارد ، مارگير
مىكشيد آن مار را با صد زَحير
( 1030) تا به بغداد آمد آن هَنگامه جو
تا نهد هنگامهاى بر چار سو
( 1031) بر لبِ شط، مَرد، هنگامه نهاد
غلغله در شهرِ بغداد اوفتاد
( 1032) مارگيرى اژدها آورده است
بو العجب، نادِر شكارى كرده است
( 1033) جمع آمد صد هزاران خام، ريش
صيدِ او گشته چو او از ابلهيش
( 1034) منتظر ايشان و، هم او منتظر
تا كه جمع آيند خلقِ مُنتشِر
( 1035) مردمِ هنگامه افزون تر شود
كُديه و توزيع، نيكوتر رَود
( 1036) جمع آمد صد هزاران، ژاژخا
حلقه كرده پشتِ پا بر پشتِ پا
( 1037) مَرد را از زن خبر نَه، ز ازدحام
رفته در هم چون قيامت خاص و عام
( 1038) چون همى حُرّاقه جنبانيد، او
مىكشيدند اهل هنگامه گلو
( 1039) وِ اژدها كز زَمهرير افسرده بود
زير صد گونه پلاس و پرده بود
( 1040) بسته بودش با رسنهاى غليظ
احتياطى كرده بودش آن حفيظ
( 1041) در دِرنگِ انتظار و اتّفاق
تافت بر آن مار، خورشيد عراق
( 1042) آفتاب گرمسيرش گرم كرد
رفت از اعضاى او اَخلاطِ سرد
( 1043) مرده بود و زنده گشت او از شِگِفت
اژدها بر خويش ، جنبيدن گرفت
( 1044) خلق را از جنبشِ آن مرده مار
گشتشان آن يك تحيّر، صد هزار
( 1045) با تحيّر نعرهها انگيختند
جملگان از جنبشش بُگريختند
( 1046) مىسُكُست او بند و، ز آن بانگِ بلند
هر طرف مىرفت چاقاچاقِ بند
( 1047) بندها بگُسست و، بيرون شد ز زير
اژدهايى زشت، غُرّان همچو شير
( 1048) در هزيمت بس خلايق كُشته شد
از فتاده ،كشتگان صد پُشته شد
( 1049) مارگير از ترس بر جا خشك گشت
كه چِه آوردم من از كهسار و دشت؟
( 1050) گرگ را بيدار كرد آن كور ميش
رفت نادان، سوى عزرائيلِ خويش
( 1051) اژدها يك لقمه كرد آن گيج را
سهل باشد خون خورى حجّاج را
( 1052) خويش را بر اُستنى پيچيد و بَست
استخوانِ خورده را در هم شكست
***********************************
**شرح ابیات: از بیت 1029 تا 1052
( 1029) اين سخن پايان ندارد مارگير
مىكشيد آن مار را با صد زَحير
القصه مارگير با صد زحمت و رنج مار را مىكشيد و مىبرد
زَحير: به مجاز: رنج، سختى.
ور مىبمرد خواهند اين زندگان همه
بودش همى ز بهر چه بايد بدين زحير
(ديوان ناصر خسرو، تقوى، ص 157)
( 1030) تا به بغداد آمد آن هنگامه جو
تا نهد هنگامهاى بر چار سو
ببغداد رسيد و براى اينكه در چهار راه هنگامه بر پا كند
هنگامه: جمعيت مردم، انبوه مردمان.
هنگامه نهادن: كنايت از معركه آراستن، مردمان را گرد كردن.
چار سو (چار سوق): فضاى گشادهاى كه چهار بازار بدان جا منتهى مىشود و بيشتر محل گرد آمدن مردم آن جاست. ولى در اين بيت به معنى اطراف است.
( 1031) بر لب شط مرد هنگامه نهاد
غلغله، در شهر بغداد اوفتاد
لب شط آمد و در آن جا معركه گرفت و غلغله در شهر بغداد افتاد
شط: مقصود دجله است كه از بغداد مىگذرد.
( 1032) مارگيرى اژدها آورده است
بو العجب نادر شكارى كرده است
كه يك مارگيرى اژدها آورده و شكار عجيب و غريبى كرده
بُو العَجَب: شگفت.
( 1033) جمع آمد صد هزاران خام ، ريش
صيد او گشته چو او از ابلهيش
صد هزاران بىخرد كه چون خود او ابله بودند در اطراف معركه جمع شدند
خام ريش: كنايت از احمق، بىخرد. (همه چون مارگير فريب خوردند).
( 1034) منتظر ايشان و هم او منتظر
تا كه جمع آيند خلق مُنتشِر
خودش و مردم منتظر بودند كه جمعيت بيشترى جمع شوند
مُنتَشر: پراكنده.
( 1035) مردم هنگامه افزون تر شود
كديه و توزيع نيكوتر رود
و تماشائيان معركه زيادتر شده درويش بيشتر بتواند گدائى كرده از مردم پول جمع كند
كديه: دريوزگى.
توزيع: پخش كردن. پخش كردن مالى كه براى صدقه دهند. (لغت نامه)
( 1036) جمع آمد صد هزاران ژاژخا
حلقه كرده پشتِ پا بر پشتِ پا
صد هزار از مردم بىكار و بىهوده جمع شده پشت به پشت ايستادند
ژاژخا: بىهوده گو، پر گو. ولى در اين بيت به معنى بىكاره، ولگرد، و مانند آن به كار رفته است، هر چند با معنى اصلى هم بىارتباط نيست.
پشت پا بر پشت پا حلقه نشستن: در چنين مجلسها معمولاً چهار زانو يا دو زانو مىنشينند و در هر دو صورت روى يك پا بر پشت پاى ديگر قرار مىگيرد، و تصور اينكه چگونه پشت پا بر پشت پا قرار مىگيرد مفهوم نشد مگر آن كه بگوييم از انبوهى هر يك پشت پاى خود را به پشت پاى ديگرى حلقه كرده، كه آن هم دور مىنمايد.
( 1037) مرد را از زن خبر نه ، ز ازدحام
رفته در هم چون قيامت خاص و عام
از زيادى جمعيت و ازدحام مردم زن و مرد مخلوط شده و متراكم گشته قيامتى بر پا كرده بودند
( 1038) چون همى حُرّاقه جنبانيد او
مىكشيدند اهل هنگامه گلو
چون مارگير لب بسخن گشود و اغاز معرکه را اعلام کرد مردم همه گردن كشيده و منتظر بودند
حراقه: حُرّاق. نيكلسون آن را پارچه نيم سوخته معنى كرده كه براى آتش زنه به كار رود اما پارچه نيم سوخته اينجا مناسبتى ندارد مىتوان گفت مقصود پارچه كهنهاى است كه روى مار كشيده بود و چون مارگير به سر وقت آن مىرفت و آن را مىجنبانيد حاضران گردن مىافراشتند و بانگ بر مىداشتند.
گلو كشيدن: گردن دراز کردن ، فرياد بر آوردن (از شكفتگى).
( 1039) و اژدها كز زمهرير افسرده بود
زير صد گونه پلاس و پرده بود
اژدها كه از سرما بىحس شده بود زير پلاس و پرده مستور بود
زَمهَرير: سرماى بسيار سخت، شدت سرما.
( 1040) بسته بودش با رسنهاى غليظ
احتياطى كرده بودش آن حفيظ
و براى احتياط با ريسمانهاى محكم او را بسته بود
حفيظ: نگاهبان، مراقب.
( 1041) در دِرنگِ انتظار و اتّفاق
تافت بر آن مار ، خورشيد عراق
در فاصله ای که مردم منتظر بودند ، و در حال جمع شدن ، خورشید عراق بر ان اژدها تابید
( 1042) آفتاب گرمسيرش گرم كرد
رفت از اعضاى او اخلاطِ سرد
آفتاب گرمسير اژدها را گرم كرده و اثر سرما را از تنش بيرون برد
( 1043) مرده بود و زنده گشت او از شگفت
اژدها بر خويش جنبيدن گرفت
او كه مرده بود زنده شده و بجنبش در آمد
( 1044) خلق را از جنبش آن مرده مار
گشتشان آن يك تحيّر ، صد هزار
مردم از جنبش اژدهاى مرده تعجبشان صد هزار برابر شد
( 1045) با تحيّر نعرهها انگيختند
جملگان از جنبشش بگريختند
با حيرت نعره زده و از ترس جنبش اژدهافرار كردند
( 1046) مىسُكُست او بند و ز آن بانگ بلند
هر طرف مىرفت چاقاچاق، بند
بندها و ريسمانها كه بر تن او بسته بودند پاره مىكرد و از هر طرف صداى بريدن بندها بگوش مىرسيد
چاقا چاق: (اسم صوت) طراق طراق، آوازى كه از شكستن چيزى بر آيد.
سُكُستن: گسستن.
( 1047) بندها بگُسست و بيرون شد ز زير
اژدهايى زشت، غُرّان همچو شير
بندها را پاره كرده از زير پلاسها بيرون آمده و اژدهاى بد تركيب چون شير غريدن آغاز كرد
( 1048) در هزيمت بس خلايق كشته شد
از فتاده ، كشتگان صد پشته شد
در حال فرار مردم جمعى زير پا كشته شده از كشته پشتهها تشكيل شد
( 1049) مارگير از ترس بر جا خشك گشت
كه چه آوردم من از كهسار و دشت؟
مارگير از ترس در جاى خود خشك شده با خود مىگفت ببين از كوه چه بلايى آوردم
( 1050) گرگ را بيدار كرد آن كور ميش
رفت نادان سوى عزرائيل خويش
آن ميش كور گرگ خفته را بيدار كرده و از نادانى با پاى خود بطرف عزرائيل خويش رفته بود
گرگ را بيدار كرد…: نظير آن چه در زبان عرب مثل است «الباحِثُ عَن حَتفِهِ بِظِلفِهِ.» «خویش زدی به سُم خود ،مرگ خود را فراهم کردی .» (اديب پيش آورى، به نقل از امثال و حكم)
( 1051) اژدها يك لقمه كرد آن گيج را
سهل باشد خون خورى حجّاج را
اژدها مارگير را يك لقمه كرده و بلعيد پس از آن بحركت آمد
حجّاج را بايد حِجّيج (مُمال) خواند.
حجاج بن يوسف ثقفى (وفات 95 ه. ق) از جانب عبد الملك، پسر مروان، حكومت حجاز را داشت. سپس عراق بدان ضميمه شد. ستم بسيار كرد و خون بسيار ريخت. «اژدها» را در كشتن مردمان به «حجّاج» همانند كرده است كه خونريزى براى او آسان بود.
( 1052) خويش را بر اُستنى پيچيد و بست
استخوان خورده را در هم شكست
خود را بيك ستونى پيچيد و استخوان مارگير را كه فرو برده بود شكسته ريز ريز نمود
خويشتن بر استنى پيچيد: گويند اژدها چون جاندارى را به كام فرو برد خود را بر درختى يا ستونى پيچيد تا استخوان آن كه فرو برده خرد شود و هضم گردد.
آوردن داستان مارگير مقدمهاى است براى بيتهاى بعد. مار «نفس» است و مارگير «آدمى» كه آن را مىپروراند چنان كه در بيتهاى بعد تفصيل بيشترى در اين باره خواهد آمد
***********************************
**متن ابیات: از بیت 1053 تا 1066
( 1053) نفست اژدرهاست او كى مرده است
از غم و بىآلتى افسرده است
( 1054) گر بيابد آلت فرعون او
كه به امر او همىرفت آبِ جو
( 1055) آن گه او بنيادِ فرعونى كند
راه صد موسى و صد هارون زند
( 1056) كرمك است آن اژدها از دست فقر
پشّهاى گردد ز جاه و مال، صَقر
( 1057) اژدها را دار در برف فِراق
هين مَكَش او را به خورشيدِ عراق
( 1058) تا فسرده مىبود آن اژدهات
لقمة اويى چو او يابد نجات
( 1059) مات كن او را و آمن شو ز مات
رحم كم كن نيست او ز اهل صِلات
( 1060) كآن تفِ خورشيدِ شهوت بر زند
آن خُفاش مرده ريگت پر زند
( 1061) مىكشانش در جهاد و در قتال
مَردوار اللّهُ يُجزِيكَ الوِصال
( 1062) چون كه آن مرد اژدها را آوريد
در هواى گرم خوش شد آن مَريد
( 1063) لاجرم آن فتنهها كرد اى عزيز
بيست همچندان كه ما گفتيم نيز
( 1064) تو طمع دارى كه او را بىجفا
بسته دارى در وِقار و در وفا
( 1065) هر خسى را اين تمنَّى كى رسد
موسيى بايد كه اژدرها كُشد
( 1066) صد هزاران خلق، ز اژدرهاى او
در هزيمت ، كشته شد از راى او
***********************************
**شرح ابیات: از بیت 1053 تا 1066
( 1053) نفست اژدرهاست او كى مرده است
از غم و بىآلتى افسرده است
هان آگاه باش كه نفس تو اژدها است او كى مرده بلكه از غم بىاسبابى افسرده است
( 1054) گر بيابد آلت فرعون او
كه به امر او همىرفت آب جو
اگر او هم اسباب فرعونى پيدا كند و آن طور امرش جارى باشد
به امر او آب جو مىرفت: اشارتى است بدان چه در قرآن كريم است از سخن فرعون (زخرف، 51)أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ اَلْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي 43: 51: آيا ملك مصر از آن من نيست و اين جوىها كه از زير [قصر] من روان است.»
در (قصص الانبياء جويرى، ص 88- 89) امده است :
« فرعون گفت من براى شما خدايى جز خود نمىدانم.
چون اين سخن بگفت رود نيل خشك شد خلق در پيش او جمع آمدند و گفتند اگر تو خدايى رود نيل را روان كن… به غارى در شد و توبره اسب در گردن انداخت و روى بر خاك نهاد و سر بر زمين زد و گفت من مىدانم كه تو خداى بر حقى… مرا پيش خلق رو سياه مكن… سر برداشت نظر كرد رود نيل را بديد كه روان گشته… پس فرعون رو به قوم كرد كه و هذه الانهار…»
( 1055) آن گه او بنيادِ فرعونى كند
راه صد موسى و صد هارون زند
دعوى فرعونى نموده راه صد موسى و صد هارون را مىزند
( 1056) كرمك است آن اژدها از دست فقر
پشّهاى گردد ز جاه و مال، صَقر
اين اژدها از شدت فقر و احتياج بصورت كرم كوچك در آمده و گرنه يك پشه با داشتن مال و جاه مرغ شكارى مىگردد
صَقر: (معرب چرخ) هر مرغ شكارى، باز، شاهين، و جز آن.
پشه صقر گرديدن: ناتوانى، توان يافتن. (آن كه از هر سو آزار مىبيند چون مال و جاه يابد ديگران را آزار رساند).
( 1057) اژدها را دار در برف فِراق
هين مَكَش او را به خورشيد عراق
اژدها را در برف فراق مال و جاه نگه دار و زير آفتاب عراق نبر
اژدها در برف فراق داشتن: استعارت از خوار ساختن نفس و بدان بىاعتنا بودن و به رياضت خو دادن.
به خورشيد عراق كشيدن: استعارت از توجه كردن به نفس و پروراندن آن
( 1058) تا فسرده مىبود آن اژدهات
لقمه اويى چو او يابد نجات
تا اژدهاى تو افسرده و منجمد گردد و گرنه اگر از سرما نجات يابد تو يك لقمه او خواهى بود
( 1059) مات كن او را و آمن شو ز مات
رحم كم كن نيست او ز اهل صِلات
نفس خود را مات كن تا از مات شدن ايمن باشى باو رحم نكن كه اهل نماز و دعا نيست
مات كردن: كنايت از مغلوب ساختن، مجال حركت ندادن.
آمن: ايمن، در امان.
صِلات: جمع صلة: پيوند كردن يا پاداش دادن. (نفس را مغلوب ساز كه در خور دوستى و عنايت نيست).
( 1060) كآن تفِ خورشيد شهوت بر زند
آن خُفاش مرده ريگت ،پر زند
وقتى شعاع آفتاب شهوت بتابد اين خفاش ميراث مانده تو پر مىگيرد
خفاش مرده ريگ: استعارت از نفس.
( 1061) مىكشانش در جهاد و در قتال
مردوار اللّهُ يُجزِيكَ الوِصال
مردوار نفس را بميدان جهاد و قتال بكش و بدان كه خداوند جزاى وصل نصيب تو خواهد كرد
اللَّهُ يُجزيك: خدا تو را وصال [خود] پاداش دهد. (چون اژدهاى نفس را بكشى به خدا رسى).
( 1062) چون كه آن مرد اژدها را آوريد
در هواى گرم خوش شد آن مَريد
آن مرد چون اژدها را وارد هواى گرم و خوش نمود اژدها بناى سركشى نهاد
مَريد: سرکش ، خبيث.
( 1063) لاجرم آن فتنهها كرد اى عزيز
بيست همچندان كه ما گفتيم نيز
و آن فتنهها كه گفتيم بلكه صد مرتبه بالاتر از آن را بر پا كرد
( 1064) تو طمع دارى كه او را بىجفا
بسته دارى در وقار و در وفا ؟
تو انتظار دارى كه اين اژدهاى نفس را با وقار و با وفادارى ببندى و نگهدارى و هيچ زحمتى متحمل نشوى؟
جفا: آزردن، سركوب كردن با رياضت.
( 1065) هر خسى را اين تمنَّا كى رسد
موسيى بايد كه اژدرها كشد
اين آرزو را هر آدم پستى نمىتواند بكند موسى لازم است كه اژدها را مطيع كرده بهر راه كه مايل باشد بكشاند
( 1066) صد هزاران خلق ز اژدرهاى او
در هزيمت كشته شد از راى او
صد هزار نفر از مردم در فرار از اژدهاى او براى او كشته شد
صد هزاران خلق: اين بيت در وصف موسى (ع) است: «قومى بر جاى بمردند از بيم و قومى بگريختند.» (كشف الاسرار، ج 3، ص 691) قرآن كريم و حديثهاى رسول و امامان (ع) آدمى را از شر نفس فراوان ترساندهاند.
و عارفان نيز در بيدار كردن انسان، و آگاه ساختن او از شر اين دشمن پنهان داد سخن دادهاند. اگر مردمان به هواى نفس نروند از گزندش ايمناند و اگر آن را به حال خود گذارند سر بر آرد و ديگر در بند آوردنش نتوانند، اما بدون تحمل رياضت به سر كوفتن اين مار و به فرمان در آوردنش دست نتوان يافت. و تنها پيمبراناند كه از شر آن در اماناند.
***********************************
**تهديد كردن فرعون موسى را عليه السّلام
متن ابیات :از بیت 1067 تا 1075
( 1067) گفت فرعونش چرا تو اى كليم
خلق را كُشتى و افكندى تو بيم؟
( 1068) در هزيمت از تو افتادند خلق
در هزيمت كشته شد مردم ز زَلق
( 1069) لاجَرَم مردم تو را دشمن گرفت
كين تو در سينه ، مرد و زن گرفت
( 1070) خلق را مىخواندى و بر عكس شد
از خِلافت مردمان را نيست بُد
( 1071) من هم از شرَّت اگر پس مىخزم
در مكافات تو ديگى مىپزم
( 1072) دل از اين بر كن كه بفريبى مرا
يا بجز قَى پس روى گردد تو را
( 1073) تو بدان غرّه مشو كش ساختى
در دل خلقان هراس انداختى
( 1074) صد چنين آرى و هم رسوا شوى
خوار گردى ضُحكه ی غوغا شوى
( 1075) همچو تو ، سالوس ، بسياران بُدند
عاقبت در مصرِ ما رسوا شدند
***********************************
**شرح ابیات: از بیت 1067 تا 1075
( 1067) گفت فرعونش چرا تو اى كليم
خلق را كشتى و افكندى تو بيم؟
فرعون گفت اى موسى چرا مردم را ترسانيده و كشتى؟
خلق را كشتى: آن چه در داستانهاى انبيا آمده اين است كه اژدها طلسمهاى ساحران را بخورد و رو به كوشك فرعون نهاد و كوشك از جا كند و به هوا انداخت.(قصص الانبياء جويرى، ص 103) اما كشتن خلق در آن مجلس بر اثر افكندن عصا چنان كه نوشته شد در تفسيرها آمده است.(نگاه كنيد به: ذيل بيت 1102/3)
( 1068) در هزيمت از تو افتادند خلق
در هزيمت كشته شد مردم ز زَلق
مردم وقتى فرار مىكردند در عبور پايشان لغزيده و كشته شدند و باعث آن تو بودى
زَلق: به معنى زَلَق به كار رفته است و «زَلق» در لغت لغزش جاى است، و «زَلَق» لغزيدن.
( 1069) لاجرم مردم تو را دشمن گرفت
كين تو در سينه مرد و زن گرفت
باين جهت همه كس با تو دشمن شده و كينهات در دل مرد و زن جاى گرفته
( 1070) خلق را مىخواندى بر عكس شد
از خلافت مردمان را نيست بُد
مردم را بطرف خود دعوت مىكردى و قضيه بعكس شد اكنون مرد و زن از مخالفت تو ناگزيرند
خلاف: دشمنى.
بُد: بُدّ: چاره.
( 1071) من هم از شرَّت اگر پس مىخزم
در مكافات تو ديگى مىپزم
من هم اگر از شر تو اندكى عقب مىكشم تهيه مكافات براى تو مىكنم
پس خزيدن: واپس رفتن. مجازاً: دورى كردن.
ديگ پختن: تدبير كردن.
چون قضا ديگ حادثات پزد
ناظرش حزمِ پيش بين تو باد
(انورى)
( 1072) دل از اين بر كن كه بفريبى مرا
يا بجز فَى، پس روى گردد تو را
نااميد باش از اينكه مرا فريب دهى تا بحرف تو من عقب نشينى كنم
فَى: فَىء: سايه. (جز سايهات كسى دنبال تو نخواهد افتاد).
( 1073) تو بدان غرّه مشو كش ساختى
در دل خلقان هراس انداختى
باين مغرور نباش كه رعب و هراس در دلهاى مردم ايجاد نمودى
غرّه: مغرور، فريفته. (به عصايى كه انداختى و اژدها شد و مردم را ترساند فريفته مباش).
( 1074) صد چنين آرى و هم رسوا شوى
خوار گردى ضُحكه غوغا شوى
اگر صد چنين كارها بكنى بالاخره رسوا و خوار شده و مضحكه مردم قرار خواهى گرفت
ضُحكه: آن كه بر وى خندند. مسخره.
غوغا: عامه، مردم، همگان.
فرعون با ديدن معجزه موسى، ترسيد مبادا مردم از او بر گردند و در پى موسى افتند.
خواست تا با اين سخنان از حشمت او در ديدهها بكاهد. چنان كه رسم مخالفان پيمبران چنين است. بو جهل هر معجزه كه از رسول (ص) مىديد به جادو نسبت مىكرد.
( 1075) همچو تو سالوس بسياران بُدند
عاقبت در مصر ما رسوا شدند
مثل تو سالوس و مزور زياد بودند كه بالاخره در مصر رسوايى بار آوردند
***********************************
**متن ابیات:از بیت 1076 تا 1081
**جواب موسى فرعون را در تهديدى كه مىكردش
( 1076) گفت با امر حقم اِشراك نيست
گر بريزد خونم امرش باك نيست
( 1077) راضيَم من شاكرم من اى حريف
اين طرف رسوا و پيش حق شريف
( 1078) پيش خلقان خوار و زار و ريشخند
پيش حق محبوب و مطلوب و پسند
( 1079) از سخن مىگويم اين ور نه خدا
از سيه رويان كند فردا تو را
( 1080) عزّت آنِ اوست و آنِ بندگانش
ز آدم و ابليس برمىخوان نشانش
( 1081) شرح حق پايان ندارد همچو حق
هين دهان بر بند و بر گردان ورق
***********************************
**شرح ابیات: از بیت 1076 تا 1081
( 1076) گفت با امر حقم اِشراك نيست
گر بريزد خونم امرش باك نيست
موسى ع س گفت من در امر حق شريك قرار نمىدهم اگر امر او باعث ريختن خونم بشود باك ندارم
اشراك: در لغت نامه بيتِ مورد بحث، شاهد شرك آوردن به خدا آمده است. هر چند وجهى دارد، ليكن به قرينه پيش و پس كلمه، شريك گشتن، انبازى كردن، مداخله نمودن مناسبتر مىنمايد.
( 1077) راضيَم من شاكرم من اى حريف
اين طرف رسوا و پيش حق شريف
من خيلى راضى و شكر گذار خواهم بود كه در اينجا رسوا شده و در پيش خود داراى شرافت باشم
( 1078) پيش خلقان خوار و زار و ريشخند
پيش حق محبوب و مطلوب و پسند
من ممنونم كه پيش مردم خوار و زار و مورد ريشخند بوده و در پيشگاه حق محبوب و مطلوب و پسنديده باشم
پسند: پسنديده.
( 1079) از سخن مىگويم اين ، ور نه خدا
از سيه رويان كند فردا تو را
اين را بر حسب نصیحت مىگويم و گرنه خداوند فردا تو را سيه رو خواهدكرد
از سخن مىگويم: محتمل چند معنى است. كه هيچ كدام در كتابهاى لغت نيامده.
از سيه رويان كند فردا تو را: اشاره به آیه 42 سوره قصص دارد (ویَومَ القِیمهِ هُم مِنَ المَقبوحِینَ) ( و فرعون و پیروانش فردای قیامت از زشت رویان خواهند بود)
سازگارتر با جمله: از روى نصيحت، از روى خير خواهى. و معنى نزديكتر: براى آن كه حرفى زده باشم، براى آن كه پاسخ تو را بدهم.
( 1080) عزّت آنِ اوست و آنِ بندگانش
ز آدم و ابليس برمىخوان نشانش
عزت از آن خداوند و از آن بندگان او است نشان اين گفته را از آدم و شيطان بجوى
عزت آن اوست: اشارت است به وَ لِلَّهِ اَلْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ 63: 8. (منافقون، 8)
ز آدم و ابليس: ابليس تكبر كرد، از درگاه رانده شد. آدم توبه كرد، پذيرفته گرديد.
( 1081) شرح حق پايان ندارد همچو حق
هين دهان بر بند و بر گردان ورق
شرح اوصاف حق مثل خود حق پايان ندارد پس ورق را بر گردان و دهان را بر بند
شرح حق: از حق، مقصود اوصاف بارى تعالى است. (او نامحدود است صفات او نيز).
ورق بر گرداندن: در لغت نامه «دگرگون كردن» معنى شده، و در اين بيت به قرينه بيت بعد، ورق به معنى حقيقت كار را نگريستن. ظاهر را رها كردن و به واقع انديشيدن است.
موسى (ع) با اين سخنان اثر گفتههاى فرعون را از ذهن حاضران محو مىسازد و مىگويد تو اگر مرا خوار مىگيرى، پيش خدا عزيزم. آن چه با تو مىگويم از روى خير خواهى است. او مرا فرستاده است تا با نشان دادن آيات وى تو را از گمراهى بر گردانم. به سود توست بپذيرى و گر نه در آن جهان سياه روى خواهى بود.
………………………………………….
بازدیدها: 1616
با سلام
سپاس فراوان برای راه اندازی سایت عترت خورشید
با سلام و تشکر از لطف شما از اینکه با تشویق های خود ما را به کار خویش دلگرم میفرمایید .